علیاکبر لبافی، خرداد ۹۵
مرساقلی دستکم سه پسر به نامهای گلعلی، علیقلی و یدالله داشت. علیقلی نیز دستکم دارای سه پسر بود: امانالله، حیدر، و پدر قنبر (که نامش هنوز برای نگارنده مشخص نیست). بیگم (۱۲۷۲-۱۳۵۷همسر مش میرزا کوشکستانی)،کربلایی ابوالقاسم(۱۲۷۶-۱۳۳۹)، حاج احمد(۱۲۸۹-۱۳۶۰)، حاج اباصلت(۱۲۹۲-۱۳۷۸)، و فاطمه (۱۲۹۹-۱۳۸۳همسر علیمحمد لبافی) فرزندان کربلایی امانالله بودند. امانالله در سال ۱۳۲۹ درگذشت.
نقل است که کربلایی امانالله بزرگ خاندان پلویی و یکی از معتمدین مردم و از ارکان روستا در زمان خود بود. او فردی بسیار متدین بود که به شعایر دینی توجه داشت و مردم به ویژه زنان در حضور او خود را مقیدتر میدانستند. شادروان خانم کوشکستانی (فرزند مش میرزا) برای نگارنده نقل کردند که دایی امانالله وقتی در ایوان دلمشا مینشست زنی جرات نمیکرد بدون توجه و رعایت حجاب کامل از مقابل او رد شود. دایی امانالله ریشی بلند داشت و در ایوان مینشست و دخترش فاطمه را صدا میکرد که برود و ریش او را شانه کند.
کربلایی ابوالقاسم
ابوالقاسم (معروف به کل ابوالقاسم) متولد ۱۲۷۶ دومین فرزند امانالله و نخستین پسر وی بود. او نیز همچون پدر معتمد مردم روستا و فردی مذهبی بود. او فردی باسواد بود که در مکتب بزرگآقا و میرزاعلیمحمد (طالقانی) دانشآموخته و نزد آسیدمصطفی (جوردی) نیز سواد قرآنی را تکمیل نمود. کربلایی ابوالقاسم از مداحان معروف روستا بود. وی و حاج علیاکبر لبافی که از مداحان اهل بیت(ع) و روضهخوانان درجه ۱ برگجهان بودند؛ در روستاهای اطراف نیز شهرت داشتند، به نحوی که اهالی این روستاها از آنان در مراسم مختلف برای اجرای برنامه دعوت میکردند.
کربلایی ابوالقاسم با فاطمهخاتون(وفات ۱۳۵۵) دختر قنبر که نوه عمویش بود، ازدواج میکند. حاصل این ازدواج سه پسر به نامهای علیمحمود، عبدالحسین و محمدحسن است.
کربلایی ابوالقاسم بهجز کار کشاورزی به دامداری نیز مشغول بود. او اغلب برای مداحی مزدی نمیگرفت و زمانی که مزد میگرفت آن را برای خرید پوش (پارچه بافته شده از کرباس) صرف میکرد. این پارچه در برگجهان بافته نمیشد و پس از خرید از مازندران برای پوشش سقف تکیه سرده از آن استفاده میشد.
کربلایی ابوالقاسم در اثر سکته قلبی در سال ۱۳۳۹ و در سن ۶۳ سالگی درگذشت. حاج حسین پلویی داستان مرگ او را چنین نقل میکند:
“من و مشطهماس خلیل داشتیم از خانه ابوطالب کُماه میآوردیم. دم خانه که رسیدیم دیدیم بابام روی پله نشسته و حالش به هم خورده. او را کول کردم بردم خانه زیر کرسی. در خانه مُرد. حاج احمد عموی خدابیامرزم هم همینطور مُرد.”
