مجید جاننثاری- دی ماه ۹۹
مردم قدیم برگجون همانند سایر نقاط ایران اعتقادات و رسوم خاص خود را داشتند
و این اعتقادات از داشتهها و نداشتههای آنها سرچشمه میگرفته است. به طور مثال اعتقاد به دعانویس ناشی از نبود و یا عدم دسترسی آسان به پزشک بوده و یا به دلیل وحشت و ترس از قبرستان، اعتقاد به عدم توقف در قبرستان داشتند. در ادامه به بررسی مواردی از اعتقادات و رسوم قدیم مردم برگجون در یکصد سال میپردازیم.
نخوردن آب در نیمه شب
این اعتقاد ناشی از نبود نور و روشنایی در شب بوده است. در قدیم برای آن که محیط خانه در تابستان خنک و در زمستان گرم باشد، عرض دیوارها را تا یک متر پهنا میساختند و اغلب از نصب پنجره خودداری میکردند و اتاق با دو لنگه در چوبی فاقد شیشه به ایوان مشرف بود. اتاق تنها از این در ورودی نور لازم را دریافت میکرد. آن هم زمانی که هر دو لنگهی در رو به ایوان باز بود، چون در صورت بسته بودن آن، حتی در روز روشن، اتاق در تاریکی فرو میرفت. بنابراین در زمستان هنگام روز دو لنگهی در باز بود و این مثال رواج داشته که در زمستان آب درون کاسه روی کرسی یخ میزد در حالی که افراد زیر کرسی خوابیده بودند.
همان طور که در ابتدا بیان شد، اعتقاد به نخوردن آب در نیمهشب، ناشی از نبود نور و وجود تاریکی مطلق در شب ناشی میشد. چون ممکن بود جانوران مختلف از قبیل سوسک و سایر حشرات درون کاسه آب افتاده باشند.
آنها معتقد بودند آبِ نیمهشب، معده رو خراب میکنه.
اعتقادات و رسوم مربوط به میت و قبرستان
اذان ناغافلی: در آن زمان اگر کسی فوت میکرد برای اعلام فوت از اذان ناغافلی (نا بههنگام) استفاده میکردند و مردم روستا متوجه میشدند که کسی فوت کرده است.
اندازه (عمق) قبر مردان: قبر مرد باید تا دوش(یعنی تا شانههای) قبرکن باشد.
اندازه (عمق) قبر زنان: قبر زن باید تا گوش (یعنی تا ارتفاع گوش) قبرکن باشد.
بردن پارچه روی میت به خانه: پس از دفن مرده، پارچهای که روی او انداخته بودند را به دست کودکی میدادند که به خانه ببرد ولی او نباید به پشت سر خود نگاه میکرد. چون اعتقاد داشتند در صورت این کار، فرد دیگری از آن خانواده فوت خواهد کرد.
سنگ لحد: اطراف قبر را با سنگ و گل بالا آورده و روی آن را با تخته سنگ میپوشاندند. اگر سنگ لحد اضافه میماند نشانه آن بود که فرد دیگری به زودی فوت خواهد کرد.
قربانی گوسفند: اگر از یک خانواده دو نفر در فاصله کوتاه فوت میکردند، برای جلوگیری از فوت نفر سوم یک گوسفند قربانی میکردند.
عدم توقف شبانه در قبرستان: به علت وحشتناک بودن قبرستان و به ویژه به علت دور بودن آن از محل سکونت، هنگام عبور از قبرستان مخصوصا در شب، بسیار ترسناک بود. بنابراین این اعتقاد وجود داشت که هنگام عبور از قبرستان در شب توقف در آن جایز نیست.
آب ریختن در شب روی آتش
قبل از آب ریختن سرد یا گرم در شب روی زمین یا روی آتش برای خاموش کردن آتش، حتما کلمه بسمالله گفته شود. به علت آن که اعتقاد بر آن بوده که جن در محلی که انسانها زندگی میکنند وجود دارد، و چون آنها از کلمه بسمالله وحشت دارند و فرار میکنند، بنابراین قبل از ریختن آب بسمالله گفته شود تا آب بر روی جن ریخته نشود و موجب ناراحتی آنها نگردد. چون این اذیت باعث میشود جنها در صدد تلافی برآیند. همچنین چون جن از جنس آتش است هنگام آب ریختن روی آتش هم بسمالله گفته شود.
