علیاکبر لبافی، خرداد ۹۶
دربخش نخست این مقاله با تاریخچهی آرایش زنان در جهان آشنا شدید.
در این بخش ابتدا به موضوع آرایش در ایران و سپس برگجهان اشاره شده است. امیدوارم در آینده محققین دیگری – و به ویژه از میان زنان و دختران روستا – بتوانند جزییات بیشتری از آرایش قدیم زنان روستای عزیزمان را برای آگاهی و آشنایی بیشتر خوانندگان ارایه کنند.
پیشینه تاریخی استفاده از لوازم آرایش در ایران
همان طور که اشاره شد استفاده از لوازم آرایش در ایران سابقهای طولانی دارد؛ به عنوان نمونه آرایش چشم از حدود ۴۵۰۰ سال قبل از میلاد مسیح در ایران رواج داشته است. حفاریهای باستانشناسانه و صورتهای کشف شده در هفتتپه خوزستان نشان میدهد زنان در ۲۰۰۰ سال پیش از میلاد، لبها و گونهها را قرمز کرده و چشمها را با آرایش، درشت جلوه میدادند.
در عصر هخامنشیان زنان قبل از این که به دیدار شاه بروند از لوازم آرایش و عطر استفاده میکردند. هخامنشیان به زیورآلات و لوازم آرایش علاقه زیادی داشتند. جواهرات و وسایل کشف شده مثل گردنبند فیروزه و ظروف چوبی، برنزی و شیشهای برای نگهداری سرمه گواه این واقعیت است. زنان ایرانی قبل از ورود اسلام به ایران از «هفت قلم آرایش» استفاده میکردند. به نظر میرسد منظور از هفتقلم آرایش، آرایش کامل یا بیش از اندازه است و البته بیانکنندهی تعداد ۷ نوع آرایش نیست، زیرا هفت قلم آرایش در اسناد مختلف متفاوت ذکر شده است. مثلا هفتگانه: سرمه، حنا، خضاب، سفیدآب، وسمه، زرک و خال و یا هفتگانه: حنا، بند، وسمه، سرمه، سرخاب سفیدآب، و خال و…
حنا از رایجترین مواد آرایشی سنتی در بین زنان ایران بوده که علاوهبر رنگ کردن مو و اندامها بهعنوان ضد قارچ کاربرد داشت.
سرمه برای آرایش چشم کاربرد داشت. برای تهیه این ماده آرایشی، کحل از مخلوط سولفور انتیموان یا سرب با هسته خرما سائیده شده و سولفور آهن یا نقره به صورت گرد و نرم شده تولید، در سرمهدان نگهداری میشد. سرمه نه تنها برای زیبایی کاربرد داشت، بلکه آن را برای کنترل رطوبت چشم و درمان ریختن مژهها هم موثر میدانستند.
وسمه از جمله مواد آرایشی است که برای کشیدن ابرو به کار میرفت که از جوشاندن گیاهی شبیه مورد به دست میآمد. ابن سینا آن را برگ نیل معرفی کرده است و برخی آن را حنای سیاه نامیدهاند.
سرخاب را غازه یا گلگونه هم میگویند که به صورت گرد سرخرنگ برای رنگ کردن گونه کاربرد داشت.
سفیدآب به شکل پودر سفید است که به صورت خود میمالیدند و در تهیه آن از مغز حرام گوسفند و آهک استفاده میشد.
زرک شامل زرورقهای کوچک یا کاغذهای زرد رنگ و طلایی بود که برای زینت، بخصوص در میان موها به کار میرفت.
غالیه از مخلوط مواد معطری چون صندل، بان، مشک، و عنبر تهیه میشد و برای خوشبو شدن به کار می رفت. غالیه به علت رنگ سیاه به عنوان رنگ مو هم کاربرد داشت. غالیه را در دفع کک و مک و جوشهای صورت نیز موثر میدانستند.
خال که منظور خال عارضی (مصنوعی) است و نه خال طبیعی، با نقطه گذاری توسط سرمه یا حنا در کنج لب یا نقاط دیگر رخسار گذارند.
خضاب درواقع رنگ کردن مو و دست و پا با استفاده از مواد رنگی مانند وسمه و حنا و سرخاب است.
نکته جالب این که در دوران قدیم استفاده از لوازم آرایش صرفاً برای زنان متأهل جایز بود و در صورت تخطی افراد این موضوع مجازاتهایی از سوی حکومتها اعمال میشد. به این ترتیب دختری که ابروهای خود را برمیداشت، به این معنی بود که او ازدواج کرده است. این موضوع بعدها عمومیت بیشتری در میان اقوام ایرانی یافت و پیراستن صورت و ابروها به مشخصهای برای تشخیص دختران مجرد از متأهل تبدیل شد.
پس از ورود اسلام به ایران به دلیل وجود دستورات دینی، بستر استفاده از لوازم آرایش به دو محیط درون خانه و بیرون از خانه تفکیک شد، و بدین ترتیب تبرج، خودآرایی، خودنمایی، جلوه گری و دلربایی زنان در اجتماع به طرق مختلف از جمله به وسیله استفاده از لوازم آرایش ممنوع گشت. ایرانیان مسلمان ضمن بها دادن به مفاهیم نزدیک به زیبایی هم چون سلامت و بهداشت پوست و مو، نظافت و آراستگی بر مراعات مرزها و حریمها تاکید نمودند و از آراسته کردن زن در جامعه به عنوان مقدمه فعل حرام، رو برتافتند.