کربلایی ابوالقاسم را پس از مرگ در ایوان امامزاده اسماعیل دفن میکنند. قبر او مشخص و دارای سنگ بود. این قبر در زمان ترمیم دیوار ایوان توسط استاد اسحاق، سوراخ شده و ترمیم میشود و مجدد در زمان تخریب و نوسازی امامزاده سوراخ میشود که اینبار نیز مجدد پوشش شده اما زیر دیوار یا توسعه بنا رفته و سنگ قبر از بین میرود.
تنها عکسی که از کربلایی ابوالقاسم موجود بود، متاسفانه مفقود شده است، اما تعدادی از کتابهای ایشان به همراه دستخطی که احتمال میرود از اوست بهیادگار مانده است. این دستخط که در صفحه اول یکی از کتابها نوشته شده است به گفتهی حاج حسن عمرانیپور وقتی از منزل پدرش آورده روی آن بوده و به احتمال زیاد متعلق به کربلایی ابوالقاسم است. در سال ۱۳۶۷ قمری (مندرج در ذیل نوشته) مرحوم کربلایی ابوالقاسم ۵۰ ساله بود.
حاج محمود رضاییپور(پلویی)
علیمحمود رضاییپور متولد ۱۳۰۲ نخستین پسر کربلایی ابوالقاسم است که راه پدر در پیش گرفت و جزو مداحان و واعظان روستا شد. وی اگرچه به تهران مهاجرت کرد، ولی سالیان زیادی در ماه محرم در برگجهان مقیم شده و در هر دو حسینیه روستا همزمان (ابتدا محله شاهان و سپس محله سرده) بر منبر رفته به روضهخوانی و وعظ میپرداخت. علاوه بر مراسم روستا، وی در هیاتهای مذهبی به ویژه هیاتهای جاننثاریها و پلوییها نیز فعال بود و یکی از اعضای اصلی موسس هیات و سپس شرکت پلوییها بود. با توجه به نقش و خدمات ایشان در طایفه پلویی و امور مذهبی روستا، مقالهای ویژه و خاص ایشان در آینده تدوین خواهد شد. حاج محمود در سال ۱۳۸۵ از دنیا رفت و در برگجهان به خاک سپرده شد.
حاج حسین پلویی
عبدالحسین پلویی متولد ۱۳۰۶ دومین پسر کربلایی ابوالقاسم است. او سواد قرآنی را در کودکی نزد آسیدمصطفی محسنیان فرامیگیرد. با دایر شدن مدرسه دولتی بسداقون به دلیل سن زیاد نتوانست در دوره روزانه ثبت نام کند، ولی در دوره شبانه به عنوان اکابر نزد محمود یاسایی به سوادآموزی پرداخت.
حاج حسین پلویی از جمله افراد معدودی است که تاکنون در روستا اقامت دایم دارد و برخلاف اکثر روستاییان به شهر مهاجرت نکرده است. وی از کودکی نزد پدر به گلهداری، دامداری و کشاورزی مشغول بوده و این امور را تاکنون ادامه داده است. اگرچه اکنون به دلیل کهولت سن، دامداری (گاو) را کنار نهاده است ولی گوسفندانی دارد که به چوپان سپرده و امور باغداری را نیز با نظارت بر کارگران پیش میبرد.
گوسفندان حاج حسین گاهی به ۲۰۰ راس نیز میرسید. به دلیل داشتن دام، حاج حسین همواره یکی از مشتریان عمده علوفه در روستا بود و علوفهی مازاد باغداران و کشاورزان را خریداری مینمود. او برای نگارنده نقل کرده است که در سالهای گذشته او علوفهی متداول (هرزَه علف) روستا را خرواری ۳۰ تومان و یونجه و اسپرس را خرواری ۵۰ تومان خریداری میکرد.
