مجید جاننثاری، تیرماه ۹۸
هنوز زمان زیادی از رفتن هفتهای یکبار به حمامهای عمومی نمیگذرد(شاید نیم قرن پیش).
فرهنگی که از دیرباز در کشورمان به عنوان یک فرهنگ پاکیزگی روحی و جسمی رواج داشته است. پیش از اسلام طبق آیین مذهبی مهرپرستان تا زرتشتیان، غسل کردن یکی از شروط شرکت در مراسم مذهبی بوده است و به همین دلیل از آثار باقیمانده در کاخهای هخامنشیان و همچنین معابر عمومی، نشانههایی از وجود حمام در این مکانها مشاهده میگردد.
پیش از آنکه گرمابهداری یک شغل محسوب شود، در واقع یک نوع خدمت برای عموم مردم به شمار میرفته است و به همین دلیل بعد از اسلام، شاهان ایرانی و آدمهای نیکوکار، شهرهای ایران را از حمام پر کردند. به طوری که در شهری مثل اصفهان فقط در عهد صفوی ۲۷۲ باب حمام عمومی ساخته شد.
از بین رفتن واژهها در اثر تغییر و تحولات اجتماعی
جمالزاده میگوید که زبان هر روز در حال مردن و زایش است. مردن به خاطر آنکه تحولات اجتماعی و مشاغلی که قبلا وجود داشته، همراه خود واژهها و اصطلاحات و حتی ضربالمثلهایی را میآوردند ولی به علت از بین رفتن آنها و جایگزین شدن شغل جدید، واژههای مستعمل در آن یا کاملا از بین رفته یا به جای آن واژههای جدید جایگزین میشود. زایش به آن علت که با ورود مشاغل جدید و تکنولوی نو، کلمات و اصطلاحات جدید وارد زبان میشود.
بنابراین زبان هر روز در حال مرگ و زایش است. به طور مثال به چند شغلی که قبلا وجود داشته، ولی اکنون دیگر اثری از آن نیست میپردازیم:
یخ فروشی:
هنگامی که هنوز یخچال به عنوان یک کالای ضروری وارد زندگی مردم نشده بود و مردم مجبور بودند برای نگهداری مواد غذایی آن را درون زنبیلهای فلزی قرار داده و در فصل گرما در زیرزمین ساختمان به سقف آویزان کرده و یا آنها را در دهانه آب انبار قرار دهند تا از فاسد شدن جلوگیری شود و یا برای نوشیدن آب خنک از قالب یخهایی که از یخچالها تولید شده استفاده نمایند، شغل یخ فروشی در فصل تابستان رایج بوده است.
یخ فروشی در دکههای کوچک چوبی بود که بر سر هر کوی و برزن قرار داشته و این مسئولیت را انجام میدادند و یا افراد دورهگرد که قالبهای یخ را در گالههایی که بر روی الاغ میگذاشتند و تِلِق و تِلِق در کوچهها راه افتاده و فریاد
“یخ بلور”
سر میدادند تا به گوش مصرفکننده برسد. با آمدن یخچال در زندگی مردم این شغل با واژههای خود به دست فراموشی سپرده شد.
سبزی فروشی دورهگرد:
سبزی فروش دورهگرد که سبزیهای خود را در گاله و بر روی الاغ قرار میداد، در کوچهها راه افتاده و با صدای دلنواز خود به تبلیغ سبزی و خرید و خشک کردن آنها برای زمستان میپرداخت:
“شِوید خُشک کردنی، دو من نعنا“
فریاد سبزی فروش مبنی بر شوید خشک کردنی دو من نعنا دارای مفهومی بوده که در آن آگاهی داشتند سبزی فروش در یک طرف گاله که بر روی الاغ حمل می کردند شوید و در طرف دیگر نعنا قرار داده است و چون نعنا نسبت به شوید مصرف بیشتری داشته (مثل مصرف در دوغ و ماست)، بنابراین این شعار نسبت خشک کردن نعنا به شوید را نشان می داد. یعنی در مقابل یک من شوید می بایست دو من نعنا خشک کرد.
شیرفروش دورهگرد:
در زمانی که هنوز شیر پاستوریزه تولید نشده بود، شیرفروش که شیر را درون دبههای فلزی ریخته و آن را بر ترک عقب دوچرخه آویزان کرده بود و یک بوق پلاستیکی هم بر روی دسته دوچرخه نصب کرده بود، با صدا در آوردن آن مردم کوچه را با خبر میکرد.
شغل لحافدوز و نداف:
لحافدوز و نداف با کمان لحافدوزی خود که از سرش به دسته دوچرخه و از انتها به ترک دوچرخه بسته و کوبهی چوبی مخصوص کوبیدن بر کمان لحافدوزی را به دستهی دوچرخه خود آویزان کرده بود، در کوچهها راه افتاده و فریاد برمیآورد که:
“کاری لحافدوزیم“.
این شغل زمانی رونق داشت که مردم برای گرم کردن خود در زمستان از لحاف کرسی و زغال استفاده میکردند. موقعی که برای گرم شدن لحاف را تا سر خود میکشیدند. آن زمان لحاف قداست داشت و با پا روی آن راه نمیرفتند و آن را در پستو و یا صندوقخانه نگهداری میکردند و در زیر خود تشک پهن میکردند و از پنبه یا پشم استفاده کرده بنابراین سالی یکبار لحافدوز را صدا زده تا پنبهها را از درون لحاف و تشک بیرون آورده و در گوشهی دیوار حیاط ریخته و ابتدا به آن چوب میزدند تا پنبه از سختی به حالت نرمی در آمده، سپس با کمان حلاجی به جان پنبهها افتاده و با صدای بَنگ بَنگ پنبهها را از یکدیگر جدا میکردند.