تا قبل از نهضت مشروطه در ایران پوششها و چهرهها، حالتی سنتی و اصیل داشت. اما پس از نهضت به دلیل رفت و آمدهای فراوان ایرانیان به فرنگستان و واردات فرهنگ مغربزمین به وطن، تحولاتی در نحوهی پوشش و آراستگی صورت اشخاص اعم از زن و مرد رخ داد. مثلاً مواد آرایش زنان که تا پیش از این از مواد طبیعی و بومی بود، از مواد شیمیایی و ترکیبی تولید میشدند که در خارج ساخته و به ایران وارد میشد.
آرایش در دوران قاجار
نخستین تدارک شب عید و شبهای چهارشنبهسوری و اول ماههای قمری (بجز ماههای محرم و صفر) خانمهای قدیم، بنداندازی بود. خانمها باور داشتند که بندانداز باید دستش خوب باشد. در تهران آن روز پنج شش بندانداز بودند که شهرت داشت دستشان خوب است. سردسته آنها ملاباجی خانم بود که زنهای اندرون ناصرالدینشاه را بند میانداخت.
ملاباجی خانم سوار برالاغ، روزها به اندرون میرفت و خانمها را بند میانداخت، شبها که به خانه میآمد تا اذان صبح مشتریها دست از سرش برنمیداشتند، مخصوصاً در شب چهارشنبه سوری. بعد از بند انداختن نوبت آرایش و حنابندان میرسید.
هر خانمی پیش از سال تحویل حتماً باید حمام میرفت. حمام شب عید از واجبات بود و خیلی تشریفات داشت که از آن جمله «لخلخه» بود. یعنی خود را بعد از کیسه کشیدن و صابون زدن با آب گلختمی میشستند. بیشتر خانمها در ایام عید سرگیسی میگذاشتند. النگوی طلا و فلفلی طلا خیلی مد بود. النگو معلوم است چیست اما فلفلی دانههای طلای سوراخداری به شکل فلفل بود. این دانهها را نخ میکشیدند و به آرنج دست میبستند. زیرگلویی هم جزء زیورهای شب عید بود که چند بند مروارید اصل را نخ میکشیدند و با سنجاق روی چارقد زیر گلو میزدند. سینه ریز و طوق طلا یکی دیگر از زینتهای زنانه شب عید بود. طوق حلقه طلایی بود که چندین سکه طلا به آن جوش داده بودند اما سینهریز، قیطانی بود که مروارید و سکههای حلقهوار طلا به آن میبستند و به گردن میانداختند.
اصولا آن وقتها قسمتی از وقت روزانه زنان نزد «بنداندازها» و «مشاطهها» میگذشت، به نظر میآید که این میراث را خانمهای امروز هم کم و بیش حفظ کردهاند. مونسالدوله در خاطرات خود در قسمتی که میخواهد از آرایش زنهای زمان خود (حدود صد و چهل سال پیش) روایت کند، اشارهای هم به سابقه تاریخی دغدغه زنان در این مورد دارد و سپس با حوصلهای تمام کل ماجرای چگونه زیباتر شدن زنان را برایمان تعریف میکند. بخش عمده مطالب زیر به نقل از ایشان است.
حنا بستن و آرایش مو:
ماجرا از آرایش موها و به قول زنان آن روزگار از گیسوان شروع میشد و اول از همه «حنا» بستن. معمولا در خانههای قدیم یک جام برنجی کرمانی بود که در آن حنا خیس میکردند. این جام برای خودش شکل و شمایلی خاص داشت، به صورتی که کناره بعضی از این جامها سوراخی داشت که سیم از آن میگذشت و داخل سیم، چهل تکه کوچک برنجی بود که روی هر تکه «بسم الله» کنده بودند و به این جهت نام آن جام را «چهل کلید» هم میگفتند.
در آن روزگار رسم بود که حنا را غالبا با گلاب یا آب چاه، رو به قبله خیس میکردند. زنهای باسلیقه شب موقع خواب به سرشان حنا میبستند و چند تا برگ توت یا برگ مو و اگر فصل برگ نبود، کاغذ آبی رنگ کلهقندی روی آن میگذاشتند و صبح زود پیش از آفتاب حمام میرفتند و حنا را میشستند و بلافاصله با مقداری روغن خوردنی سرشان را چرب میکردند که براق شود. بعد از گذاشتن حنا و رنگ گرفتن آن باید شب بعد موهایشان را رنگ کنند که قرمزی حنا تبدیل به سیاهی خوشرنگی بشود. جالب است که بین زنان روش رنگ و حنا بستن کمی محرمانه بود و شیشههای رنگ و حنا را درون صندوق میگذاشتند که کسی به آن دسترسی نداشته باشد. برای اینکه شهرت داشت اگر تخم جارو را ریز بکوبند و الک بکنند و درون کیسه حنا و رنگ بریزند زنی که آن رنگ و حنا را به سر ببندند حتما سیاه بخت میشود!
در دوره قاجار موهای بلند برای زنها خیلی اهمیت داشت. بسیار اتفاق میافتاد که هوو یا جاری یا مادرشوهر برای اینکه موهای بلند رقیب را از او بگیرند، یواشکی مقداری «زرنیخ» کوبیده قاطی رنگ و حنا میکردند و همین که زنی سرش را حنا میبست و میشست، تمام موهایش با آب پایین میآمد. بلندی موی زنان آنقدر مهم بود که یکی از مجازاتهای معمول آن زمان بریدن گیس بود. لقب «گیس بریده» یکی از ناسزاهای قدیمی آن روزگار بوده است.
