قاسم طوسی، خرداد ۹۶
من رزم بزرگ روزگارت دیدم من حادثههای بیشمارت دیدم
در خاطرههای مانده از دورانها من جشن بزرگ اقتدارت دیدم
هر جا که بهاری از خزانی لرزید من شانهی پهن و استوارت دیدم
هر کوچه دلی که بیهوا غمگین شد باران نسیم آبشارت دیدم
از شُر شُر چشمههای در اِندارت سبزینهتن و شکوفهزارت دیدم
هر سو که درخشید، سراسو همه شد سو هر بند شد ابروئی و چشمان خمارت دیدم
در دلبری و ناز، تو بیهمتایی چونانکه عروس هر دیارت دیدم
دیدم که دلت برای من میسوزد در هجرتم از تو بیقرارت دیدم
رفتم که بمانم ای بلند آوازه در آمدنم، به انتظارت دیدم
حالا دل من برای تو میسوزد چون زخم نهان و آشکارت دیدم
آنگونه که دیدم از تنت میچینند بیصاحب و بُرده در قمارت دیدم
هر جا که به چوبی از حراجت بستند گفتم که چه بی دار و ندارت دیدم
بیچاره دل من که به تنگلخونه خوش بود آن هم که غزالی شد و صید شب تارت دیدم
با این همه زیبایی و با این همه خوبی چی شد که چنین زار و نزارت دیدم
باید که دوبارهبار مردانی چند آنگونه که از نسل تبارت دیدم
فریاد تو را علم کنند برخیزند شاید که دوباره اعتبارت دیدم
شاید که به لانههایشان برگردند من، رفتن بلبل و هزارت دیدم
سهم من از این همه تو تنها عشق است عشقی که به پاکی بهارت دیدم
عشقی که به خاک پاکت ای برگیجان از سینه به سینه یادگارت دیدم
در تک تک برگهایت ای برگیجان صد برگ جهان به افتخارت دیدم
عالی بود مثل همیشه
با درود برآقای طوسی بسیار عالی بود شاید اثری باشد بر کسانیکه برای نابودی طبیعت شمشیر را از رو بسته اند.
جذاب وشنیدنی مثل همیشه
خدا بیامرزه حاج تیمور طوسی و مرحومه ملوک خانم همسر ایشان را واقعا جالب و آموزنده بود لذت بردیم
کاش اتفاق خوبی بیفتد تا کسانیکه منافع مالی رو به هر چیزی ترجیح میدن به خودشون بیان و به اجدادشون که تو روستا زندگی میکردن و در راه آبادی برگجون تلاش میکردن فکر کنن ….برگجون به اعتراف همه ی اهالی رو به نابودی قدم برمیداره و احتمالا چند سال دیگه باید به دنبال درخت باشیم تا از سایه اش استفاده کنیم.