اعتقاد به دعانویس
به علت نبود پزشک در روستا افرادی برای مداوا به دعانویس پناه میبردند. قابل ذکر است در آن زمان اعتقاد به دعانویس بیشتر از اعتقاد به پزشک بود.
دعانویسان معروف: آشیخ حسین (کوثری)، حاج علیاکبر(لبافی)، محمدرضا (مَرضا شاهانی)
یک حکایت از دعانویسی: آقای اسفندیار جاننثاری فرزند جواد مَدر تا سن ۱۱ سالگی در برگجون بود و طی سه ماه تابستان به پدر بزرگ خود که در اندار مشغول به کشت گندم و جو و حبوبات بودند کمک میکرد. در یکی از روزها اسفندیار مشغول کندن بوته برای آتش زدن بود و هنگامی که دستان خود را به دور بوته قرار داد تا آن را بکند، ناگهان انگشت شصت او داخل دهان مار قرار میگیرد. از ترس انگشت خود را به عقب کشیده و آن را از دهان مار خارج میکند. در این موقع مَدر (محمدابراهیم) متوجه شده و او را در بغل گرفته و شروع به گریه کردن میکند. در آن زمان اهالی برگجون برای کندن کُماه به مگسخون و سایر کوههای اطراف اندار آمده و در حال بازگشت به روستا بودند. علیمحمد (کدخدا) آخرین نفری بود که داشت به روستا میرفت. مدر به علیمحمد میگوید که: “این یالِه ماهر بَزییه. من مِترسم طوریش گَرده. بَبُرش خُنَه تا مشد علیکبر این یاله افسون کُنه”.
(معنی: این کودک رو مار زده. من میترسم طوریش بشه. ببرش خونه تا مشهدی علیاکبر این بچه رو افسون کند.)
مشهدی علیمحمد اسفندیار را به خانه آورده و مادرم او را نزد مشهدی علیاکبر برد و ایشان هم یک وِرد خوانده و چند تا تُف تُف به شصت اسفندیار کرد و گفت برو افسون کردم.
اسفندیار فردا صبح دوباره راهی اندار میشود و مدر با دیدن نوهی خود بسیار خوشحال شد و گفت باباجان وقتی تو بَشای من ماهرِ بَکُشتم. بَشو اونجه مینه روخُنَه بفتایه اونه ره بین.
(معنی: وقتی تو رفتی من مار رو کشتم. برو اونجا داخل رودخونه افتاده اون رو ببین.)
بادبندی: نام کتاب دعایی بود که در آن سرنوشت افراد بر اساس حروف ابجد نوشته شده بود. اشخاص که به دعانویس مراجعه میکردند ایشان نام او و مادرش را پرسیده و سپس به حروف ابجد اعداد را به دست آورده و سپس آنها را با هم جمع کرده و حاصل جمع را بر ۱۰ تقسیم کرده عددی که به دست میآمد مشخص کننده صفحهای بود که دعانویس آن صفحه را باز کرده و سپس سرنوشت آن مراجعه کننده را بیان میکردند.
اُوِ نِسیون (آب نسیان)
به علت نبود پزشکان نازایی و ناباروری، زمانی که زنی دچار نازایی میشد، خوردن این آب به او تجویز میشد. این آب حاصل بارش باران در شب ۳۱ فروردین و یا به قولی بارانی بود که ۷ روز یا ۲۴ روز بعد از عید نوروز باریده است.
اُوِ بخت
آبی بود که برای استحمام عروس میریزند. در این آب قبل از استحمام عروس دعا خوانده، پس از استحمام عروس به دخترانی میدهند که بختشان بسته شده و کسی برای خواستگاری آنها نیامده است تا بر سرشان ریخته بختشان باز شود.
