علیاکبر لبافی، فروردین ۹۶
آقای حسن لبافی متولد ۱۶ بهمن ۱۳۵۲ است.
پدرش آقای عباس لبافی فرزند مرحوم حاج حبیباله و مادرش خانم کبرا (ناهید) لبافی فرزند مرحوم حاج نوراله است. ازدواج دخترعمو و پسرعمو در برگجهان سابقهی زیادی دارد و هرازگاهی شاهد مشکلات ناشی از این ازدواجهای فامیلی در روستا هستیم. مشکلات ژنتیکی حاصل از ازدواج فامیلی از بدو تولد در آقای حسن لبافی دیده میشد اما کسی از وجود مشکلی نهفته در بینایی وی باخبر نبود. مشکلی که به مرور بینایی چشمان او را کم میکرد؛ کمتر و کمتر تا آنکه این دیدگان پرفروغ را بیفروغ کرد.
حسن لبافی مانند هر کودک دیگری بزرگ شد و در سال ۱۳۵۹ وارد دبستان مصطفی خمینی واقع در محدوده خیابان همایون و بلوار ابوذر تهران شد. کمسو شدن سوی چشمان او ابتدا او را عینکی کرد. کودکی که با عینک درس و مشق خود را پی میگرفت. اما مشکلات بینایی او در سال سوم ابتدایی چنان حاد شد که نتوانست سال سوم دبستان را پشت سر نهد. به این ترتیب وارد آموزشگاه نابینایان شد. او که به مرور بیناییاش را از دست میداد مدتها نور و تاریکی را به صورت سایهروشن میدید. بنابراین از راههای آشنا بدون عصا و به آرامی عبور میکرد. تا اینکه وی در حدود سالهای ۸۶-۸۷ تقریبا نابینای کامل شد و پس از آن آمدوشد بدون عصا برایش مقدور نیست.
حسن لبافی دربارهی دبستان خود چنین گفت:
“در دبستان مصطفی خمینی سال سوم را هم خواندم. ولی چون نمیتوانستم مطالب را ببینم مادرم آنها را میخواند و من گوش میکردم. این اواخر حتی مادرم مشقهایم را مینوشت! این موضوعات باعث شد که نتوانم در مدرسهی عادی ادامه تحصیل بدهم، باید برای ادامه تحصیل به مدرسهی نابینایان میرفتم. با راهنمایی مرحوم تیمور طوسی دایی مادرم به آموزش و پرورش کودکان استثنایی و از آنجا به مدارس نابینایان رفتیم. آن زمان مدرسهی محبی در صادقیه و مدرسهی خزایلی در ظهیرالاسلام (بهارستان) وجود داشت که من به خزایلی رفتم.
دو سال در دبستان با علیرضا جاننثاری فرزند جانمحمد همکلاس بودم. یک روز او تخم مرغ پخته به مدرسه آورد و یکی به من داد. تا آن موقع کسی تخم مرغ درسته به من نداده بود. این بود که نمیدانستم باید تخم مرغ را پوست کَند و با پوست خوردم. علیرضا متوجه شد و به من گفت باید پوست تخم مرغ را بکنی! از آن به بعد هر وقت او مرا میبیند میگوید حسن یادت هست که تخم مرغ را با پوست خوردی؟!”
ترک مدرسهی عادی و رفتن بین نابینایان برایت سخت نبود؟
“ترک کردن مدرسهی عادی و رفتن به مدرسهی نابینایان برایم از این بابت که با نابینایان همکلاس میشوم سخت نبود. سختیِ تغییر مدرسهام صرفا به خاطر سختی آمد و رفت بود. باید در آن سن هر روز تا بهارستان میرفتم و برمیگشتم. اتفاقا در بدو ورودم به مدرسهی خزایلی چون چشمانم هنوز کمی دید داشت تواناییام از سایر بچهها بیشتر بود و بنابراین زیاد شیطنت میکردم.”