ماجرای آراسته شدن زنها به این زودی به پایان نمیرسید. همین که کار حنا و رنگ تمام میشد نوبت به بافتن موهایشان میرسید که بعضی از زنها که موی پُرپشتی داشتند، گاه تا بیست و چهار گیس میبافتند و به پشت میریختند و گاهی تا کمر میرسید و به دنبال هر تارِ مو گیس شده یک سکه کوچک طلا یا نقره میبستند که آن را «سرگیس» میگفتند. به این ترتیب وقتی سرشان را تکان میدادند سکهها بهم میخورد و صدای جرینگ جرینگ آن بلند میشد. قدیمیها بر عکس امروزه، زیبایی زن را در آن میدانستند که گیسوان ضخیم و پر پشت داشته باشد و تا روی غوزک پا بیفتد! اگر موهایشان به حد کافی بلند نبود گیسویی از ابریشم مصنوعی به آن پیوند میزدند تا آن را بلند جلوه بدهند و انتهای هر رشته گیس را با مروارید یا جواهر و تزئینات طلا و نقره زینت میدادند.
ادامهی آرایش مو را که در ناحیه صورت بود بعد از وسمه و روناس ابرو انجام میدادند به این قسم که از دو طرف صورت به شکل دم عقرب قسمتی از زلفها را آرایش میدادند که تا زیر چشم میآمد. قسمتی از زلف را روی پیشانی رها میکردند که به آن مثل امروز خودمان «چتری» میگفتند و از زیر چارقد بیرون میآمد.
در آن روزها، آخرین آرایش مو به این فرم بود که کاغذ زرورق، گل و بوته و آدمک میبریدند و با لعاب بهدانه آن را روی زلفهای جلوی صورت میچسباندند. اسم این گلهای زرورقی «قی قی پروانه » بود.
آرایش مو به این ترتیب تمام میشد و نوبت به آویزان کردن گوشواره میرسید. در آن زمان معمولا تا دختر به دنیا میآمد، ماما با سوزن نخ، گوش او را سوراخ میکرد و نخ را از درون سوراخ رد میکرد و روغن خوردنی و زردچوبه به آن میمالید. بعد که دختر پنج – شش ساله میشد، از خانه مادرِ مادرش یک گوشواره کوچک به اسم «پرک» برای او میآوردند. گوشواره پرک یک حلقه نازک طلا بود که یک پولک طلایی نازک به آن چسبیده بود.
حنابستن سرانگشتها خیلی طول و تفصیل داشت، اول شب سرانگشتها را حنا میبستند، با انگشتپیچ آن را میبستند، صبح آن را میشستند، بعد با دنبه یا روغن خوراکی چرب میکردند که براق بشود.
بند انداختن:
خانمهای آن روزگار اول هر ماه – البته ماههای قمری- غیر از ماه محرم و صفر رسم داشتند به سراغ مشاطهها و بنداندازها بروند و صورت خود را بند بیندازند، چون میگفتند در صورت خانمها موی نحسی میروید که باید آن را برطرف کرد. «ملاباجی بندانداز» متخصص این کار بود و حقالزحمهاش هم دو قران بود. اما یک سکه نقره نیم قرانی هم به جلودار ملاباجی انعام میدادند. کسانی که کم بضاعت بودند خودشان به خانه ملاباجی بندانداز میرفتند.
اما طریقه بند انداختن اینطور بود که ملاباجی خانم به قدر نیم زرع ریسمان (بند) سفید بسیار محکمی را سر و ته گره میزد و آن را مانند کمند به دست میگرفت و کوتاه و بلند میکرد و با سرعت عجیبی تمام موهای ریز صورت را از بیخ و بن میکند.
علاوه بر ملاباجی بندانداز، به قول مونسالدوله یک زن دیگری هم بود که او را «کل فاطمه»میگفتند. کل فاطمه با ریسمان بند نمیانداخت، بلکه مقداری «سقز» را روی آتش آب میکرد و کمی گلاب هم درون آن میریخت و همین که سقز و گلاب کمی خنک میشد آن را به صورت خانمها میچسباند. پس از نیم ساعت آن سقزها را با بیرحمی تمام میکند تا هر چه موی ریز روی صورت خانمها باشد، با آن کنده شود. این کار خیلی دردناک بود؛ اما خانمها برای اینکه خوشگل بشوند، این درد را تحمل میکردند.
وسمه کشیدن:
معمولاً خانمهای چند خانه دور هم جمع میشدند و یک دیگچه وسمه بار میکردند و دور هم مینشستند و مشغول وسمه کشیدن میشدند. پیش از وسمه باید زیر ابرو را بردارند و برای این کار چاقو یا قلمتراش نوکتیزی بود که با زبردستی موهای زیادی ابرو را برمیداشتند.
بعد از بند انداختن و سقز چسباندن، نوبت «وسمه» کشیدن میشد. «وسمه جوش» مثل هاون جزو لوازم هر خانهای بود. وسمه جوش ظرف مسی درازی به شکل ملاقه بود و یک آبکش مسی هم درون آن بود. برگ وسمه را درون ظرف ملاقه میریختند و روی آتش منقل نگاه میداشتند تا جوش بیاید و قوام پیدا کند. سپس آن را با آبکش صاف میکردند و درون یک کاسه کوچک مسی میریختند. بعد، میل عاجی را که سر آن پنبه پیچیده بودند، درون وسمه میزدند و به ابرو میکشیدند. قبلتر از این زمان ابروها را با وسمه پیوسته میکردند؛ یعنی از این طرف ابرو تا آن طرف ابرو وسمه کاری میشد. اما بعدها که به زمان مونسالدوله میرسد قرار شد ابروها را لنگه به لنگه وسمه بکشند و بعد وسط آن را خالی بگذارند. وسمه باید لااقل یک ساعت روی ابروها میماند تا رنگ بگیرد. بعد، وسمه را با «صابون آب هفتمیوه» میشستند. بعد از وسمه نوبت «روناس» میرسید که جوشیدن نمیخواست. روناس را درون آب سرد خیس میکردند و با میل روی ابرو میکشیدند. روناس بعد از یک ربع ساعت رنگ میگرفت و ابروی خانمها را به اصطلاح «پرطاوسی» میکرد. بعضیها به این رنگ پرطاوسی اکتفا میکردند؛ اما بعضیها دوباره روی روناس وسمه میکشیدند و آن وقت وسمهی خانم «پرکلاغی» میشد!