اما زمانی که الیاف مصنوعی جای خود را به پنبه و پشم داد و پزشکان توصیه کردند که باید بر روی زمین سخت بخوابند تا کمردرد نگیرند، و وسایل گازسوز و نفتسوز وارد زندگی شد، لحاف و تشک پنبهای از دور خارج شد و به تبع آن شغل لحافدوزی دورهگرد هم از بین رفت و بدین سان واژههای کمان حلاجی، کوبه و جملهی “کاری لحاف دوزیم” مُردند و جایگزینی نیافتند.
شغل گرمابهداری
زمانی در تهران ۱۴۰۰ باب حمام بود اما امروز تعداد آنها به کمتر از ۱۰۰ باب رسیده است. زمانیکه هنوز حمام به خانههای مردم نفوذ نکرده بود و فقط ثروتمندان حمام “سرخانه” داشتند، یک مکان عمومی در هر محله به نام گرمابه وجود داشت و اهالی منزل اعم از مرد و زن و بچهها هفتهای یکبار به گرمابه میرفتند و در بعضی از موارد خانمها برای یافتن دختر دمِبخت یا تحقیق دربارهی دختری که میخواستند در آینده عروس خانواده شود، به حمام میرفتند.
در قدیم، گرمابه نقش بزرگی در زندگی اجتماعی مردم داشت و یک پاتوق بود.
کارکنان حمام
پرسنل حمام متشکل از جامهدار- دلاک- مشتمالچی- و تون تاب بود.
جامهدار که معمولا صاحب گرمابه بود در بینه یا محل رختکن گرمابه و در نزدیکی درِ خروجی مینشست و هزینهی گرمابه را از مشتریان دریافت میکرد. جالب است که جامهدار اکثرا در صبح زود (اذان صبح تا طلوع آفتاب) پشت دخل خود کمتر حاضر میشد و بیشتر به گفتگو با مشتریان میپرداخت و حکمت این کار برای دریافت نکردن پول از مشتریانی که فقط برای غسل کردن به گرمابه آمده بودند، نهفته بود. چون این را کار را ثواب میدانستند و به همین علت دستنوشتهای در گرمابه نصب شده بود که وجهی از بابت غسل کردن دریافت نمیشود و یک نوشته رایج دیگر در حمام وجود داشت تا اگر افرادی در هنگام ورود به گرمابه اشیا گرانقیمت به همراه داشتند آن را به جامهدار گرمابه بسپارند:
هر که دارد امانتی موجود / بسپارد به بنده وقت ورود
نسپارد اگر شود مفقود / بنده مسئول آن نخواهم بود
دلاک
مرد یا زن زحمتکش که وظیفهی کیسه کشیدن، لیف و صابون زدن مشتریان بر عهدهی او بود. البته در زمانهای دورتر حجامت، سر تراشیدن و دندان کشیدن در حمام از وظایف دلاک بود.
مشتمالچی
فردی که در بینه (رختکن) گرمابه حضور داشت و هنگامیکه مردان از گرمخانه به بینه وارد میشدند یک حوله به سر او پیچیده و یک حوله هم در قسمت بالاتنهی او میانداخت. البته قبل از آنکه افراد از گرمخانه بیرون بیایند و بعد از آنکه خود را در زیر دوش آب کشیده فریاد میزدند: “خشکی خشک”.
که در این هنگام مشتمالچی با چند حوله به استقبال آن مرد آمده حولهها را به دور او میپیچید.
تونتاب
کسی که مسئولیت گرم نگه داشتن گرمابه برعهدهی او بود. معنی دیگر تون، جهنم است و واژهی نفرینآمیز “تون به تون بشی” برای نفرین مرده بوده است.
واژههای گرمابهداری که امروز در ادبیات جایی ندارند
با برچیدن گرمابه عمومی و از بین رفتن این شغل، بسیاری از واژهها از بین رفته و یا جای خود را به واژههای دیگر داده است:
- گرمابه جای خود را به حمام داده است.
- بینه جای خود را به رختکن داده است.
- لنگ و کیسه و سفیدآب جای خود را به لیف و شامپو داده است.
- خزینه دیگر وجود ندارد.
- تون دیگر وجود ندارد.
- دلاک دیگر وجود ندارد.
نکته آخر آنکه در زمانیکه ما در حال تعطیل گرمابه عمومی هستیم، افندیها با الگو برداری از گرمابه عمومی ما و ایدهبرداری از آن، حمام ترکی را به نام خود به ثبت رساندهاند.
اولین گرمابه در برگجهان (تِل حمام)
اولین گرمابه در برگجهان در منطقه معروف به تِلحموم و در پایین منزل حاج قربان جاننثاری و زیر کیله (نهر) شیران قرار داشت که آب حمام نیز از آن تامین میگردید. در سندی که متعلق به همین زمین بوده و عزیزاله طوسی پسر کربلایی اسداله خریداری کردند در قسمت حدود اربعه آن آمده: حدی به دیوار حمام و این مکان مربوط به سالهای قدیم بوده و چیزی حدود ۳۵۰ سال پیش حمام در این مکان پذیرای عموم مردم برگجهان بوده است. اما به علت فرسودگی و نبود بودجه عمومی در ده، این حمام تخریب و اهالی روستا بدون حمام ماندند.
حمام سرده (حمام شخصی که به عموم تعلق گرفت)
برای بیان داستان حمام سرده به زمان خیلی دورتر میرویم. نقل شده که ابتدا منطقه برگجهان و حتی منطقه پلَگدین به روستای سینک تعلق داشته است و برای اثبات این موضوع ادعا میشود که گردنهای که به ده برگجهان مشرف میشود، به نام “سلّوسینک” است. معنی تحتالفظی آن این است که “سَل” همان سر است که مشابه موارد بسیار دیگر در گویش برگیجانی “ر” به “ل” تبدیل شده است. “سر” به معنای ارتفاع، نوک، قله است.
“لو” در گویش برگیجانی به معنی لب، کنار چیزی(لبه) است. مثل لوسیه که لبه پشتبام است. سینک هم که نام مکان است. بنابراین معنی تحتالفظی سلوسینک بالاترین تیغه یا لبه یا کناره سینک است که شامل روستای برگجهان میشود.