نُمایش برای بند آمدن باران
در زمان قدیم که هنوز اکوسیستم طبیعت را بشر به هم نریخته بود، در برگجون دو فصل بیشتر نبود. یکی فصل گرما و دیگری فصل سرما و زمانی که باران شروع به باریدن میکرد دیگر کسی یارای انجام کاری نبود و میبایست در خانه بنشیند و به انتظار روز آفتابی باشد. آنها همان طور که رسمی و آیینی برای بارانخواهی داشتند، رسمی و یا نمایشی برای بند آمدن باران هم داشتند. به این صورت که اگر چند هفته پشت سرهم بارندگی میشد و مردم عاصی (کلافه و خسته) میشدند، فرزند اول خانواده به رسم سنت، چند دست از لباسها و وسایلش را بر میداشت و به عنوان قهر از دست این آب و هوای روستایشان قصد فرار کرده تا به جای بهتری کوچ کند. بعد همسایهها سر راه او رفته و مانع میشدند که او برود و او را بر میگرداندند. به او میگفتند: نَشو نشو وارون قول هامدِه قطع گرده. (معنی: نرو نرو بارون قول میده قطع بشه.)
در واقع این قهرِ نمایشی، یک جور دعا کردن به درگاه خداوند و ارتباط گرفتن با مام طبیعت بود.
نُمایش برای بارآوری درختان بیبار (بَترسوندن درخت)
زمانی که درختی بار نمیداد یا بارَش نامرغوب بود (مانند درخت گردوی بدمغز یا چَکوت) در شب چهارشنبه سوری بعد از مراسم پریدن از روی آتش، پدر خانواده یک اره یا دازک در دستش میگرفت و به سمت درخت یاد شده هجوم میبرد تا آن درخت را اره یا با دازک قطع کند. دیگران وارد عمل شده و جلوی او را گرفته تا او این کار را نکند. او در حالی که فریاد میزد مرا رها کنید تا درخت بیبار و بیمصرف را قطع کنم، دیگران میگفتند ما وساطت میکنیم و از طرف درخت به شما قول میدهیم که سال دیگر بار زیاد یا مرغوب بیاورد.
اتفاقا چندی پیش با یک مهندس کشاورزی صحبت میکردم و این موضوع را مطرح نمودم که مورد تایید ایشان هم قرار گرفت و گفتند اتفاقا درختانی که بار نمیآورند یک ضربه تبر به قسمتی از تنه درخت وارد کنید. آن درخت از ترس آن که قطع نشود در باروری خود سعی میکند و نتیجه خواهد داد.
گاهرَه دَوَستن (بستن گهواره)
بعد از اولین حمام بردن نوزاد این رسم برگزار میشد. وقتی مادر نوزاد از حمام آمد جشنی گرفته میشد به نام گاهرَه دَوَستن (بستن گهواره) و این جشن توسط قابله روستا (که خیلی قبل فردی به نام خاله زبیده همسر میرزا بود و پس از او خاله قمر عروس ایشان قابله شد) انجام میشد.
ابتدا قابله نوزاد را در بغل گرفته و از روی دسته گهواره، نوزاد را وارد آن کرده و سپس او را از زیر دسته گهواره خارج میکردند و این کار سه بار و هر بار همراه با صلوات و کف زدن انجام میشد. بعد از آن با آجیل که شامل کشمش، نخود، خرما، و گردو بود از مهمانان پذیرایی میشد و از طرف خانواده زائو به قابله شیرینی، کله قند، چای، آجیل، حنا یا صابون داده میشد.
یک گردو را بر روی دسته گهواره میشکستند تا نوزاد به سر و صدا عادت کند و نترسد. درضمن مغز گردو را به زائو میدادند که نوزاد پس از خوردن شیر مادرش مثل گردو پرمغز و باهوش شود. اولین کسی که پارچه گهواره را کنار میزد باید فردی خوش اخلاق و خوش صورت باشد تا نوزاد گشادهرو و خندان شود.