سرمه، سرخاب و سفیداب:
حالا میرسیم به آرایش چشم که آن زمان با «سرمه» بود. هر زنی یک «سرمهدان» و یک «میل سرمهدان» مخصوص به خودش داشت. بهترین سرمه را سرمهی «هفتجواهر» میگفتند و مشهور بود که هفت نوع جواهر را میسوزانند و با مغز گردو و مغز بادام و مغز پسته، که آنها را هم سوزانده بودند، قاطی میکردند و میکوبیدند و استخوان سوخته قلم پای طاوس به آن اضافه میکردند؛ چون میگفتند استخوان پای طاووس چشم را قوت میدهد. به هر حال سرمه کشیدن هم مهارت میخواست که زیاد و کم نشود و برای این کار میل سرمهدان را اول درون گلاب میزدند که سرمه به خودش بگیرد، بعد به چشم میکشیدند.
آن وقتها که «پودر» و «روژ» و «ماتیک» نبود برای سرخ و سفید کردن صورت، «سفیداب» و «سرخاب» به کار میبردند. آنوقتها فقط گونهها را سرخاب میمالیدند، سرخاب هم دو جور بود، یکی سرخاب پنبهای که یک پنبه آغشته به جوهر قرمز بود و به گونهها میمالیدند. دیگری سرخاب فرنگی بود که توی قوطیهای کوچکی قرار داشت و از خارج میآوردند.
بهترین سفیداب را از تبریز میآوردند. طرز مالیدن سفیداب این طور بود که به دستمال نازک سفیدی کمی روغن بادام میزدند و آن دستمال را توی جعبه سفیداب فرو میکردند و به صورت میمالیدند. جعبه سفیداب، قوطی کوچک نقره یا خاتمکاری بود که حتما باید چفت و بست داشته باشد؛ چون معروف بود بعضیها که دشمن دارند، سفیداب قلع را توی سفیداب اصل میریزند و صورت خانمها را با این حیله بدرنگ میکنند.
خالکوبی:
پس از انجام مراسم سرخاب و سفیداب، نوبت «خال گذاری» میشد. شاید جالب باشد که هنوز هم این روش به صورت تتو در میان زنان به شکل و شمایل دیگری رایج است! خال گذاری به دو صورت بود: یکی خال همیشگی، یکی خال موقت. یک گروه زنهایی بودند که به کار خالکوبی اشتغال داشتند. زنهای خالکوب چند سوزن نوک تیز را با نخ محکم به هم میبستند و مطابق نقشهای که داشتند، صورت و شکم زنها را خال میکوبیدند! خال صورت معمولا یک نقطه به اندازه یک نقل این طرف گونه و یکی آن طرف گونه، یک گل کوچک زیر لب پایین بود.
زنهای خالکوب مطابق نقشه سوزنها را به صورت زنها فرو میکردند و جای آن سرمه میریختند. البته کمی هم خون میآمد و اما همین که خون خشک میشد و سرمهها میریخت، خالهای قشنگ دائمی آبی رنگ نمایان میشد و گاهی هم نوک آلوده این سوزنها برای زن کزاز و بیماریهای دیگر سوغات میآورد.
اما خالهای موقت را با «خطاط» میکشیدند. خطاط تکه چوب باریکی بود که سر آن مقداری سرمه کوبیده خشک شده گذارده بودند و هر نوع خالی که میخواستند، گوشهی لب یا دو طرف صورت یا میان دو ابرو میکشیدند. این خال موقت بود. بعضی خانمها به جای خطاط یک گل یا پرنده کوچکی از زرورق میبریدند و با لعاب بهدانه و یا «اسفرزه» آن را به صورت میچسباندند و این روش مخصوص بود برای زنهایی که صورتشان سالک داشت. بیشتر خانمها سبیل میگذاشتند یعنی لب بالا را با وسمه و روناس رنگ میکردند.
گیس عاریه:
آن وقتها، کچلی میان زنها شیوع داشت. بیچاره زنی که سرش کچل یا طاس بود و گیسوانش به قول آن روزیها تا پشت کمرش نمیآمد که ناچار سمت بازار گیسفروشها میرفت.
در آن روزها، نزدیک بازار چهارسوکوچک تهران، کاروانسرایی بود که آن را «کاروانسرای گیسفروشها» میگفتند. تمام گیسفروشهای آن روز، تجار اصفهانی بودند؛ چون بهترین گیسهای عاریه و کلاهگیسها را در اصفهان میساختند. البته زنها اجازه نداشتند بازار بروند و از تاجر گیس بخرند؛ برای این کار دلالههای مخصوصی بودند که آنها هم همه اصفهانی بودند. گیس عاریه و کلاهگیس را با حنا و سرکه میشستند. زنهایی که گیس عاریه و کلاهگیس داشتند، برای اینکه رسوا نشوند، هیچ وقت روز به حمام نمیرفتند و حمام رفتن آنها اذان صبح، پیش از طلوع آفتاب بود که حمام خلوت و تاریک باشد.