حاج حسین از آبیاران مشهور روستا نیز هست. شایان ذکر است افرادی در آبیاری نهایت دقت و حوصله را بهخرج داده و اجازه میدادند زمین خوب خیسخورده و سیراب شود. در محله سرده حاج حسین و شادروانان حاج ایوب و یعقوب پلویی چنین اخلاقی داشتند. گرچه این اخلاق برای باغی که آنان آبیاری میکردند بسیار مطلوب بود، اما خوشایند سایر آبیاران که باید منتظر میماندند تا آبیاری باغ آنها تمام شود و نوبت به آبیاری باغ خودشان برسد، نبود و به همین دلیل به این افراد اصطلاحا ” بَد اُو” میگفتند.
حاج حسین به اجاره کردن باغ میوه نیز میپرداخت. او به دامهای خود به ویژه الاغش خوب رسیدگی میکرد و هیچگاه الاغ خور را مانند دیگران برای باربری کرایه نمیداد. در یک دوره چندساله، او الاغ منحصر به فردی داشت که بسیار تنومند (اندازه قاطرهای کنونی) و کاملا سفید و در عین حال بسیار رام و آرام بود که امیدوارم عکسی از این حیوان روزگاری به دستم برسد.
پس از انقلاب شهرت حاج حسین به مراتب بیشتر شد، زیرا به دلیل سوادش و مورد اعتماد بودنش سالها عضو شورای اسلامی روستا بود. حاج حسین چنین گفت:
“در آن زمان ۱۸ تا ۲۰ نفر کاندیدا میشدند و ۵ نفر انتخاب میشدند: یکی رییس، یکی معاون، یکی منشی و دو عضو. دور اول من و حاج حسن و عزیز مش میرزا و عزتالله و احمد کررحمت بودیم. دور دوم عزیز رفت و اسماعیل جای او آمد. دور سوم من و عزتالله و احمد کر رحمت و احمد عقیل و یک نفر دیگر بودیم. دور بعد اعضای شورا ۳ نفر شدند و من و عزتالله و مجتبی صفرعلی بودیم. من ۱۸ سال عضو شورا بودم.”
از حاج حسین دربارهی خاطرهای از گذشته پرسیدم، چنین گفت:
“یک روز به من گفتند بیا برویم غار روخمیره گنج بگیریم. من گفتم گوسفند دارم نمیتوانم بیایم. گفتند کارگر برای ما پیدا کن. گفتم آشیخ عبدل و ابوطالب بیکارند. ابوطالب، آشیخ عبدل، عمو اباصل، داداش حسن و حسین علیاصغرک شش روز رفتند. بعد داداش حسن گفت فردا تو هم بیا یک گووال برنجی هم بیار که نزدیک گنج شدیم. صبح رفتم پای چلپله دیدم توک بند نشستهاند. گفتند نفت چراغ زنبوری تمام شده کار نمیکنیم. حاج اباصل رفت نفت بیاورد. گفته بود داریم کمر آتش میزنیم.
داخل غار رفتم. سه تا سوراخ در یه طرف کنده و ۱۰ متر پایین رفته بودند. گفتند اینجا چندتا کلنگ قدیمی پیدا کردیم. داخل غار پر از استخوان بود. قلم پا. هنگام کندن زمین قلمهایی که قدش اندازه قد پا بود پیدا میشد. استخوان بچه هم داخل آنها بود. گفتند جلوتر یک سوراخ هست که داخلش گنج هست. برق میزند. من جلو نرفتم. گفتم برق شوره است. درز سقف غار را نشانشان دادم گفتم ببینید آب سفید از اینجا چکّه میکنه. داداش حسن رفت تو سوراخ. کمی که رفت گیر کرد. گفتم برگرد نتوانست. همه گفتند آخ طلسم شده دیگه نمیتواند بیرون بیاید. حسن به سختی ژاکتش را کند و به زور بیرون آمد. جوری که پشتش زخم شد.
به آنها گفتم بیایید برویم. به آنها گفتم اگر جایی را میخواهید بکنید برویم چال سول. چال سول تقریبا بالای غار بود. گفتم آنجا را بکنید چون در آنجا شکافی بود که از داخل آن دود درمیآمد. اما آنها این شکاف را نکندند و از ادامه کار منصرف شدند.”