دربارهی دوران تحصیل در آموزشگاه خزایلی بیشتر توضیح بدهید. چه سالهایی آنجا بودید و چه آموزش میدیدید و از معلمان و دوستانت چه خبر دارید؟
“سال ۶۳ وارد مدرسهی خزایلی شدم. مدرسهی خزایلی رایگان بود و سرویس آمدوشد داشت. البته بدون ناهار بود ولی کمکهزینه هم میدادند که ما نیاز نداشتیم و نمیگرفتیم. آن زمان حتی در عید کفش و لباس هم به دانشآموزان میدادند.
آموزشی که به ما میدادند صرفا آموزش دروس عادی یا همان دروس و کتابهای مدارس عادی بود ولی با کتابهای مخصوص نابینایان (با خط بریل) و نوار کاست. یعنی در مدرسه موضوع خاصی مرتبط با نابینایان به ما آموزش نمیدادند. همان آموزش دروس عادی هم البته با مشکلات بیشتری همراه بود. به طور مثال، درحالی که دانش آموزان عادی در شروع سال کتابهای درسی خود را میگرفتند، ما گاهی پس از سه ماه از شروع سال تحصیلی کتاب به دستمان میرسید. البته نوار کتابها را اغلب به موقع میگرفتیم.
در سال ۷۰ به مناسبت ۲۳ مهر – روز جهانی عصای سفید- آقای هاشمی رفسنجانی رییسجمهور وقت به مجتمع خزائلی آمد و ضمن بازدید از مجتمع با دانشآموزان و معلمان مجتمع صحبت کرد و این روز یک روز به یادماندنی برای من بود.
سال ۷۱ مدرک سوم راهنمایی را گرفتم و سال بعد وارد دبیرستان شدم. تنها رشتهی دبیرستانی نابینایان رشتهی علوم انسانی بود و من به آن علاقه نداشتم. این بود که اول نظری را دو سال خواندم و مردود شدم و در سال ۷۳ ترک تحصیل کردم.
با بچههای مدرسه در حال حاضر ارتباط ندارم ولی با آقای حمید رفیعی معلم عربی و انگلیسی ارتباط دارم. او اکنون بازنشسته شده و دستگاه تایپ پرکینز تعمیر میکند. همکلاسیهایم مشاغل مختلف دارند. از مدیریت آژانس هواپیمایی گرفته تا صحاف و فروشندهی لباس و دستفروشی.”
آشنایی با خط بریل(Braille) و سابقه آموزش نابینایان در ایران
تا حدود ۱۵۰ سال پیش به نظر غیرممکن میرسید که روزی نابینایان نیز همانند سایر افراد قادر به خواندن و نوشتن باشند، تا اینکه لوییس بریل (متولد حدود سال ۱۸۰۵ میلادی در فرانسه) که در چهار سالگی از نعمت بینایی محروم شده بود، دست به ابتکاری زد که بعدها به نام خود وی به ثبت رسید. ابتکار او نهتنها نابینایان را قادر به خواندن و نوشتن کرد، بلکه عدهای از آنان را به کسب مدارج عالی تحصیلی، علمی و شغلی سوق داد، و زندگی آنان را دگرگون و میل به حیاتشان را دو چندان کرد.
نخستین ابتکار در بهکارگیری نوشتههای برجستهی نابینایان در قرن چهاردهم میلادی در ایران آغاز شد و چهارصد سال پس از آن “والنین هوی” فرانسوی، اولین مدرسهی نابینایان را در پاریس تاسیس کرد که در آن کلماتی بسیار ساده و ابتدایی با حروف برجسته روی کاغذ چاپ و به نابینایان آموزش داده میشد . آنان با این روش تنها قادر به خواندن بودند، بدون آنکه بتوانند بنویسند.