به غیر از نام سلوسینک برای اثبات این موضوع داستان دیگری نیز عنوان شده که به طور خلاصه بیان میگردد.
محمدگاو
در روستای سینک شخصی تنومند و قدرتمند وجود داشته به نام محمد که بعدا به محمدگاو معروف شده است. علت انتخاب این صفت برای او حادثهای بود که در روستای سینک اتفاق افتاد. روزی گاو بزرگی را میخواستند سر ببرند. یک قصاب و تعدادی از مردم به دور گاو جمع شده و هرچه تلاش کردند نتوانستند گاو را مهار نمایند.
لذا گاو از دست آنها فرار کرده و به درون طویله پناه میبرد و کسی هم جرات نزدیک شدن به آن را نداشت. تا این که محمد از راه می رسد و مردم داستان را به او میگویند. او در کمال خونسردی میگوید کنار بروید و من گاو را برای شما خواهم آورد.
او به طویله رفته و دو انگشت خود را در سوراخ بینی گاو کرده و آن را به زمین میزند و آنگاه قصاب و دیگران را صدا میزند که بیایید و گاو را سر ببرید. به همین علت از آن تاریخ وی به صفت گاو مشهور شد.
محمدگاو با یکی از برادرزاده های خود به نام قاسم اختلاف پیدا میکند و به او میگوید تو را مثل گاو میکشم. این تهدید باعث میشود که قاسم از سینک فرار کرده و به انتهاییترین منطقه سینک یعنی برگجهان پناه بیاورد. قاسم پسری داشت به نام اسماعیل و او فردی ثروتمند بود و املاکی نیز در مناطق کمرد، ورجین، لوارک، تلو، سبو بزرگ و کوچک، تیمورآباد به او تعلق داشت.
به قدری او ثروتمند بود که در آن زمان به مکه مشرف میشود. جالب توجه است که در آن موقع به علت آن که آنها به مدت شش ماه در سفر حج بودند، بنابراین از نظر نظافت سر و صورت و بدن دچار مشکل میشدند و پس از ورود به ده با سر و صورتی کثیف مشاهده میشدند بنابراین اهالی روستا به آنها حاجی گمبیل(۱) میگفتند.
حاج اسماعیل یک برادر داشت به نام میرزاشفیع و علت ملقب شدن شفیع به میرزا آن بود که او میرزای دربار ناصرالدینشاه بود.
منزل حاج اسماعیل
منزل حاج اسماعیل در منطقهی سرده و محلهی بستاقون به معنی “بستآخوند” بوده که به مرور به بستاقون تبدیل شده است. حال به چه علت آن محله را بستآخوند میگفتند بر ما پوشیده است.
منزلی که امروز به ورثهی کربلایی محمد و حاج ایوب و حاج یعقوب تعلق دارد و مدرسهی قدیم هم به برادر حاج اسماعیل یعنی میرزاشفیع تعلق داشت. حاج اسماعیل دارای یک محلهسر جداگانه بود که درِ ورودی آن روبروی حمام سرده بود. این محلهسر دروازهای بسیار بزرگ چوبی و نوعی کلید و بست چوبی داشت که شبها بسته میشد و کسی نمیتوانست آن را باز کند و اگر کسی بیرون بود باید تا صبح همان بیرون بماند و شب را سپری کند.
حاج اسماعیل به علت ثروت زیاد، یک حمام خصوصی در بیرون از منزل که همان حمام روبروی منزلش بود ساخت که آب سرریز آن از حیاط برادرش میرزاشفیع که در کنار حمام بود منتقل و از آنجا به “جوبک” ریخته میشد. این حمام خصوصی زمانیکه تلحمام وجود داشت، دایر بود و فقط برای استفاده خصوصی حاج اسماعیل و خانوادهاش بوده است.
۷ زن و ۱۲ پسر و ۴ دختر خانوادهی حاج اسماعیل
حاج اسماعیل چهار دختر خود را به سبو بزرگ و کوچک و تیمورآباد و افجه شوهر میدهد. جای تعجب نیست فردی با این اشتها و داشتن خانوادهای پرجمعیت حتما نیاز به یک حمام خصوصی داشتهاند. باری حاج اسماعیل در سن ۷۰ سالگی باز هوس تجدید فراش میکند. اما با یک دختر جوان از فرزندان حاج حمزه (عشق پیری گر بجنبد سر به رسوایی زند).
حاج اسماعیل پس از گرفتن دختر حاج حمزه او را به همین محلهسر میآورد و اتاقی را به او اختصاص میدهد. زنهای دیگر حاج اسماعیل از این موضوع ناراحت شده و نقشهای را برای شب زفاف او میکشند. صبح هنگام وقتی حاج اسماعیل برای استحمام راهی حمام میشود، هر چه کوشش میکند کلید دروازه را پیدا نمیکند(کلید گم گشته و در وا نمیشه).
حاج اسماعیل هر چه تلاش کرد و به سراغ زنان دیگر خود رفت و از آنها طلب کلید کرد، اما آنها اظهار بیاطلاعی کردند و او دست خالی برگشت. دیگر زمانی نمانده بود تا آن که آفتاب طلوع کند و نماز حاج آقا قضا شود. در ضمن فصل سرد زمستان بود و کوچهها به علت بارش برف و وجود سرمای شبانه قَرقَشون یخ بود.
حاج اسماعیل وقتی از یافتن کلید ناامید شد چارهای اندیشید تا از دروازه بالا رفته و خود را به حمام برساند. او با ۷۰ سال سن پس از بالا رفتن از دروازه هنگام پایین آمدن از طرف دیگر، به علت بالا بودن سن نتوانست خود را کنترل کند و از بالای دروازه به روی یخ سقوط کرده و کمرش میشکند. همین شکستگی کمر باعث مرگ او شد.