گفتم حاجی بجز اینجا جای دیگری هم بود که گنج داشته باشد؟
“قلعه دختر هم جای خاصی بود. این قلعه آجر داشت. میگفتند قصر دختر شاه بود. از آنجا برگجون قشنگ دیده میشد. جلوی قلعه گودالهایی پر از زغال وجود داشت. نمیدانم گنج هم بود یا نه. من ندیدم. اما من فقط یک روز رفته بودم اندار از سرِ سول که رد شدم چیزی و اثری از کندن زمین نبود. غروب که برمیگشتم سرِ سول یک چاله کنده شده دیدم که داخل آن یک جای خالی درست مثل جای قابلمه وجود داشت. حتما آنجا گنج گرفته بودند.”
بالاخره از حاجی پرسیدم چرا شما مداح نشدید؟ گفتند:
“دوست نداشتم. شاید خجالت میکشیدم. از همان بچگی که بابام میخواند و داداش محمود و حسن را با خود میبرد و شعرهای بابام رو همراهش در دسته سینهزنی و مجالس تکرار میکردند، من همراهشان نمیرفتم.”
سکینه خانم کوشکستانی فرزند مرحوم مشمیرزا همسر حاج حسین است و ایشان دارای ۴ فرزند پسر به نامهای مصطفی، مرتضی، قاسم و داود و ۲ دختر هستند. با آقایان مصطفی و داود در همین نوشتار بیشتر آشنا خواهید شد.
حاج حسین پلویی همواره فردی صبور و بیحاشیه بوده و بهیاد ندارم که از او تندی یا درشتی یا مشاجرهای را شنیده باشم. او اکنون مردی خوشصحبت و دلزنده و با هوش و حواس جمع است، اما متاسفانه از پا افتاده است. برایش آرزوی تندرستی و سلامتی دارم.
حاج حسن عمرانیپور(پلویی)
محمدحسن پلویی متولد ۱۳۱۱ سومین پسر کربلایی ابوالقاسم است که وی نیز راه پدر در پیش گرفت و به جرگهی مداحان اهلبیت(ع) پیوست.
حسن پلویی ابتدا در مکتب ملاباجی به سوادآموزی پرداخت و سپس نزد آسید مصطفی محسنیان تحصیل کرد. او تا قبل از سربازی در برگجهان بود. وی ۱۸ سالگی به سربازی رفت و ۲ سال بعد دوباره به برگجهان بازگشت. در زمان اقامت در برگجهان، مادرش شادروان زهرا خانم دختر مرحوم کربلایی حسن فریدافشین را برایش انتخاب کرد و تشکیل خانواده داد. پس از ازدواج تنها سه ماه در برگجهان مقیم بود که تصمیم به مهاجرت به شهر گرفت. حاج حسن عمرانیپور ماجرای مهاجرت خود را چنین نقل کرد:
“مشهدی حسین کریم را دیدم و با او هماهنگ کردم. اسباب و اثاثیهام را جمع کردم و با الاغها همراه او بردم افجه. از آنجا رفتم سرچشمه. با درشکه اسباب و اثاثیه را بردم خانهی کربلایی حسن. ۶ سال آنجا اقامت داشتیم. بعد زمین اینجا (منزل فعلی) را خریدم و ساختم.”