در نهایت “لوییس بریل” در سن ۱۶ سالگی (سال ۱۸۲۱) موفق به ابداع روشی شد که بر اساس آن شش نقطه بیانگر حروف، اعداد و علامتهای نوشتاری بودند. اما بریل بدون اینکه اوج موفقیت خود را لمس کند، در سن ۴۳ سالگی بر اثر بیماری سل، دیده از جهان فرو بست.
پس از مرگ بریل چهار مرد نابینا به رهبری دکتر توماس آرمیتاژ بر اهمیت این اختراع وقوف یافتند و انجمنی ایجاد کردند که سرانجام به موسسهی ملی سلطنتی نابینایان مبدل گردید.
خط بریل روشی است که به طور گستردهای در دنیا توسط نابینایان برای خواندن و نوشتن استفاده میشود. خط بریل در زبانهای راست به چپ (مانند زبان فارسی) از راست به چپ نوشته شده و از چپ به راست خوانده میشود و در زبانهای چپ به راست برعکس. نکتهی مهم اینکه توسط فشار نوکِ قلم دستی یا سوزن وسایل تایپ بریل روی کاغذ (درون لوح یا دستگاه تایپ) فرورفتگی ایجاد میشود، سپس باید کاغذ را برگرداند و با لمس برجستگیها (پشتِ فرورفتگیها) با سرانگشتان آن را خواند.
هر کاراکتر یا سلول بریل از شش نقطه تشکیل شده که در یک مستطیل به صورت ۲ ستون سه نقطهای کنار هم قرار میگیرند. هر سلول میتواند دو حالت برجسته یا غیر برجسته داشته باشد که جایگشت این دو حالت در شش نقطه مجموعاً ۶۴ حالت مختلف را ایجاد میکند. بدین ترتیب امکان نوشتن کلیه حروف الفبا، اعداد و علایم ریاضی، همچنین علایم نگارشی چون ویرگول، نقطه و … در کلیه زبانها فراهم میآید. البته به دلیل تشابه بین حروف زبانهای مختلف (مثلا فارسی و انگلیسی) یا حروف و اعداد، منظور یا نوع آنها را با نشانهای قبل آن مشخص میکنند. یعنی قبل از عدد یا واژه انگلیسی باید نشانه گذاشت.
نخستین تلاشها در زمینهی آموزش نابینایان در ایران به سال ۱۲۹۹ شمسی مربوط میشود. در این سال کار تعلیم و تربیت دانشآموزان نابینا با جذب ۵ دانش آموز نابینا در مدرسهای در تبریز آغاز شد و توسط شخصی به نام «پاستور ارنست کریستوفل» توسعه یافت. در سال ۱۳۲۵ نیز خانمی انگلیسی به نام «گون گستر» آموزشگاهی برای دختران نابینا به نام نور آیین در شهر اصفهان تاسیس کرد.
کریستوفل آغازگر آموزش نابینایان در ایران که با شروع جنگ جهانی دوم مجبور به ترک ایران شده بود پس از پایان جنگ به ایران بازگشت و آموزش پسران نابینا را به عهده گرفت. وی با همکاری یکی از فرهنگیان پرسابقهی اصفهان، خط برجسته نقطهای را در تطبیق با الفبای فارسی اصلاح و تکمیل کرد. او همچنین کتابهای درسی دوره ابتدایی را به خط ویژه برگرداند و تعدادی از کتابهای غیردرسی را نیز به خط بریل فارسی تبدیل کرد. شایان ذکر است الفبای اولیه بریل فارسی توسط یک آلمانی درست شده بود.