حاج اسماعیل از دختر حاج حمزه صاحب پسری میشود به نام علیاکبر ولی طبق وصیت پدر از ارث محروم میشود. چون حاج اسماعیل گفته بود دختر حاج حمزه به خاطر ثروت با من ازدواج کرد، بنابراین علیاکبر را از ارث محروم میکند.
علیاکبر چون از ارث پدر محروم شده بود، برای دادخواهی نزد عموی خود میرزاشفیع میرود و از او استمداد میطلبد. میرزاشفیع به برگ جهان آمده و از آن همه املاک حاج اسماعیل فقط همین محلهسر بستاقون مانده بود که آنرا به علیاکبر میدهند. علیاکبر پسری به نام حاج آقا داشت. حاج آقا دارای سه پسر شد به نامهای کربلایی محمد، حاج ایوب و حاج یعقوب.
پس از آنکه حمام روستا در تِلحموم تخریب شد، بزرگان ده خدمت حاج اسماعیل آمده و از او تقاضا میکنند که به علت نبود حمام در ده و اینکه روستا بودجه کافی برای بازسازی آن یا ساخت حمام دیگر را ندارد، ایشان اجازه بدهند عموم مردم از این حمام استفاده نمایند که این تقاضا مورد قبول حاج اسماعیل قرار میگیرد. در ضمن حاج اسماعیل به غیر از داشتن یک محلهسر بزرگ و حمام خصوصی، در مجاورت این املاک یونجهزاری داشت که امروز حسینیه سرده در آن بنا شده است.
داستان غمانگیز کل لطفاله
یکی از پسران حاج اسماعیل به نام کل لطفاله بود که زمینهای زیادی را در زیادآباد داشت و ارباب آن محسوب میگردید. یک روز برای تقسیم محصول و تعیین سهم ارباب و رعیت به سمت زیادآباد حرکت کرد. یکی از رعیتهایش به نام میرزا (جد حاج جواد جاننثاری= جواد فرزند مدر فرزند میرزا فرزند قربان فرزند میرزا) همراه او بود. مادر کل لطفاله به میرزا سفارش کرده بود: فردا که به زیادآباد میروید، مادهگاو را هم با خود ببرید. وقتی میرزا و کل لطفاله به شیرون رسیدند، میرزا سفارش مادر کل لطفاله را به خاطر آورد و این که فراموش کرده بود مادهگاو را بیاورد. این موضوع را با کل لطفاله در میان میگذارد و از او میخواهد که او به منزل بازگشته و مادهگاو را بیاورد. ولی کل لطفاله عصبانی شده و قپان را که برای تقسیم محصول بین رعیت و ارباب با خود برده بودند و در دستان میرزا بود گرفته و محکم بر زمین کوبیده به طوری که قپان میشکند. سپس رو به میرزا کرده و میگوید: من پی حرف یک زن نمیروم.
اما میرزا توجهی به کل لطفاله نکرد و برگشت تا حرف مادر او را به سرانجام برساند. بعد از مدتی کل لطفاله به عللی ورشکسته میشود به طوری که به یک رعیت ساده تبدیل شد. یک روز که میرزا خانه میساخت، کل لطفاله کارگر میرزا بود. هنگام ناهار که غذا را با قاشق چوبی میخوردند، میرزا گفت: کل لطفاله امروز بهتر است یا آن روز که با هم به زیادآباد میرفتیم و قپان را شکستی؟
کل لطفاله با شنیدن این حرف دستانش شروع کردند به لرزیدن و قاشق را زمین گذاشت و به منزل رفت و پاره نمد و خرده اثاثیهای که داشت را بار الاغ کرد و از برگجهان رفت و تا سالها کسی او را ندید. میرزا پس از گذشت چندین سال عزم سفر به کربلا را میکند. زمانیکه در کنار رودفرات بودند از دور شخصی را مشاهده میکنند که مشغول کشتن شپشهای تنبان خود بود. زمانی که بیشتر دقت کردند متوجه شدند که آن شخص کل لطفاله است. اما کسی نزدیک او نشد چرا که گفتند ممکن است خجالت بکشد.
ساختار حمام قدیمی سرده
حمام سرده ۲٫۵ متر پایینتر از سطح کوچه بود، به چند علت:
- چون سیستم گرمایش مصنوعی در داخل حمام وجود نداشت. بنابراین زمین خود پوششی بوده تا اینکه حمام زودتر گرم شده و همچنین گرمای خود را به زودی از دست ندهد. بنابراین میبایست از تعداد زیادی پله پایین رفت و بعد از یک پیچ وارد حمام شد.
- در مقابل زلزله امنیت بیشتری داشته باشد.
- آب جاری بر خزینه سوار باشد.
قسمتهای مختلف حمام
حمام قدیم سه قسمت مختلف داشته است:
- قسمت نیمهگرم و نیمه مرطوب
- قسمت گرم و مرطوب
- قسمت بسیارگرم و بسیارمرطوب
قسمت نیمهگرم و نیمهمرطوب
بینه(رختکن):
بینه یا رختکن قسمت نیمهگرم و نیمهمرطوب حمام با فضایی دایرهشکل بوده که اطراف آن سکو قرار داشت. به این سکوها “سربینه” میگفتند. افراد بر روی آن رفته و لباسهای خود را هنگام ورود به داخل حمام از تن بیرون آورده و در بقچهی خود قرار میدادند. در زیر سربینه فضاهای خالی تعبیه شده بود تا مشتریان کفشهای خود را در آن قرار دهند. یک حوض آب سرد که به آب جاری متصل بود در وسط بینه قرار داشت تا افراد قبل از آن که وارد قسمت دوم حمام شوند پای خود را شستشو دهند.
دالان(میاندر):
یک دالان کوچک پیچدار بوده که حدفاصل میان بینه و قسمت دوم حمام (گرم و مرطوب) قرار داشته و آن پیچ به خاطر آن بود که هوای گرم و مرطوب حمام به بینه وارد نشود. سمت راست “میاندر” مستراح قرار داشت.