در تهران به چه کاری مشغول شدید؟
“در سربازی با یک تیمسار آشنا شده بودم. رفتم نزد او و برای کار از او کمک خواستم. مرا به یک سرهنگ بازنشسته که شرکت اتوبوسرانی جهانفر را داشت معرفی کرد. رفتم سرِ کار و کمکراننده شدم. سه ماه بعد این شرکت را شرکت واحد اتوبوسرانی تهران خرید و من وارد شرکت واحد شدم. ابتدا گواهینامه پایه دو را گرفتم و سپس به من تمرین اتوبوس دادند و پشت اتوبوس یک طبقه نشستم. سپس برای پایه یک تمرین کردم و رفتم تپه و قبول شدم. بعد از آن دیگر در همه نوع اتوبوس کار میکردم. ۸ سال آخر راننده اتوبوس دو طبقه بودم و بازنشسته شدم. به من پیشنهاد دادند باز هم کار کنم که گفتم ۳۱ سال تمام در شرکت واحد کار کردهام و میخواهم بازنشسته شوم. سال ۱۳۶۸ بود که بازنشسته شدم.
بعد از بازنشستگی ۲۰ سال با سواری مسافرکشی کردم. مدتی هم پس از درگذشت همسر اول و ازدواج با همسر دوم که اهل شمال هستند به شمال مهاجرت کردیم. الان دوباره در تهران هستیم ولی دیگر رانندگی نمیکنم.”
چه شد که به نوحهخوانی پرداختید؟
“حدود ۲۸ سالم بود که در خط فوزیه (امام حسین) کار میکردم. عباس- برادرزنم – خبر داد که پدرت حالش بههم خورده. تا این را گفت قلبم ریخت. فهمیدم بابام مُرده. از هیچکس خداحافظی نکردم و ماشین را ول کردم رفتم خانه. فرداش رفتم برگجون دیدم پدرم را میشورند. آشوب بهپا کردم. من به پدرم خیلی علاقه داشتم. (توضیح: اکنون که ۵۶ سال از درگذشت مرحوم پدرشان میگذرد، وی این وقایع را در حالی بیان میکردند که اشک در چشمانشان جاری بود).
من کتابهای پدرم را با خودم آوردم. یکی از شعرها را از بر کردم. در هیات جاننثاریها بودیم. جانمحمد داشت میخواند. رحمت قاسم هم بود. به جانمحمد خبر دادند حسن هم میخواهد بخواند. و من برای نخستین بار آنجا خواندم. همان شعر کتاب پدرم را.
سپس در هیات جاننثاریها و هیات پلوییها و مراسم دیگر با دادشم و با علیشعبان نوبتی میخواندیم. در برگجهان هم در تکیه سرده، در مسیر حرکت به محله شاهان یا در تکیه شاهان، در روزهای تاسوعا و عاشورا میخواندم. در تهران در مساجد و هیاتهای محل نیز خواندهام.”
آیا برای نوحهخوانی مزد هم میگرفتید؟
“نه من، بلکه داداشم و علی شعبان هم مزد نمیگرفتیم.”
آیا فقط از شعرهای کتابهای کربلایی ابوالقاسم استفاده میکردید؟
“نه. این شعرها دیگر قدیمی هستند. شاعری هست به نام سازگار که کتابهایش را کتابفروشی محمد پشت باغ ارمنیها داشت. از کتابهای این کتابفروشی استفاده میکردم. من به مرور زمان از اشعار جدید استفاده کردم.”
آیا در برگجون سرِ نوبت نوحهخوانی با دیگران مشکلی نداشتید؟
“مشکل که پیش میآمد؛ و این البته فقط در برگجون نبود. در تهران هم این مشکلات گاهی اتفاق میافتاد.”
اطلاع دارید گاهی مداحان اهل بیت و امام حسین(ع) را، بلبلان امام حسین خطاب میکنند. به شما هم چنین لقبی داده بودند که در بین قدیمیهای برگجون مشهور بود. آیا از این لقب خوشتان میآمد؟
“نه. من خوشم نمیآمد. این لقب را مرحوم استاد خیرالله (خیرالله جاننثاری فرزند حسن رجبعلی) به کار برد و بعد دیگران هم استفاده کردند.”
حاج حسن هیچ عکسی از محل کار و به ویژه در حال رانندگی با اتوبوس دوطبقه که من مشتاق چنین عکسی بودم، نداشت. حاج حسن از همسر نخست صاحب ۲ فرزند پسر و ۳ دختر شد و از همسر دوم دارای ۲ پسر و ۱ دختر است.