نخستین کلاس درس نابینایان در تهران، سال ۱۳۲۹ با ۵۹ کودک نابینای دختر و پسر در آموزشگاه رودکی تشکیل شد. پس از تعطیلی آموزشگاه رودکی تهران درسال ۱۳۴۰، دکتر محمد خزائلی(۱) که خود نابینا بود انجمن حمایت و هدایت نابینایان را تاسیس کرد و این انجمن بهانهای شد تا با جمعآوری امکانات انسانی و مالی آموزشگاهی را در خانهای قدیمی در خیابان ظهیرالاسلام تهران تاسیس کند. ساختمان جدید آموزشگاه در سال۵۰ مورد بهرهبرداری قرار گرفت که مجهز به کلاسهای آموزشی، کارگاهی، ورزشی، آزمایشگاه و ناهارخوری و کتابخانهی بریل بود. در این آموزشگاه کلیه دورههای آموزشی ابتدایی، راهنمایی و متوسطه برقرار گردید. سالهای بعد این آموزشگاه به مجتمع تبدیل شد.
حسن آقا، بعد از ترک تحصیل چه کردید؟
پس از ترک تحصیل در مهر ۱۳۷۳ برای آموزش کار اپراتوری تلفن ( تلفنچی) در مرکز توانبخشی نابینایان خزانه وابسته به سازمان بهزیستی ثبتنام کردم. پیش از آن باید دورههای مختلف مهارتهای شخصی مانند آشپزی، تحرک و جهتیابی و حتی اموراتی مانند پاک کردن سبزی و گرفتن ناخن و شستن لباس و استفاده از عصا و همچنین کمکهای اولیه، تایپ، خیاطی و قلاببافی را میگذراندیم. هر کلاسی که شرکت میکردیم باید در پایان امتحان داده و قبول میشدیم تا وارد کلاس بعد شویم. من کلاس قلاببافی را نتوانستم بگذرانم و به همین دلیل خانم مهین عدالتجو به من مکرومهبافی را بجای آن آموزش داد. این کلاسها شش ماه و رایگان بود و سرویس آمدوشد هم داشت و به مددجویان ناهار هم میدادند. در آخر سه ماه هم باید اوپراتوری تلفن را میدیدیم. من در تیر ۷۴ مدرک این کار را هم گرفتم ولی کار پیدا نکردم. مدتی هم در یک شرکت تولید نایلکس و بسته بندی فعال بودم.
باید اضافه کنم پس از اخذ مدرک اپراتوری تلفن از سال ۷۴ تا ۸۳ به مدت ۹ سال به تمام سازمانها، وزارتخانهها، ارگانهای مختلف و حتی دفتر ریاستجمهوری برای اشتغال و اپراتوری تلفن مراجعه کردم، نامه نوشتم و درخواست دادم ولی به نتیجهای نرسیدم. تمام کارفرمایان بخش دولتی و خصوصی با نابینایان مشکل دارند و به راحتی آنان را پذیرش نمیکنند.
مشاغل و سرگرمیهای مناسب دیگری برای نابینایان هست. آیا در آن زمینهها اقدامی نکردید؟ و چه شد که به قالی بافی که کار بسیار سختتری برای نابینایان است روی آوردید؟
یک ترم کلاس کامپیوتر رفتم ولی چون کامپیوتر نداشتم ادامه ندادم. هزینههای کلاس موسیقی هم زیاد و وسایل آن هم گران بود و فراگیری آن هم بسیار زمانبر بود و زمان برپایی اغلب دورهها با کارهای برگجون تداخل داشت. لذا نمیتوانستم شرکت کنم. در کلاس نقاشی فرهنگسرا شرکت کردم. پس از چند روز آموزش، مربیِ نقاشی که از کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان میآمد، دیگر نیامد و دورهی مذکور تعطیل شد. دست آخر به قالیبافی رو آوردم. چون کلاسهایش رایگان بود و هزینههای زیادی نداشت. برای فراگیری قالیبافی تصمیم جدی گرفته بودم. این بود که دیگر همراه خانواده که هر هفته باید به برگجون میرفتند نرفتم و در کلاسها شرکت کردم.