زَغَرُخانه(نظافتخانه):
قبل از ورود به قسمت دوم و روبروی آن یک دیوار کوچک ما بین دیوار اصلی و قسمت دوم کشیده بودند و فضای زَقَرُخانه یا نظافتخانه بود. جایی برای نظافت موی زاید (با استفاده از داروی نظافت یا واجبی) و حجامت و مانند آنها.
قسمت گرم و مرطوب(گرم خانه)
بعد از “میاندر” یک در به سمت قسمت دوم حمام که به “گرمخانه” معروف بود باز میشد. گرمخانه یک فضای اغلب دایرهای شکل بوده و افراد در این قسمت مینشستند و به تن خود کیسه و صابون میزدند. محل نشستن افراد در گرمخانه تاحدودی واجد آداب و سلسله مراتب بود. انتهای سالن (دور از در) را شاهنشین گفته و سالمندان و افراد سرشناس آنجا مینشستند. کودکان و دیگر افراد نزدیک در بودند.
قسمت بسیار گرم و بسیار مرطوب(خزینه)
پس از آن که از در وارد گرمخانه میشدید در سمت چپ سه پله نیممتری قرار داشت که از آن بالا رفته و سپس یک ورودی کوچک قرار داشت که میبایست دولا شده و وارد خزینه شوید. خزینه گرمترین و مرطوبترین قسمت حمام بود و این گرما بیشتر به خاطر آن بود که خزینه از همه سمت محصور بود. ابعاد خزینه ۳ در ۳ و ارتفاع ۱ متر بود. در گوشه خزینه سمت بالا یک پاتیل مسی نصب شده که دهانه پاتیل در میان خزینه و انتهای آن در قسمت بیرونی حمام یعنی محل تون قرار داشته که توسط تونتاب زیر آن آتش میگذاشت و آب خزینه به وسیله این پاتیل مسی گرم میشد.
تنبوشه
یک مجرا در اطراف خزینه با لولههای سفالین تعبیه شده بود و در زمانی که آب خزینه بسیارگرم میشد، آب سرد را از تنبوشه وارد خزینه میکردند تا آب خزینه معتدل شود.
افراد زمانی که وارد گرمخانه میشدند ابتدا وارد خزینه شده و خود را در آن خیس میکردند. مدت این کار بسته به تحمل افراد نسبت به گرمای زیاد آب و اکسیژن کم هوای خزینه بین ۱۰ دقیقه تا نیم ساعت بود. افراد سپس از خزینه بیرون آمده و در قسمت گرمخانه مینشستند و کیسه و صابون میزدند و با تاس از خزینه آب میآوردند و بر روی خود میریختند. پس از لیف و صابون دوباره وارد خزینه شده و خود را آب کشیده و سپس از گرمخانه به بینه وارد شده و در آب حوض بینه پای خود را میشستند.
روشنایی حمام
سقف حمام به صورت گنبدی بود و در اطراف گنبد شیشهها نصب میشد و اطراف آن را با ملات ساروج و یا موم آببندی میکردند. در شب نور داخل حمام توسط چراغ پیهسوز تامین میشد که بیشتر دود میکرد تا اینکه روشنایی بدهد. سوخت چراغ از پیه گوسفند بود و گاهی این دود به همراه شعلهی کم خود در فضای حمام و یا در دهانهی خزینه فضای رعبانگیزی را به وجود میآورد که به داستان جنها در حمام منتهی میشد.
تون حمام
در آن زمان که وسایل گرمایشی مصنوعی در درون حمام وجود نداشت، تمام سعی براین بوده تا گرمایش حمام از بیرون آن تامین شود. بنابراین در بیرون حمام و در مجاورت کوچه، محلی ایجاد شده بود به نام “تون” که از کوچه به سمت پایین چندین پله میخورد تا تونتاب به زیر پاتیل مسی که در خزینه قرار داشت برسد. تونتاب به وسیله گیاهان زیر پاتیل مسی را روشن کرده و گرم نگه میداشت. در ضمن دود حاصل از سوخت گیاهان (گازکربنیک) از طریق راههایی که به آن راه گربهرو میگفتند و از تون حمام به کف گرمخانه کشیده شده بود، هدایت شده و باعث گرم شدن حمام میشد.
مواد سوختی حمام
برای سوخت حمام از گیاهانی مثل خرگوشک، هورَه، گَون، کورییَه استفاده میشد که از کوههای برگجون کنده و بر روی پشتبام حمام کوپاه (دپو) میکردند.
وسایل حمام
شامل: بقچه، تاس، کیسه، طشت، شانه چوبی، سفیدآب، جام وسمه، جام حنا، مورت، چراغ پیهسوز، و گل سرشور بود.
مراسم در حمام
مراسم حنابندان برای داماد در حمام صورت میگرفت. جوانهای روستا به اتفاق داماد و به همراه ساز و دهل به داخل حمام که از قبل قرق شده بود میرفتند و حنا به دست و سر آقا داماد مالیده و سپس او را در گرمخانه و در خزینه شستشو میدادند و با همان شادی به خانه داماد بر میگشتند.
یک مراسم دیگر در حمام صورت میگرفت، در زمانی که قمهزنی در برگجهان مرسوم بود. در ظهر تاسوعا و عاشورا پس از انجام عمل قمهزنی، حمام فقط برای قمهزنها آماده بود و آنها به حمام و خزینه رفته و خود را شستشو داده و در سر بینه، سرهای خود را با پارچه سفید میبستند که نشانهای بود از قمهزنی افراد.
مصالح ساختمان حمام
دیوار حمام که در درون زمین بود با سنگ و ملات چیده میشد و طاق آن گنبدی و پشتبام آن از کاهگل بود. دیوار و سقف داخل حمام با آهک اندود میشد که قابل شستشو نبود و به همین علت پس از مدتی کف حمام لغزنده میشد. برای آنکه خزینه آب ندهد و بر روی آتش تون نریزد، آببندی خزینه خیلی مهم بود. در دیوار و کف خزینه از ملات ساروج استفاده میکردند و برای آببندی پاتیل از ساروج مخصوص استفاده میشد تا در مقابل فشار و حرارت مقاوم باشد. این ملات از سفیده تخم مرغ، آهک، خاک رس، خاکستر و قدری هم موی بز بود تا ملات ترک نخورد.