حاج مصطفی پلویی
اگر چه حاج حسین پلویی در مداحی راه پدر در پیش نگرفت، اما مداحی در نسل او ماندگار شد. مصطفی پلویی نخستین پسر حاج حسین، متولد ۱۳۳۴ است که از ۱۰ سالگی به مداحی پرداخت. او تا ۱۳ سالگی در برگجهان و همراه پدر بود و همزمان تا ششم ابتدایی تحصیل کرد. سپس در ناران و تهران به ادامه تحصیل پرداخت و دبیرستان را گذراند، ولی موفق به اخذ دیپلم نشد. وی پس از پایان دوره سربازی وارد بانک رفاه شده، تا نهایت در سال ۱۳۸۴ بازنشسته شد.
از حاج مصطفی پرسیدم شما در چه شاخهای مداحی میکنید؟ مثلا اشعار مربوط به حضرت قاسم یا حضرت علیاکبر یا …. آیا در مراسم شادی و ولادت ائمه هم میخوانید؟ گفتند:
” من در همهی مجالس میخوانم. اما ببینید مداحی و روضهخوانی برای خودش برنامه دارد. در محرم شب اول، شب دوم،… تا برود مثلا شب ۲۵٫ باید بدانیم چه اشعاری مناسب این روزهاست. البته شعرای جدید در اشعارشان این مناسبتها را رعایت میکنند و مداحان هم باید مناسبت روزها و اشعار را بدانند.”
شما چه اشعاری میخوانید و شعرها را از کجا به دست میآورید؟
” اغلب از کتاب اشعار جناب شهاب و سازگار که از شاعران اهل بیت هستند استفاده میکنم. سعی میکنم با زمان پیش بروم و فراخور مجلس و مستمعین از اشعاری استفاده میکنم که لذت ببرند. شعرهای تکراری را پی نمیگیرم. اشعار نو را میخوانم و به همین دلیل اشعار را از رو میخوانم. کم پیش میآید که شعری را دو بار بخوانم.”
به حاج مصطفی گفتم در گذشته یادم هست شما در تکیه زیاد نمیخواندید. آیا سرِ خواندن با دیگران مشکل داشتید؟
” نه، من خودم را تحمیل نمیکردم. در برگجون اغلب، افرادی برای خواندن در مراسم محرم حضور داشتند و من تنها در روزهای تعطیل یا تاسوعا و عاشورا میخواندم. اما در سالهای اخیر بیشتر حضور دارم و بیشتر میخوانم.”
حاج مصطفی با خانم جاننثاری دختر استادفرج ازدواج کرده است و صاحب سه فرزند پسر و یک دختر است.
به حاج مصطفی گفتم شنیدم پسر شما هم مداحی میکند، درست است؟ گفتند:
آقای علی پلویی
ماندگاری مداحی در نسل کربلایی ابوالقاسم و حاج حسین تا به امروز همچنان ادامه دارد و جوانترین فرد از این سلسله مداحان آقای علی پلویی فرزند داود و نوهی حاج حسین یا نبیرهی کربلایی ابوالقاسم است. داود پلویی – آخرین پسر حاج حسین- با خانم فریده طوسی فرزند آقای اصغرِ آقارضا ازدواج کرده است و دارای یک پسر و یک دختر است.
علی- فرزند ارشد داود – متولد ۱۳۷۱ است. او دبستان را در مدرسه شهیدمحلاتی سرآسیاب دولاب و راهنمایی را نیز در همین محله و در مدرسه شهیدبهشتی سپری کرد. وی دبیرستان را در رشته ریاضی و فیزیک در همین مدرسه که به نام مدرسهی رشد تغییر نام یافته بود، به پایان برد و دورهی پیشدانشگاهی را در رشتهی علومانسانی تحصیل کرد و سپس در رشتهی مدیریت وارد دانشگاه یادگار امام در بهشت زهرا شد.