ماجرا از آنجا شروع شد که در روزنامهی ایرانِ سپید نوشته بود خانم نسرین جلیلی در موزهی فرش به نابینایان بافتن قالی را آموزش میدهد. تصمیم گرفتم به دیدنش بروم و خودم تنهایی رفتم موزهی فرش و او را پیدا کردم. اول به من گفت برو بعد از ماه رمضان بیا. بعد از ماه رمضان رفتم گفت فقط به خانمها(ی نابینا و کمبینا) آموزش میدهد. به من گفت برو فرهنگسرای بهمن آنجا خانم سمیرا نوروزی یکی از شاگردانم قالیبافی را به آقایان(نابینا و کمبینا) هم آموزش میدهد. بگو مرا فلانی فرستاده. من هم به فرهنگسرا نزد خانم نوروزی که اتفاقا کمبینا هم بود رفتم. او گفت وسط ترم است برو از اول دی بیا. اول دی من پایم شکست و مجبور شدم دوباره وسط ترم بروم و از ۱۲ بهمن سال ۸۳ کارم را شروع کردم.
فراگیری کار برایم بسیار سخت بود. ۱۰ جلسه وقت گذاشتم تا تنها گره زدن فرش را یاد بگیرم. مربی من ناامید شده بود ولی من مصمم بودم این کار را یاد بگیرم و یاد گرفتم.
چگونه نقشهخوانی کرده و رنگ نخها را تشخیص میدهید؟
من از نقشه با خط بریل استفاده میکنم. درواقع باید نقشهی فرش ابتدا به خط بریل تبدیل شود. تعداد صفحات نقشه بریل به تنوع رنگ و ابعاد یا تعداد تار و پود فرش بستگی دارد. هر رج نقشهی قالی در یک سطر نوشته میشود. برای قالی حدود ۶۰ در ۸۰ سانتیمتری نقشهی بریل حدود ۲۵ صفحه میشود.
برای تشخیص رنگ گلولههای نخ، باید رنگشان را درکنار گلولهها با خط بریل بنویسم. درواقع با دستم رنگ نخها را باید بخوانم.
چند فرش تاکنون بافتهای و آیا درآمدی هم داشتهای؟
تاکنون ۹ فرش کامل بافتهام (با نامهای محمد، علی، فاطمه، دختر چوپان، گلدان، شتر و…) و ۲ فرش در دست بافت (نیمه کاره) دارم. حدود ۵ فرش را تاکنون فروختهام و یکی را برای خودم برداشتهام – فرش طرح شتر که اینجا هست و میبینید- و بقیه را هدیه دادهام. فرشی که برای خودم دارم طرحی ساده و تنوع رنگ کمی دارد اما فرشهای با تنوع رنگ زیاد و نقشه پیچیده یا نقش برجسته هم بافتهام.
در فرهنگسرا سالی یکبار یا دوسال یکبار نمایشگاه دایر میشود. فرشهایی که به فروش میرود اگر پول نخ را خودمان بدهیم کل بهای فروش فرش متعلق به ماست و اگر پول نخ را نداده باشیم فرهنگسرا پس از فروش به ما حقالزحمه میپردازد.
فروش فرشها با قیمت کارشناسی است. پولی که از فروش فرش عایدم میشود هزینهی نخ و آمدورفتم به فرهنگسرا را پوشش میدهد.
آیا تقدیرنامه یا جوایزی در ارتباط با بافت فرش داشتهاید؟
بله. از فرهنگسرای بهمن(درسال ۸۸ به عنوان شاگرد نمونه)، سازمان فرهنگی و هنری شهرداری تهران(آذر ۸۷)، موسسه خیریهی عصای سفید(دیماه ۹۱)، و شهردار منطقه ۱۶ تقدیرنامهها و جوایزی دریافت کردهام و در روزنامهی همشهری مناطق ۱۵ و ۱۶ گزارشهایی دربارهی من نوشتهاند و در برنامهی تلویزیونی “جمعه تعطیل نیست” و همچنین برنامهی درشهر (در شبکه ۵) و در مجلهی خبری توانا (باشگاه خبرنگاران جوان) گزارشهایی درخصوص کار من تهیه و پخش شده است (لینک گزارشهای یاد شده را در انتهای متن مصاحبه برای علاقمندان موضوع درج کردهایم).