حمامیها
هر حمام در قدیم ۳ نفر حمامی داشت. بنابراین در برگجون ۶ نفر حمامی بودند. چرا که جمع آوری سوخت حمام کار و زحمت زیادی داشت. در سالهای آخر که سوخت حمام مازوت یا نفت سیاه شد، هر حمام تنها یک حمامی داشت.
دستمزد حمامی
برای هر فرد متاهل سالیانه ۱۲ من گندم و مجرد ۶ من گندم و زنان هم برای هر بار حمام رفتن یک قرص نان به عنوان دستمزد به حمامی میدادند. در سالهای پایانی عمر حمام، دستمزد حمامی به وجه رایج مملکت تغییر یافت.
تعویض آب خزینه
در برگجهان سالی یک بار! آب خزینه عوض میشد و برای لایروبی درون خزینه از کوزهی فلزی شکل استفاده میکردند.
حوادث در حمام
شکستگی استخوان:
چون به طور مرتب درون محوطه گرمخانه تمیز نمیشد، لذا درون گرمخانه دیوارها و کف بسیار لغزنده میشد. اکبر گلعلی از طایفه پلویی در یکی از روزهایی که به حمام میرفت (به احتمال قوی صبحهنگام) زمانی که پای خود را به درون گرمخانه قرار میدهد، لیز خورده و با باسن به کف حمام میخورد و لگن ایشان میشکند که همین شکستگی باعث فوت او میگردد.
خفگی در خزینه:
احمد ربیع از طایفه طوسی که دچار بیماری بود و صبح به حمام رفته بود، هنگامی که وارد خزینه میشود دچار حمله صرع شده و در میان آب خزینه غوطهور میشود و در اثر ورود آب به ریه دچار خفگی شده و مشتری بعدی که وارد حمام میشود با بدن بیجان او که روی آب شناور بود مواجه میگردد.
سرمازدگی:
قربان فیضاله از طایفه پلویی در هنگامی که فصل سرما دنبال گله بود و در اثر سرمای زیاد بدن او دچار یخزدگی میشود، بلافاصله پس از یافتن او، بدن نیمهجان او را به حمام برده و در آب خزینه قرار میدهند و از مرگ حتمی او را نجات میدهند، هرچند یک پای او آسیب شدید دید و تا پایان عمر بهبود نیافت.
حمام خزینهی شاهان
حمام خزینهس قدیمی محله شاهان مابین مسجد و تکیه که امروز ساختمان عالِم در آنجا بنا شده قرار داشت. حمام شاهون مانند حمام سرده زیاد در داخل زمین نبود و فقط دو پله با سطح کوچه فاصله داشت. اما ساختار آن همانند حمام سرده بود و آب آن از چشمه “گلخونی” تامین میشد. شایان ذکر است خانواده شازده فرهی در فصل تابستان در این حمام میآمدند اما از خزینه استفاده نمیکردند. زن مش عباس با یک دیگ که در بیرون از حمام قرار داشت آب را گرم کرده و آن را به داخل حمام برده و آنها با آن آب شستشو میکردند.
احداث حمام جدید توسط محمدخان
زمانی که محمدخان به عمران و آبادانی روستا پرداخت، حمام خزینه را غیربهداشتی دانسته بنابراین در روبروی مسجد که قبلا قبرستان بود، محمدخان از بودجه خود یک باب حمام عمومی دوشدار و چندباب حمام خصوصی(نمره) احداث کرد.
غیربهداشتی بودن خزینه و جنبش خزینه
قرنها بود که حساسیت بر روی غیربهداشتی بودن آب خزینه وجود نداشت. آنچه که برای حمامی و عموم مردم مطرح بود، کُر بودن آب حمام بود و نه بهداشتی بودن آن. آب خزینه در شهرها هر ماه یکبار یا هر ۶ ماه یکبار تعویض میشد. اما در برگجهان سالی یکبار، به طوری که دیگر آب خزینه آب نبود، بلکه آب مضاف بود که بوی گوگرد و اسید اوریک و آمونیاک میداد. بیدلیل نبود که بیماریهای کچلی و سالک در میان مردم متداول بود.
رضاشاه و گِل گرفتن خزینه
در اواسط حکومت رضاشاه (سال ۱۳۱۰ ه.خ) بود که به منظور رعایت اصول بهداشت، از تهران به تمام شهرستانها بخشنامهای در خصوص گِل گرفتن یا بستن خزینه حمامها و نصب دوش از طرف رضاشاه صادر شد. بعضی از افراد از اینکه دیگر نمیتوانستند تکالیف شرعی خود را بجا آورده و در آب (یا منجلاب) خزینهها غسل ارتماسی کنند، ناراحت شده و جنبش خزینه بوجود آمد.
آنان غسل کردن در زیر دوش را درست نمیدانستند چون میگفتند آب دوش کُر نیست. در یکی- دو سال ابتدای این نهضت مومنین با پرداخت رشوه به صاحب حمام، صبح تاریک-روشن مخفیانه و دزدکی دور از چشم ماموران دولت به حمام رفته و با بازگشودن درِ خزینه، به سبک سابق استحمام را ادامه میدادند (از خاطرات امیناله رشیدی).
با سختگیریهای دولت و آگاهی مردم از غیربهداشتی بودن خزینه، کمکم مردم خزینه را رها و به دوش روی آوردند.
تخریب حمام خزینه سرده و احداث حمام با دوش
در سال ۱۳۴۶ با همت مردم برگجون حمام قدیمی سرده تخریب شد. شایان ذکر است در هنگام تخریب، چون حمام ۲٫۵ متر از سطح زمین(کوچه) پایینتر بوده و فضای اطراف گرم بود، مامنی بوده برای لانه کردن مارها. بنابراین تخریب همراه بود با کشتن و یا فراری دادن مارها.