او که آن زمان در مغازهای در خیابان ایرانشهر به فروش ماشینهای اداری مشغول بود، به دلیل مشکلات کار تحصیل در دانشگاه را رها کرد. علی پلویی یک ماه است که در چراغبرق به فروش لوازم ماشین مشغول است.
از علی آقا پرسیدم از چند سالگی به مداحی مشغول شده است و چگونه این کار را شروع کرده است؟ گفت:
“از چهارم دبستان یا ۱۲ سالگی با توصیه مادرم به کلاس آموزش مداحی رفتم. حدود ۵ سال در مجمعالذاکرین یاسِ کبود و نزد اساتید مختلف بهویژه استاد دکتر محمد فراهانی آموزش دیدم.”
آیا مداحی هم دارای سبک و روشهای خاصی است؟
“سبکهای خاصی مانند دشتی و شور، زیرصدا و زمزمه، عربی، واحد، نوحه و … هست. اما اینطور نیست که هر فرد فقط به یک سبک بخواند. بسته به شرایط یک مداح از همهی آنها استفاده میکند. نوحهخوانی و سینهزنی هم مراحلی دارد. مثلا مراحل تک، واحد، نشسته، ایستاده و …”
از چه اشعار و کتابهایی استفاده میکنید؟
“از کتابهایی مثل سوگنامه آل محمد، ریحانهالنبی، مقتلالحسین، نخل میثم و اشعار استاد سازگار و اشعاری که استادم و سایر مداحان مشهور میخوانند، استفاده میکنم. پیدا کردن شعر مشکل نیست و امروزه در اینترنت هم میتوان شعر پیدا کرد.”
اکنون در کجا و چه مراسمی به مداحی مشغول هستید؟
“من و منصور علیمردانی (پسر مرتضای علیاکبرِ محمدهاشم) و احمد اثباتی (پسر مرتضای صفرعلی) همکلاس بودیم. با هم به فکر تشکیل یک هیات افتادیم. بعد مهدی پلویی پسرِ عمو مرتضی هم به جمع ما اضافه شد. از سال ۱۳۸۶ هیات حضرت علیاکبر را تاسیس کردیم که هسته اصلی اعضای آن برگجونیها هستند و همسایهها و دوستان نیز به آن پیوستهاند.
مشکل اصلی ما الآن نداشتن جا و سیستم صوتی است. فعلا آقا فرامرز جاننثاری پسر مرحوم مشرجب که میلاد پسرش عضو هیات ماست، لطف میکند و پارکینگ منزلشان در خیابان لرستان را در اختیار ما میگذارد.
بجز هیات خودمان در مراسم و هیاتهای خانگی برای اجرای برنامه از من دعوت میشود.”
این هیات چند عضو دارد و از چه طایفههایی هستید؟
“در جلسات ماهانه عدهی شرکت کنندگان کمتر است. اما در مراسم رسمی و مناسبتها که برنامه داریم حدود ۶۰ تا ۷۰ نفر هستیم. الآن اعضایی از طایفههای پلویی، اثباتی، علیمردانی، مقدس، مجاوری، طوسی و جاننثاری در هیات حضور دارند.”
موضوع جالب توجه برای من این بود که در زمان مصاحبه با علیآقا متوجه شدم ایشان در شروع صحبت کمی مشکل دارند و کلام خود را گاهی با لکنت زبان آغاز میکنند. موضوعی که به نظر میرسید تناسبی با مداح بودن ایشان ندارد و میتواند مانع جدی ایشان در انجام این کار و پیشرفت در این رشته باشد. اما او و پدر ومادرش تاکید کردند وی در زمان اجرای مداحی هیچ مشکلی ندارند. خوشبختانه پزشکان هم گفتهاند مشکل ایشان جدی نیست و به مرور زمان برطرف خواهد شد.