اسماعیل پلویی، بهمن ۱۴۰۰
خصلت ما برگجونیها
برگجونیها مهمان رو میبرند توی باغ. اول باغ میگویند: این درخت، درخت آلبالوست.
مهمان که چشمش به دانههای آلبالوست سری به نشانهی تایید تکان داده و منتظر تعارف است.
برگجونی او رو جلوتر میبره و زیر درختی تنومند میایستد. میگوید: ببین این هم درخت گیلاسه. بزرگتر از آلبالوست و روی همان درخت آلبالو پیوند میشه.
مهمان میگه: چه جالب این درخت به این بزرگی روی درخت کوچک آلبالو عمل میآد؟ بعد چشمان خود را به دانههای درشت گیلاس میدوزه و میگه این گیلاسها الان رسیده است و میشه خورد؟
برگجونی در حالی که با سر به این پرسش پاسخ مثبت میدهد، مهمان را می برد بالای باغ و میگه: میدونی این درختِ چیه؟
مهمان دانههای درشت گوجه سبز رو میبینه و میگه: بله گوجه سبزه.
برگجونی میگه درسته، ولی احتمالا از روی میوهاش درخت رو شناختی. بعد بدون معطلی مهمان را در حالی که آب از دهانش راه افتاده است از باغ بیرون برده و لب جوی آب میایستد. نگاهی به آب میکنه و میگه این آب روان در این فصل از تابستان بسیار خنک و گواراست. یه قلب بخور ببین راست میگم یا نه!
حکایتی دیگر
شخصی گوسفندی ذبح کرد و تصمیم گرفت به دوستان و آشنایان میهمانی بدهد. بعد به پسرش گفت: برو و به دوستان و نزدیکان بگو که بیایند تا با هم شام مفصلی بخوریم.
پسرش رفت و در راه فکری به سرش زد. بالای تپهای ایستاد و فریاد زد: آهای مردم کمک کنید خانهی ما آتش گرفته است!
تعداد اندکی از مردم برای کمک و نجات آنها آمدند. وقتی به خانه رسیدند با کباب گوسفند و نوشیدنیهای رنگارنگ پذیرایی شدند.
صاحب خانه از پسرش پرسید: چرا دوستان و نزدیکان را دعوت نکردی؟
پسر گفت: اینها دوستان و نزدیکان ما هستند. کسانی که شما آنها را دوست و خویشاوند میپنداشتید حاضر نشدند تا یک سطل آب روی خانهی آتش گرفتهی ما بریزند.
قدر دوستان واقعی را بدانیم.
همسر من تعریف میکرد که یکبار که در شرق تهران کار میکرده یک مریض مراجعه میکنه. همسرم از ایشان میپرسه شما برگجونی نیستید! بیمارمیگوید بله! ولی از کجا فهمیدید . ایشان میگوید چون اسمتان اسماعیل است! چون همسر من هم اسمش اسماعیل و برگجونی است!! حالا واقعا اسماعیل خیلی زیاده برگجون در مقایسه با بقیه اسامی؟؟؟
البته یکی دو رخداد رو نمیشه به یک قانون تبدیل کرد. نیاز به تحقیق و سهم نام اسماعیل در روستاهای مشابه و یک بازه زمانی کافی داره. اما به نظر می رسه نام اسماعیل در برگجون نسبت به شهر تهران زیاد باشه. چون از ۱۰ اسماعیلی که من می شناسم ۹ نفر برگحونی هستند. فقط ۵ نفرشون فامیل پلویی هستند