آرایش در ایران امروز
امروزه انواع خدمات زیبایی زنان از قبیل قرینهسازی ابرو، کوپ، آرایش صورت، شنیون، براشینگ، میکاپ، رنگ و مش و لایت، فر و بافت مو، خدمات ناخن، اپیلاسیون، گریم و آرایش عروس و انواع جراحیهای زیبایی در ایران گسترش دارند. سالنهای آرایش زنان در ایران در مغازههای بدون دید و بسته یا در منازل مسکونی دایر است. آرایش زنان (آنان که واجد مجوز هستند) حتما توسط زنان آرایشگر انجام میشود، هرچند معدود آرایشگران مرد نیز به طور غیرمجاز به آرایش زنان مبادرت میکنند که البته چنین آرایشگرانی برای آرایش به منزل مشتریان خود میروند.
معمولاً آرایش و زیبایی در زنان خیلی ملموس و مهمتر از مردان است. لوازم آرایشی در ایران ۹۳ درصد در میان زنان و ۷ درصد در میان مردان مصرف میشود. ایران هفتمین کشور مصرف کنندهی مواد آرایشی در دنیا و دومین کشور در خاورمیانه است! ژاپن اولین مصرفکنندهی مواد آرایشی جهان است. بنابر آخرین آمارهای جهانی، ۱۴ میلیون زن ایرانی ۲٫۱ میلیارد دلار از بازار ۷٫۲ میلیارد دلاری فروش لوازم آرایش خاورمیانه را به خود اختصاص دادهاند. این میزان تاکنون روندی تصاعدی داشته و در حال حاضر مصرف لوازم آرایشی همهی اقشار و سنین زنان جامعه را کم و بیش درگیر خود کرده است.
ازدیاد مصرف مواد آرایشی و آرایش کردن در میان زنان ایرانی، توجه رسانهها و پژوهشهای جهانی را نیز به خود جلب کرده است. خبرگزاری فرانسه در گزارشی درباره لوازم آرایشی در ایران گفته بود که ظرفیت بازار آرایش در این کشور بسیار بالاست. همچنین یک موسسه تحقیقاتی بهنام TMBA گفته که حدود ۱۴ میلیون دختر و زن بین ۱۵ تا ۴۵ ساله در شهرهای بزرگ ایران، بهطور متوسط ماهانه ۷٫۵ یورو برای خرید لوازم آرایشی هزینه میکنند.
دبیر همایش ملی سلامت، بهداشت و زیبایی در جزیره کیش (درسال ۹۳) گفت: زنان ایرانی ۵ برابر زنان خاورمیانهای آرایش میکنند و سن آرایش در میان زنان ایرانی به حدود سیزده-چهارده سالگی رسیده است. روانشناسان، اعتماد به نفس پایین را یکی از دلایل ازدیاد استفاده از مواد آرایشی در میان ایرانیان ذکر کردهاند. عامل دیگری که باید به آن اشاره کنیم “سرایت باور” است. باورِ لزوم آرایش کردن برای حضور در اجتماع، میتواند از فردی به فرد دیگر منتقل گردد. مسریبودن آرایش را میتوانیم در کاهش سن استفاده از لوازم آرایش ببنیم؛ در حال حاضر دختران نوجوان نیز از مواد آرایشی استفاده میکنند. این در حالی است که در گذشته آرایش دختران پیش از ازدواج یک تابو محسوب میشد.
آرایش زنان در برگجون
زنان آرایشگر را در تهران قدیم مشاطه یا بندانداز میگفتند. در برگجون قدیم اما از همان واژه بندانداز استفاده شده و مشاطه کمتر کاربرد داشت. جالب است بدانیم در سایت مامونیه آمده است که: در اینجا (مامونیه) به خانمهایی که در عروسیها عروس و یا دیگر خانمها را آرایش میکردند دیم وردار میگفتند. این اصطلاح که با گویش برگجونی انطباق دارد در برگجون شنیده نشده است.
از آرایشگران قدیم برگجهان کسی را نتوانستیم شناسایی کنیم. قدیمیترین زنی که البته اغلب سالمندان او را به یاد دارند نرگسخاتون اثباتی همسر داش قربان پلویی است.
قنبرعلی فرزند غلامرضا از طایفه اثباتی با سروناز دختر کربلایی رضاقلی از طایفه پلویی ازدواج می کند. آنان صاحب سه دختر به نامهای قمر، نرگسخاتون و حبیبه می شوند. قمر با علی اوسط لبافی، نرگسخاتون با قربان پلویی و حبیبه با شعبان پلویی ازدواج میکنند.
نرگسخاتون دختری زیبا بود و گفته میشود زیبایی او به حلیمهخاتون – خالهاش- رفته بود. حلیمهخاتون پلویی زنی بود که پس از مرگ همسرش از محلهی شاهون به خانه پدرش کررضاقلی در سرده بازگشت. پُرتیمور از رجالی که به برگجهان آمده بود او را دید و نظرش به وی جلب شد. بنابراین این مرد شهری از حلیمهخاتون خواستگاری کرد و وی را باخود به شهر برد و نامش را به مونسخانم تغییر دادند. سرهنگ نصرت پرتیمور و مهندس ابوالفتح پرتیمور حاصل این ازدواج هستند.
نرگسخاتون از طایفهی اثباتی زمانی که هنوز کودک بود پدرش را از دست داد و در منزل عموی خویش صفرعلی اثباتی بزرگ شد. با این وجود او ۹ سال بیشتر نداشت که به خانهی همسرش قربان پلویی فرزند حسین و معروف به داش قربان آمد و به “زنداشقربان” مشهور شد. به این ترتیب نام فامیل او در شناسنامه پلویی درج شده است.