تکه نانی خشک و قدری نمک و اسفند داخل پارچهای قرار داده و دور آن را میدوختند و مانند کیسه دعا یا چشمنظر به گهواره آویزان میکردند. گذاشتن تکه آهن و یا قیچی کنار زائو و نوزاد به جهت در امان ماندن از گزند “آل” و یا “از ما بهترون” رسم بود. در ضمن یک دانه سیر را در نوک قیچی قرار میدادند که در واقع به جهت ضدعفونی کردن محوطه اتاق زائو و نوزاد بوده است.
هَمسا کاسَه
در زمانهای دور که هنوز اهالی برگجون در محلهسرها زندگی میکردند و مطبخ آنها مشترک بود و اجاق آنها در محوطهی باز و نمایان بود، نگرانی مردم این بود که بوی غذای پخته شده تمام محلهسر یا محلهسرهای مجاور را پر کند و پیرمردی تنها یا زنی آبستن یا کسی که وضع مالی خوبی ندارد و دستش به دهانش نمیرسد ممکن است در آن زمان گرسنه باشند یا دلشان از آن غذا بخواهد. صاحب غذا قبل از آن که از غذای خود بخورد، ظرفی از غذا پر کرده و به عنوان همساکاسه به همسایههای خود میداد.
همسایههایی که غذا گرفته بودند البته اغلب ظرف را خالی به صاحب غذا برنمیگرداندند بلکه در آن نبات، نخود و کشمش و یا گردو قرار میدادند و به عنوان تشکر از همسایه تحویل میدادند.
شب چلّه با کلّه پلو
در شب چله مردم روستای برگجون غذایی را صرف میکردند به نام کله پلو. آنها کله پاچه گوسفند را همراه با سیر و نمک درون یک ظرف سفالی ریخته و درون تنور قرار میدادند تا به تدریج پخته شود و در شب چله آن را با پلو میل میکردند.
نذر و احترام نان
در قدیم مردم روستا نان را خیلی محترم میشمردند و شاید این احترام ناشی از رنج و زحمتی بوده که برای به دست آوردن آن (از کاشت تا برداشت محصول گندم و سپس آرد کردن آن) متحمل میشدند. بنابراین در مراسم فاتحهخوانی و یا در روز دفن مردگان به مردم بیجه (نانی که در آن حلوا گذاشتهاند) میدادند. همچنین در مراسم تاسوعا و عاشورا نان نذر کرده بین مردم پخش میکردند.
نان در حدی بین مردم احترام داشت که به آن قسم میخوردند. آنها معمولا ذرهای از نان را همزمان با قسم خوردن کنده و پرت میکردند و میگفتند “به این برکت” فلان و فلان…
اعتقاد به حرمت آب
در قدیم برای آب احترام قائل بودند و در روزهای خاص از آن استفاده نمیکردند. در ۲۱ ماه رمضان و تاسوعا و عاشورا مزارع و باغها را آبیاری نمیکردند.
اعتقادات دیگر
برخی از اعتقادات دیگر که در بین مردم مرسوم بود به این شرح است:
- چهارشنبه حمام نروید. برگجونیها رفتن به حمام را در روز چهارشنبه خوشیمن نمیدانستند.
- سه شنبه پارچه نبرید. آنان برش پارچه برای دوخت چادر و قباه و غیره را در روز سهشنبه خوشیمن تلقی نمیکردند.
- تنها اگر جایی میروید مقداری نان روی سینه (یا جیب روی سینه) همراه داشته باشید تا بیوقتیتان نشود.
- تنگ غروب زیر درخت نروید. بیوقتی است.
ناله و نفرین کردن برگجونیهای قدیم
ناله و نفرینها بازتاب روح و حقیقت درونی افراد است که البته کاربرد و بیان آنها در اینجا جنبه طنز و شوخی دارد. مثلا ریشه اصلی نفرینها در گویش برگجون بیشتر مرگخواهی است و این نشان میدهد که مردم برگجون به مساله حیات و زندگی نگاه مثبت داشتند و زندگی برای آنها ارزشمند بوده است. نقل است که عربعلی جاننثاری فرزند رجبعلیکُرد، میگفت: مرگ حقه اما دل آدم واسَنه این کُرکُرِ اُو تنگ مِگرده! (معنی: اما دل آدم برای این صدای کُرکرِ آب تنگ میشه).