در ساخت حمام با دوش افراد شاخص آن زمان همانند حاج حسن لبافی، حاج ذبیحاله لبافی و حاج آعیسی طوسی تلاش بسیاری کردند، روحشان شاد. در ضمن هنگامی که طاق حمام که طاقضربی و گنبدی شکل بود میخواستند بسازند، کسی از عهدهی آن بر نمیآمد بجز استاد عباس پسر رضاقلی شاهون، خداوند ایشان را رحمت کند.
آلفرد هیچکاک و خزینه حمام برگجون
باور کنید که اگر مرحوم آلفرد هیچکاک بازدیدی از گرمابه خزینهدار برگجون داشتند حتما یک فیلم ترسناک از آن می ساختند و جایزه میگرفتند. فضای به شدت تاریک حمام و چراغ پیهسوز که دود از آن خارج میشد، به همراه بخار آب خزینه در یک فضای بسیار کوچک با طاق کوتاه خزینه و فضای تودرتو اطراف و از همه مهمتر مستراح حمام که خبری از کاسه توالت در آن نبود و دهانه توالت مستقیم به چاه متصل بود و مواردی دیگر. البته علی حاتمی از حمام خزینهدار فیلم ساخت اما او بیشتر بر روی همزاد تکیه کرده بود و نه فضای خوفناک حمام.
حمام بردن الاغ توسط مردم افجه
این داستان به دو صورت روایت شده، یکی این که چاربدار و الاغ از برگجون بوده و روایت دیگر آن که چاربدار و الاغ از خود افجه بوده است. در فصل سرما این چاربدار و الاغش گرفتار بوران شده و دچار سرمازدگی میشوند. فرد چاربدار را به منزل برده و زیر کرسی قرار داده تا بدن او گرم شود و الاغ را هم که دچار سرمازدگی شده بود به حمام افجه میبرند تا از حالت سرمازدگی بیرون آید. به این ترتیب هر دو نجات پیدا میکنند. از آن زمان به بعد افجهایها زبانزد شدند که:
خرِ بَبُردن مینِ حموم.
در پایان خواهشمند است از افرادی که خاطراتی از حمام خزینه دارند، بازگو کنند.
-
گمبیل یا گمبیله: سرگین گاو که آنرا برای سوخت زمستانی خشک میکردند. همچنین به سرگینهای چسبیده و خشک شده به پشم گوسفندان اطلاق میگردد.
خدمت دوست عزیزم عرض سپاس و خسته نباشید
مثل همیشه زیبا و بدیع و شیرین بود.
در این وانفسای روزگار که اغلب مردم یا سر در لاک خود کرده و گوشهنشین هستند، یا خود را برتر از دیگران دانسته به غر زدن مشغولند و منتظرند مشکلاتشان را دیگران حل کنند، یا در کار و گرفتاری غوطه خورده به فکر لقمه نانی هستند، یا تنها به مال اندوزی مشغولاند و یا به آداب و رسومی مشغولاند که در دنیایی دیگر به کارشان آید…. اما شما همچنان با تمام سختیهایی که وجود دارد، به نوشتن درباره روستای عزیزمان مشغولید و در لابلای خاطرات خود و گفتگوهای دیگران میکاوید و میکوشید از خود آثاری برجا نهید که اگر قدرش را امروز ما ندانیم روزگاری شاید افرادی بهتر از ما در این کشور متولد یا ساکن شوند که به تاریخ خود و زادگاهشان علاقمند باشند.
البته مقاله شما پر است از نکات مثبت و شنیدنی که نیاز نیست به آن بپردازم ولی البته بخشهایی از آن را قصد دارم نقد کنم یا بیشتر بشکافم. چرا که لازم است خوانندگان این وجه موضوع را هم بدانند.
ابتدا از این موضوع شروع کنم: ادعایی را نقل فرمودید که بیان کرده است برگجهان متعلق به سینک بوده است. نمیدانم مناسبات قدیم چه بوده و اینکه برگجهان متعلق به سینک بوده چه معنایی دارد؟ اما این که وجود تپهای به نام سلوسینک یکی از این مستندات است باید عرض کنم اتفاقا وجود چنین تپهای به معنای جدا بودن برگجهان از سینک بوده است. در گذشته بسیار مرسوم بوده است که راه منتهی به یک آبادی یا شهر را به نام آن آبادی یا شهر میگذاشتند. اما این نامگذاری به معنای مالکیت نبود. مثلا جاده خراسان یا میدان خراسان تهران به معنای جاده منتهی به خراسان است نه اینکه متعلق به خراسان است. خیابان قزوین، خیابان ری، جاده دماوند تهران و نمونههایی مانند خیابان تهران مشهد یا دروازه شیراز اصفهان و … از این نوع است. امروز هم جاده بالا را جاده افجه و جاده پایین را جاده نیکنامده مینامیم. بنابراین سلوسینک یعنی سرکوهی که به سینک میرود نه اینکه این کوه متعلق به سینک است.
اما مواردی که درباره مالکیت حمام سرده و زمین حسینیه بیان فرمودید نیز اگرچه درست هستند، ولی همهی داستان نیستند. من هم این داستان تاریخی را از فردی که آن را برای شما بیان کرده است به تفصیل شنیدهام. ایشان فرد صادقی است و اتفاقا همراه این داستانها، موارد دیگری را هم به من گفتهاند که باید کل ماجرا را با هم نوشت و نتیجه گرفت. من مستقیما به این بخش از گفتههای ایشان اشاره نمیکنم ولی به طور دیگر وارد موضوع میشوم تا به کنه موضوع پی ببریم.
روزگاری که دین و دولت از هم گسسته بود، مومنینی که قصد کمک به مردم داشتند بجای بخشیدن اموال و املاک خود به دولت، آن را وقف میکردند تا اموال و املاکشان در اختیار عموم مردم قرارگیرد، ولی از دستبرد دولت مصون بماند. مشابه این کار را در موسسه گاج یا حسینیه ارشاد هم شاهد هستیم. لذا اموال وقف متعلق به مردم است در حد و حدودی که در وقفنامه ذکر شده است.