زنداشقربان زنی تنومند بود و صدایی با صلابت داشت. مادرم (رقیه پلویی) نقل میکرد وقتی برای جمع آوری سبزی به مَرغ میرفتیم، گاهی صدای زنداشقربان را که مرغانش را کیش میکرد میشنیدیم. به اصطلاح گویش محلی زن داش قربون سپاه بود.
زنداشقربان که در منزل صفرعلی با کاربافی آشنا شده بود، در منزل همسر نیز به این کار ادامه داد و جولّاه(کارباف)ی زبده محسوب میشد. از وی نقل است که میگفت سالهای نخستی که به منزل شوهر آمده بود ( در سنین ۹ و ۱۰ سالگی) برای خود از تکه پارچهها و نخها عروسک میساخت و با آن بازی میکرد و این نبود مگر به دلیل تقارن سنین کودکی او و مهارتش در کاربافی. اما جولّاهی تنها هنر نرگسخاتون نبود. بلکه او بنداندازی ماهر نیز بود. اگرچه مهارت وی در جولاهی کم از مهارتش در بنداندازی نبود، اما چون تنها زنی در محله سرده بود که به بنداندازی میپرداخت بیشتر در این حرفه یا هنر مشهور شد.
از زهرا خانم دختر شادروان نرگسخاتون پرسیدم وسایل و مواد کار مادرتان چه بود؟
پاسخ: وسایلی مانند قیچی و انبر و سیخ و نخ بنداندازی و قلم تراش که مثل نوک چاقو بود و با آن زیر ابرو را برمی داشتند. مواد آرایشی هم مانند سرخاب و سفیدآب و سرمه بود.
از توضیحات زهراخانم مشخص شد که وسایل و مواد آرایش زنان برگجهانی در زمان قدیم همان مواردی است که برای زنان قدیم در دوران قاجار اشاره شد.
شما آیا توسط مادرتان برای بنداندازی آموزش ندیدید؟
نه.
آیا خودتان با نگاه کردن به کار مادرتان این کار را یاد نگرفتید؟
نه. چون اصلا ما دخترها اجازهی تماشای آرایش زنان را نداشتیم! مادرم و زنی که باید آرایش میشد به درون اتاق رفته و در را میبستند. حتی اگر مادرم صدا میکرد چیزی مثل آب را برای آنها ببرم، آن را از لای در میگرفت. بنابراین من هرگز شیوهی آرایش زنان توسط مادرم را ندیدم. حتی مواد و ابزار آرایش دور از دسترس دختران بود تا چه رسد به دیدن آن و یا استفاده از آنها.
کدام زنان و کدام عروسان نزد مادرت اصلاح شدند؟
اغلب عروسها و برخی زنان به مادرم مراجعه میکردند. مثلا کاملا یادم هست که خاله ربابهات برای آرایش روز عروسی نزد مادرم آمد.
داستان یا اتفاق جالبی از کار مادرتان به یاد دارید؟
در زمان عروسی یک عروس و داماد برگجونی بین روستاییان شایع شد که داماد بسیار زیباتر از عروس است. برادرم اصغر خیلی کنجکاو شده بود بداند این شایعه برچه اساسی است و آیا درست است یا خیر. به مادرم گفت وقتی عروس برای آرایش آمد مرا خبر کن او را ببینم. مادرم او را دعوا کرد و گفت برو. همین یک کارم مونده که دختر مردم رو به تو نشون بدم. اما داداش اصغرم شیطنت کرد و در جایی مخفی شد و زمانی که آرایش عروس خانم تمام شد و در ایوان نشسته بود تا به دنبالش بیایند و برای مراسم عروسی برود، او سریع از درون حیاط آمد تا او را ببیند و سریع رفت. بعد عروس خانم به مادرم گفت مثل اینکه در حیاط یک نفر هست. مادرم که فهمیده بود چه اتفاقی افتاده گفت نه بابا حتما وهم وَرِت داشته. اینجا که کسی نیست.
زنداشقربان پس از درگذشت همسرش به او تا پایان عمر وفادار ماند و با وجود آنکه خواستگاری موجه و پیگیر داشت، ولی حاضر نشد دوباره ازدواج کند.
قدمخیر آخرین بندانداز برگجون
حاج ربیع از طایفه پلویی از همسر دوم خود دو دختر به نامهای صدیقه و حلیمه داشت. صدیقه با فیضاله پلویی و حلیمه با ناصرِنقی از طایفه طوسی ازدواج میکنند و صاحب فرزندانی میشوند که در این میان، خاتونجان طوسی فرزند ناصرِنقی با پسر خالهی خود رمضان پلویی فرزند فیضاله ازدواج میکند (نقل از حاج جعفر پلویی). در آن زمان اختلاف میان طایفه طوسی و پلویی در حدی بود که جوانان این دو طایفه از ازدواج با یکدیگر منع شده بودند. در چنین شرایطی ازدواج این دو با یکدیگر کاری خاص و دور از عادت بود. اما برخلاف مشکلاتی که همراه داشت در نهایت این ازدواج صورت پذیرفت و همین موضوع سبب آشتی دوباره بین این دو طایفه شد. به همین مناسبت مردم که ورود دختری از طایفه طوسی را به درون طایفه پلویی همراه خیر و برکت تلقی کردند او را قدمخیر نامیدند (نقل از آقای اسماعیل پلویی فرزند مرحوم رمضان).
قدمخیر نیز از زنانی بود که در برگجهان به آرایش زنان مبادرت میکرد. او پس از درگذشت زنداشقربان تنها زن آرایشگر در برگجون بود و پس از درگذشت او این رسم نیز در برگجهان برچیده شد و فرد دیگری جای او را نگرفت.