خانم لبافی مادر حسن گفت: وقتی از او به عنوان قالیباف نمونه دعوت کردند و در فرهنگسرای ارسباران همراه اعطای جوایز ارزندهای از او تجلیل کردند، حس کردم تمام خستگی این چند سال از تنم بیرون رفته است. بعد از این تمام و کمال پشتیبان حسن بودم و حمایتش کردم.
حسن لبافی گفتند: اجازه میخواهم در اینجا از خانم سمیرا نوروزی استاد قالیبافی، مرواریدباقی، مکرمهبافی، عروسکدوزی و خیاطی ( که به اندازه انگشتان یک دست هنر دارند) تشکر و سپاسگزاری کنم. افرادی که بینا هستند مانند ایشان نیستند. ایشان استاد من بودند و از بهمنماه ۱۳۸۳ هرکاری که از دستشان برمیآمد برایم انجام دادند. مشوقم، راهنمایم، و مشاورم بودند. زحماتشان را فراموش نخواهم کرد.
به نظر تو فردی که مادرزاد نابیناست راحتتر است یا فردی که مانند تو به مرور نابینا میشود؟
فردی که مادرزاد نابیناست راحتتر است. اگرچه افرادی که به مرور نابینا میشوند درک بهتری از فضا و تجسم آن و رنگ و نظایر آن دارند و درک جهان برایشان راحتتر و کاملتر است اما شرایطش را راحتتر میپذیرد. فرد بینایی که نابینا میشود بسیار طول میکشد تا شرایط جدیدش را بپذیرد. من سالها سختی زیادی تحمل کردم و در تمام آن سالها استامینوفن میخوردم. همواره سردرد داشتم. تازه مدتی است که به این وضع عادت کردهام و سردرد ندارم.
گاهی برای احترام به شما نابینایان “روشندل“ میگویند و افرادی هم معتقدند خداوند حواس دیگر نابینایان را قویتر آفریده است و حتی معتقدند آنان موضوعاتی را از درون دل احساس میکنند. نظرت دراین باره چیست؟
خوب از اینکه ما را کور خطاب کنند ناراحت میشویم. کور واژهی اهانتآمیزی است. اما از واژهی روشندل هم خوشمان نمیآید. چون هم تعارف است و هم با نوعی ترحم همراه است. نابینا واژهی خوبی است. قوی بودن حواس دیگر نابینایان از نظر من به دلیل کمک گرفتن بیشتر از آنها و افزایش دقت در بهکارگیری آنها در نابینایان حاصل میشود.
تصور من این بود که آموزشها و مشاغل تو بیشتر از طریق بهزیستی است. اما اکنون میبینم اغلب با زیرمجموعههای شهرداری درگیر آموزش و کار بودهای؟
بهزیستی سازمان بیخودی است. هیچ امکانات مناسب و مهمی ندارد. فقط یک مستمری و بیمه داشت و قبلا هم اقلام مصرفی به افراد میداد که همانها را هم قطع کردهاند. فعالیت جدی و حمایتی ندارد. تنها چند سالی از طریق بهزیستی بیمه خدمات درمانی بودم که اکنون با همت و تلاش خانم صفایی بیمه تامیناجتماعی شدهام و در یک کارخانه نایلسزنی در زمانهایی که کار دارند مشغول به کار شدهام.
اما من از ابتدا در فرهنگسرای بهمن که زیرمحموعه شهرداری منطقه ۱۶ است حضور داشتم. در کلاسهای مختلف آن آموزش دیدم و حمایتم کردند. مدتی هم در پارکهای شهرداری دست فروشی کردم ولی به علت تقلب افراد در پرداخت پول و دزدیدن اجناسم این کار را ادامه ندادم.