در سالهای اخیر اداره اوقاف از شورا استعلام کرده است فهرست و موقعیت املاک وقفی را به آن اداره اعلام کنند. شورا البته از این کار تاکنون سر باز زده است. مردم هم خوشحالند چون معتقدند اگر قرار به خوردن اموال وقف هست خودمان بهتر بلد هستیم بخوریم! به این رویه تاکنون تعداد زیادی از زمینهای وقفی مانند زمینهای عادی معامله شده و مالکان جدید بیخبر از این هستند که زمین خریداری شده زمین وقفی بوده است!
من البته موافق به این هستم که نباید زمین وقف را به اوقاف داد، چرا که واقف قصد نداشت منافع زمین را حکومت ببرد. چرا که از زمانی که دیانت ما عین سیاست ما شد، اوقاف پا جای پای حکومت گذاشت و به جای اینکه از زمینهای وقفی در پی رفع نیاز مردم باشد، به فکر منافع خود و چه بسا بالاکشیدن آنها شد و دیدیم که رییس اوقاف شمیرانات سال گذشته برای همین موضوع بازداشت شد (البته زمینهای وقفی را نمیدانم چه شد).
اما موافق به فروش زمین وقفی نیستم. زمین وقفی مال مردم است و باید شورا و مردم روستا نسبت به فروش آنها حساس باشند. اینکه زمانی حمام سرده شخصی بوده، قبول. ولی چطور میشود قبول کرد حمام سرده در دورههای بعدی هم شخصی بوده است؟ حمامی که سالهای سال در اختیار عموم مردم بوده و ورثه حاج اسماعیل این همه سال ادعایی بر آن نداشتند. میدانیم کربلایی عبدالعظیم که کدخدا بود و در ثبت املاک سابقه داشت زمین آبک خود را وقف حمام سرده کرده است. آیا چنین فردی حاضر بود زمین خود را وقف حمام شخصی کند؟ باری امروز نه تنها زمزمهی تصرف حمام سرده (با ادعاهایی که نمونهاش را شما بیان کردید) کلید خورده است، بلکه در آینده فراموش میشود چه زمینهایی وقفی و متعلق به عموم است.
پروژه بلعیدن روناهای برگجون به انتها نرسیده، پروژه بلعیدن زمینهای وقفی در دستور کار قرار گرفته است. باید به حال این مردم گریست.
با تشکر از آقای جان نثاری بزرگوار برای این مقاله جذاب و دوست داشتنی. برای ما نسل جدید برگجونی که برگجون رو به شکل یک تفرجگاه آخر هفته ای درک کرده ؛ خیلی جالبه که اینهمه اتفاقات تاریخی و رویدادهای مختلف تو ادوار گذشته تو این روستا رخ داده… ممنون از شما
سلام
در قسمت سوم اول جمله اشتباها از حاج حمزه استفاده شده که باید حاج اسماعیل باشد
تشکر فراوان خصوصی
سلام و تشکر فراوان از جناب آقای جانثاری
بسیار مقاله جالب و ارزشمندی است ممنون و سپاسگزارم از تمامی زحمات شما
در مورد حمام سرده و خزینه آن، ترسناک بودن آن همیشه در ذهن من است و اما
فردی در آخرین پله ای که به خزینه منتهی می شد می نشست و ما بر روی دومین پله می رفتیم و تاس حمام را به آن فرد میدادیم تا از داخل خزینه آبی در داخل تاس بریزد تا با آن آب شستشو کنیم. هیچ کس مستقیما تاس خود را در خزینه فرو نمی کرد.
باز هم تشکر هما اثباتی
ممنون خانم اثباتی. اشتباهی که اشاره فرمودید تصحیح شد
باسلام وعرض تشکر از آقای مجید جان نثاری به خاطر زحمت در جمع آوری مقاله بالا لازم به ذکر است ساعت استفاده از حمام صبح بسیار زود تا اذان بود بعد تا غروب آفتاب زنانه و مجدد تا تاریکی هوا مردانه می شد و ساعت استفاده مردان بسیار سخت بود. در ضمن از مهندس لبافی در خواست دارم باهماهنگی شورا و قبول هزینه ازطرف این نهاد مکان حمام را تبدیل به موزه نمایند و از هم ولایتی های عزیز درخواست دارم تا وسایل قدیمی که مربوط به باغبانی، دامداری، گندم کوبی، آسیاب دستی وغیره که در منزل دارند در اختیار مهندس لبافی قرار دهند تا اگر مکانی آماده شد جهت نمایش عموم این وسایل موجود باشد.
سلام حمید آقا
پیشنهاد بسیار خوبی ارایه کردید. من افراد نیکوکاری را سراغ دارم که حاضر هستند هزینه تعمیر حمام را برای تبدیل شدن به موزه پرداخت کنند. افرادی را هم سراغ دارم که انواع اسناد و وسایل قدیمی در اختیار دارند که با ثبت آنها میتوان به طور امانت در موزه قرار داد. این موزه با فروش بلیت حتما قادر است هزینه های بهره برداری خود را تامین کند. امیدوارم بتوان نظر متولیان امر در برگجون را به انجام امور این چنینی جلب کرد.
با عرض سلام پیشنهاد خوبی است اما فکر میکنم اجرای چنین پیشنهادی باعث تسریع در تخریب حمام گردد چون زمانیکه آقاشعبان شاهانی فرزند مرحوم عزت اله یکی از اعضای شورا بودند یک روز که در شاهون بودم به ایشون پیشنهاد موزه حمام شاهون رو دادم گفتند تقاضاتون رو کتبی کنید. بلافاصله یک تقاضای کتبی دادم خدمت ایشون ولی چند ماه بعد مطلع شدم که حمام را برای گسترش پارکینگ تخریب نمودند.