قدمخیر از معدود زنانی بود که در جامعه شدیدا مردسالار برگجون مستقل از نام همسرش شناخته میشد. توضیح اینکه در برگجون حتی در میان زنان کمتر نام زنان برده میشد و آنان را با واسطه همسرشان میشناختند. مثلا به جای گفتن رقیه خانم میگفتند زن حاج حیواله. اما قدمخیر را همان قدمخیر میگفتند و کمتر با نام زن مشرمضون شناخته میشد. تا جاییکه گاهی فرزندانش را نیز مستقیما با نام او خطاب میکردند (مثلا حسن قدمخیر). در محله سرده دو زن دیگر چنین ویژگی داشتند. یکی ایران خانم و دیگری ملاباجی بود.
باری، زنان برگجونی امروزه مانند سایر زنان تهران به آرایش مبادرت میکنند. به این معنا که برای آرایشهای جزیی، خودشان دست به کار شده یا از دوستان و فامیل کمک گرفته و برای امور ویژه به آرایشگران زن در شهر تهران مراجعه میکنند.
حکایتی شنیدنی از موضوع آرایش عروس در برگجون
اگرچه آرایش در زمان قدیم و در میان زنان روستایی هم وجود داشت، اما این موضوع شیوع زیادی نداشت. زنان قدیم کمتر خود را آرایش میکردند و آرایش آنان محدود به مناسبتها و روزهای خاصی مانند جشن عروسی و اعیاد بود. آرایش متداول زنان بنداندازی صورت و برداشتن ابرو بود به همین دلیل نیز به آرایشگران بندانداز میگفتند. استفاده از مواد آرایشی و انجام هفت قلم آرایش بسیار کمتر بود تا جاییکه گاهی حتی آرایش عروس هم محدود به بندانداختن بود و در آرایش آنها از مواد آرایشی کمتر استفاده میشد.
یکی از عروسیهایی که بدون تشریفات زیاد آرایشی برگزار شده بود، جشن ازدواج مرحوم اسماعیل کاشانی(پلویی) فرزند مَدابراهیم بود.
از برادرم صفتاله شنیدم که جشن عروسی یکی از دختران مَدابراهیم نزدیک بود. گفتنی است مدابراهیم دارای سه دختر است: نرگس خانم همسر مرحوم عطالله پلویی، محترم خانم همسر مرحوم حاج مصطفی جاننثاری و منور خانم همسر محمد موسی(طوسی).
دختر مدابراهیم (عروس) را هفت قلم آرایش کرده بودند و در این هنگام اسماعیل برادر عروس او را دید. اسماعیل که فرد شوخی هم بود پرسید چرا خواهرش اینجوری شده است؟ گفتند خوب عروس است و آرایش کرده است. اسماعیل گفت پس چرا زن مرا ( خانم ایران کوشکستانی) روز عروسیمان اینجوری نکرده بودند؟ خلاصه او به قدری پافشاری کرد تا اینکه همسر او را هم همانطور آرایش کردند و ماجرا با آرایش کردن همسرش همانند یک عروس پایان یافت.
منابع:
-
سایت تبیان بخش تاریخ ایران و جهان، طاهره رشیدی
-
سایت فرارو: چرا زنان ایرانی آرایش می کنند؟
-
سایت من و نت، شناختن تاریخچه آرایش و اصطلاحات آرایش جهت کمک به انتخاب آرایشگاه مناسب برای عروسی
-
سایت فرادید، افشای رازهای جدید از مصر باستان
-
سایت آسمونی، تاریخچه پیدایش آرایش
-
ویکیوز، عصمت برزجی
-
پایگاه خبری تحلیلی پارس، زهره شریفی
با تشکر از خانم زهرا پلویی دختر شادروان نرگسخاتون اثباتی (پلویی) بندانداز برگجونی
درود برشما که به زیبایی خاطرات گذشته را احیا کردید. خصوصا زنان تاثیزگزار قدیمی که با محدودیت های اجتماعی باز هم در جامعه کوچک روستا حضوری فعال داشتند، روحشان شاد.
با تشکر از زحمات و وقت گذاشتن براى یاد آورى به نسل جدید و آیندگان از گذشته و به فراموشى نسپردن و تقدیرى از آنها.
مدتى بود که این سایت را به فراموشى برده بودم و امروز برایم از طرف نوه عمه ام باران به دستم رسید و یاد آور شد که تماما بخوانیم، و وقتى به انتها رسیدم چهره پدر و مادرم همراه دخترم که در کنار دریاچه شیکاگو ( Lake Michigan) گرفته شده بود اشکهایم سرازیر شد و یادى از آنها در دلم زنده شد،
تشکری دیگه دارم از دوستان که گذشته را وصل مى کنند به آینده و خاطره ها را زنده
محمود کاشانى
سپاس از توجه به زنان و مسایل مربوط به آنان در سایت برگجون
خداوند مرحومان نرگس خاتون و قدم خیر عزیز را بیامرزد. داستان این زنان داستان زنانی است که علاوه بر شخصیت فردی و زندگی خانوادگی دارای شخصیت مستقل اجتماعی نیز بودند.
در باب آرایش از مادرم شنیده بودم که برای عروسی موی جلوی سر را کوتاه می کردند ( چتری) و با آب و قند آن را بر روی پیشانی ثابت می کردند. شیوه ای جالب برای حفظ حالت مو 🙂
با سلام و آرزوی شادکامی و سلامتی هم ولایتی های عزیزم
و با تقدیر از زحمات متولیان و دست اندکاران سایت
زمانی که موضوع مقالات آینده سایت منتشر شد حقیر نسبت به بی تناسبی موضوع و اهمیت این مقاله با هنجارها و اولویتهای موجود و عمومی بودن سایت، نقدی بیان کردم.