به جز بهزیستی و شهرداری سازمانهای دیگری هستند که از نابینایان حمایت کند؟
انجمنهای نیکوکاری یا خیری هستند که خدماتی ارایه میدهند. آنها آموزش رایگان و مانند آن ندارند ولی اموری مانند تبلیغات و روزنامهها و تقویم و قرآن و کتابهای دعا و کتابهای صوتی در اختیار نابینایان قرار میدهند.
به عنوان یک نابینا نظرت دربارهی معابر شهر تهران چیست و چه انتظاری از شهرداری به عنوان متولی ساخت و نگهداری معابر دارید؟
در سالهای اخیر وضعیت پیادهروها بهتر شده است. موزاییک فرشهای شیاردار پیادهروها بسیار به ما کمک میکنند. اما این تسهیلات همهجا نیست و در موارد دیگر هنوز اقدام جدی نشده است. هنوز عبور از خیابانها بسیار سخت و خطرناک است. پیادهروها پله دارند. دریچههای فاضلاب و دیگر تاسیسات باز هستند. در پیادهروها و خیابانها کندهکاری میشود و هیچ حفاظی ندارد و مدتها به حال خود رها میشوند. وضعیت پیادهروها بهقدری نامناسب هستند که من ترجیح میدهم از کنار خیابان حرکت کنم. معابر شهر را هنوز نتوانستهاند برای حرکت نابینایان مناسب کنند.
عبور از چهارراه نبرد برایم سخت است. به همین دلیل دیگر از اتوبوس استفاده نمیکنم و با تاکسی میروم. باید توجه داشت سادهترین موضوعات برای نابینایان مشکلات بزرگی محسوب میشوند. یک پلهی کوچک، یک کندهکاری ساده در پیادهرو یا خیابان، حذف یک پل در مسیر پیادهها، پارک یک موتورسیکلت در پیادهرو، پایههای داربست بنایی، گذاشتن و برداشتن و جابجا کردن بار و اثاثیه مردم و مغازهداران در معابر و حتی محل پیاده شدن از تاکسی چند قدم جلوتر یا عقبتر از مکان همیشگی. مثلا اگر در جایی که از تاکسی پیاده میشوم برای عبور از خیابان پل هوایی هم وجود داشته باشد، یک روز تاکسی مرا بعد از پل پیاده میکند و یک روز قبل از پل. درک همین موضوع ساده برای ما مشکل است. زیرا نمیدانیم پس از پیاده شدن کدام سو باید برویم.
بنابراین هرجا که بخواهیم از خیابان عبور کنیم باید بایستیم تا یکی بیاید و کمکمان کند.
آیا مردم به شما در عبور از خیابان کمک میکنند؟

مردم وقتی عصایم را میبینند کمک میکنند. خوشبختانه افرادی که کمک میکنند زیاد هستند. اما متاسفانه افرادی که درست کمک میکنند بسیار کم هستند. باید در این زمینه فرهنگسازی کرد. افراد اغلب برای کمک کردن عصا را میگیرند و میکشند. نخست آنکه این کار باعث شکستن عصا میشود. درثانی آنها اصلا درکی از نیازهای یک نابینا ندارند. تصور میکنند باید نابینا را مثل یک کودک از خیابان رد کرد. یادشان میرود آنچه را که آنها می بینند نابینا نمیبیند. باید هرگونه پله، جدول، جوی آب و مانعی را به نابینا اعلام کنند. حتی این کافی نیست و باید اندازهی پله، جهت رو به بالا یا پایین پله، بزرگی و کوچکی جوی و جدول را اعلام کنند. این بسیار برای شما شنیدنش باید جالب باشد که در اکثر مواردی که من زمین خوردهام و پایم شکسته است زمانی بوده است که فردی داشت به من کمک میکرد. یکبار یک نفر دستم را گرفته بود و میکشید و وجود جوب را اعلام نکرد و من در جوب افتادم و پایم شکست.