تختَه سَر بَشورد: روی سنگ مردهشورخانه شسته بشی
یتیم بَموند: یتیم و بیکس بشی
خونَه خراب: خانهات خراب بشه
کفن ریش: ریشت رو کفن کنند
تَشگیته ریش: ریشت آتش بگیره
لال بَمرد: لال از دنیا بروی
کمرت بیل بَخورده؟: بیل به کمرت خورده؟ کنایه به فردی است که در اثر تنبلی کار را درست انجام نمیدهد
گور به گور گَردی: نابود بشوی
اجاق کور بَمونی: بچه دار نشوی
به زمین گرم بَخوری: از دنیا بروی
بی پییَر بَمونی: بی پدر شوی
لالَ توگ بَمونی: لال شوی
یادآوری شود که بیان این مطالب برای طنز بود و امیدوارم که به هیچ عنوان از آنها استفاده نکنید.
ممنون از آقای جان نثاری که بعد از بازنشستگی هم از نوشتن در سایت خودشون دست برنداشتند و ما را از قلم شیرین خودشون محروم نکردند.
من هم چند مورد به یادم هست:
– یادمه که غروب و شب اگر سوت می زدیم می گفتند بی وقتیه هوشتگ نکش. دلیلش رو هم اصلا نفهمیدم
– همچنین از پرتاب سنگ در غروب ما رو به شدت منع می کردند. باز هم می گفتند بی وقتیه. وقتی دلیلش رو می پرسیدیم افراد سنتی می گفتند بی هواست و می خوره به از ما بهترون ولی افراد امروزی تر می گفتند هوا تاریکه و ممکنه نبینید چه کسی داره رد میشه و سنگ می خوره بهش
– همچنین ما رو طوری تربیت کرده بودند که شب وقتی سنگی رو بر می داشتیم که جابجا کنیم بسم اله بگیم. این وضعیت به ویژه هنگامی که شب برای آبیاری باغها می رفتیم خیلی پیش می اومد. هنگام بستن بره و برگاه معمولا باید سنگها رو جابجا می کردیم. وقتی دلیلش رو می پرسیدیم می گفتند از ما بهترون ممکنه زیر سنگ خواب باشند
به این فهرست میشه همچنان افزود. به ویژه توسط افرادی که پدر و مادر سالمندی در خانه دارند و از این نعمت هنوز برخوردار هستند می توانند از آنها بپرسند و اعتقادات بیشتری رو در اینجا بنویسند.
من چند مورد دیگر یادم اومد:
اگر قشقرکی میومد و روی درخت داخل حیاط محله آواز می خوند مردم معتقد بودند یه خبری به زودی می رسه.
اگر غیر وقت معمول کودکی جارو دستش می گرفت و محوطه یا اتاق رو جارو می کرد می گفتند میهمان می رسه
اگر هنگام خوردن چای تفاله بلندی از چای درون استکان وجود داشت و تکان می خورد هم معتقد بودند به زودی مهمانی به خانه می آید
اگر دو چیز نوک تیز رو به هم می زدند مانند لبه های قیچی یا قاشق و چنگال یا حتی دو ناخن شصت رو می گفتند نکن دعوا میشه.
اگر صبح زود خرگوشی را می دیدند می گفتند یه اتفاق بدی خواهد افتاد. در این مورد دو اتفاق رو به خاطر دارم.
یکی اینکه روزی که مرحوم محمد پلویی فرزند خلیل از دنیا رفت شایع شد صبح زود که رفته بود پشت بالابا رو آب بده خرگوش دیده است. همچنین یک وقت که ما در خانه تهران بودیم و مقابل خانه ما باغ گل بود صبح که داشتیم صبحانه می خوردیم خرگوشی از روی دیوار خانه ما دوید و رفت. آن روز آپاندیس برادرم عود کرد و همان روز او را جراحی کردند. البته من خودم بارها در راه رفتن به شیرون صبح بسیار زود که هنوز هوا گرگ و میش بود خرگوش دیدم و هر بار هم منتظر اتفاق بد بودم ولی یادم نمیاد اتفاقی افتاده باشه