پاسخ آن بود که نقد وارد نیست و قضاوت به بعد از انتشار حواله شد.
امروز بعد از مدتی به سایت مراجعه کردم تا خبری بگیرم که با بخش دوم مقاله مواجه و آنرا مطالعه کردم.
به نظرم مرور این بخش از مقاله تلویحاً وارد بودن نقد حقیر را صحه بگذارد:
«ما دخترها اجازهی تماشای آرایش زنان را نداشتیم! مادرم و زنی که باید آرایش میشد به درون اتاق رفته و در را میبستند. حتی اگر مادرم صدا میکرد چیزی مثل آب را برای آنها ببرم، آن را از لای در میگرفت. بنابراین من هرگز شیوهی آرایش زنان توسط مادرم را ندیدم. »
لذا بعید میدانم فارق از عزیزانی که از تجدید خاطره و ذکر عزیزانشان و یا پرداختن به موضوعی زنانه، تشکر کرده یا خواهند کرد عموم علاقه مندان سایت از دیدن تصاویر و آموزش نحوه بند انداختن صورت بانوان رضایت خاطر داشته باشند.
ضمن احترام و اردت به تهیه کننده محترم مقاله، انتخاب و انتشار این مقاله را همچنان بی تناسب و اولویت از نظر موضوع با عمومیت و مسائل قابل طرح در این سایت محترم میدانم.
با تجدید ارادت و احترام
با سلام خدمت آقای جاننثاری و تشکر از انتقاد و توجه جنابعالی به مطالب منتشره در سایت برگجون.
همانطور که مستحضر میباشید یکی از اهداف اساسی سایت بازگویی تاریخ فرهنگ و آداب و رسوم برگجهان است. فرهنگ دربرگیرندهی اعتقادات، ارزشها، اخلاق و رفتار، آداب و رسوم و عرف یک جامعه است. فرهنگ عاملی است که به زندگی انسان جهت میدهد.
جوامعی که فرهنگهای گذشتهی خود را به صورت نوشتاری و مدون حفظ نمودهاند و آن را به عنوان یک میراث ارزشمند به آیندگان بازشناساندهاند از ناهنجاریهای اجتماعی کمتری برخوردارند تا جوامعی که برای فرهنگ خود اهمیتی قائل نبوده و آن را بیتاثیر در توسعه اجتماعی میدانند.
در واقع فرهنگ مجموعهای است که از خردترین تا کلانترین هنجارهای زندگی انسان را در برمیگیرد و در این مجموعه نمیتوان خطکشی قرارداد و گفت بعضی از این هنجارها بیتناسب و بیاهمیت بوده و با هنجارها و اولویتهای عمومی همخوانی ندارد. آداب و رسومی همانند عزاداریها، و ازدواج و تولد فرزند همانقدر مهم هستند که داستان گفتن از کتاب ملک ابراهیم توسط عموشعبان شیرعلی و چیستانهای عزیزِ زمان.
اجداد ما با این فرهنگ زندگی کردند و آن را نسل به نسل به ما منتقل نمودهاند. اگر اعتقاد آنها بر بیتناسبی موضوع و بیاهمیتی آن با هنجارها شکل گرفته بود، دیگر نه از تاک چیزی باقیمانده بود و نه از تاکستان. امروز که همهی ارزشها با معیار پول سنجیده میشود، انسانهای فرهیختهای پیدا میشوند که بدون چشمداشت به مسایل مادی، به کارهای فرهنگی میپردازند و ما باید مشوق آنها باشیم و تصور اینجانب بر این است که این کار (ثبت تاریخ برگجهان) دو نسل دیرتر شروع شده و اگر دو نسل گذشته زنده بود، ما میتوانستیم مطالب بیشتری در زمینه فرهنگ روستای برگجهان بنویسیم.
نکته آخر اینکه گاهی نویسندگان و خبرنگاران به ویژه تاریخنگاران به شکل موضوع میپردازند و آن را در تاریخ ثبت میکنند و قضاوت درباره خوب یا بد بودن خبر یا اتفاق را به خوانندگان میسپارند. خوب یا بدی که متناسب با گذشت زمان نیز قابل تغییر است.
من از اهالی نیستم و اتفاقی این مقاله رو خوندم،بسیار عالی،،اما در جواب نقد شخصی که مخالفت کرده بود،عرض کنم،اینکه دختر ارایشگر حق ورود به اتاق رو نداشت،اگه مقاله رو از اول و خوب خونده باشید،با توجه به رسوم گذشته،وسایل نگهداری و ابزارهای ارایشی زنان بصورت محرمانه و مخفی نگهداشته میشد و دلیلش هم که اونهم اینجا عنوان شد این بود که ممکن بود اون زن دشمن داشته باشه و باضافه کردن ماده ای سمی به مشتری یا عروس اسیب برسونه یا طبق اعتقادات اون موقع مثلا دونه جارو به حنا اضافه کنن اون زن سیاه بخت میشه،خب کاملا مشخصه که اون زن بخاطر اینکه خیال عروس و اطرافیان و مشتریهاش رو راحت کنه و همه بهش اعتماد داشته باشند،به هیچکی اجازه نده به اتاقش وارد بشن ویا به وسایل دست بزنند،درنتیجه دلیلش کاملا موجه بوده و اصلا ربطی به وهم شما نداره،،،پس لطفا با نقد بی مورد روح اون مرحوم رو تو گور نلرزون