دوست شاعر و بذلهگوی نابینایی دارم که میگوید مردم نابینایان را که میگیرند فکر میکنند دارند الاغ میکشند. تصور میکنند فقط باید افسار را گرفت و کشید!
به عنوان نابینا چه انتظاری از مسئولان ذیربط دارید؟
در ارتباط با اختصاص شغل مناسب برای نابینایان اقدام جدی داشته باشند. حداقل حمایتی که میتوانند بکنند این است که از دستفروشیِ نابینایان جلوگیری نکنند و مانع فعالیت آنها نشوند.
از سال ۸۳ که به فرهنگسرا میروم هرسال نمایشگاه فرش دستبافت برگزار میشود، ولی در این ۱۲ سال هیچگاه دولت از معلولان و نابینایان برای حضور در نمایشگاه دعوت نکرده است.
از سایر مشکلات نابینایان برایمان بگویید:
مشکلات آنها بسیار زیاد است. برای ازدواج آنها فکر و حمایتی نمیشود. اغلب نابینایان شغل مناسب و درآمد کافی برای تشکیل خانواده ندارند. کمک به برگزاری جشن عروسی، کمکهزینه و وام ازدواج و مسکن و کمکهزینههای پس از تشکیل خانواده و بهویژه در زمانهای بیکاری نابینایان، انتظار ما نابینایان از دولت و سازمانهای حمایتی معلولان است.
نابینایان اغلب تمایل دارند با افراد بینا یا کمبینا ازدواج کنند. ازدواج دو نابینا با هم مشکلات بسیار بیشتری به همراه دارد و جز با تفاهم کامل دو طرف حاصل نمیشود.
از فامیل خود چه انتظاری داری؟
به این پرسش پاسخ نمیدهم.
چرا؟
نمیدانم… شاید جوابی برای این پرسش شما ندارم.
نشانی لینک برخی از گزارشهای قالیبافی آقای حسن لبافی:
- شبکه آموزش، سری برنامههای دوربین ۷،کلاس قالیبافی و بافندگی نابینایان:
http://www.telewebion.com/#!/episode/1570201
- وبسایت محله من:
http://www.mahaleman.ir/detail/news/20018
- روزنامه همشهری (محله):
در برنامههای جمعه تعطیل نیست (شبکه ۵) و توانا (باشگاه خبرنگاران جوان) اختصاصا به قالیبافی آقای حسن لبافی به طور مشروح پرداخته شده است. امیدواریم پس از خلاصه کردن فیلم این برنامهها بتوانیم آن را در وبگاه برگجون آپلود کنیم تا در دسترس خوانندگان علاقمند قرار گیرد.
(۱)محمد خزائلی متولد ۱۲۹۲ کرهرود اراک در ۱۸ ماهگی بر اثر ابتلا به بیماریآبله بینایی خود را از دست داد ولی توانست با روش حفظ کردن معلومات تدریسشده در مدرسه و دانشگاه، به تحصیلات خود ادامه دهد و تا مقطع دکترا در رشتهی ادبیات و حقوق ادامه تحصیل دهد. وی همچنین به زبانهای فارسی، عربی، فرانسوی و انگلیسی تسلط کامل داشت و بیشتر عمر خود را صرف خدمت به بهبود وضعیت نابینایان در ایران نمود.
محمد خزائلی در سال ۱۳۱۱ آموزشگاه خزائلی را در اراک تأسیس کرد و بعدها آموزشگاههای متعدد خزائلی را در تهران بنیاد نهاد و آنها را شخصاً مدیریت کرد.
او نهتنها به باسواد کردن افراد نابینا سعی وافی نمود، بلکه از باسواد نمودن بینایان نیز غافل نبود تا جایی که نام خود را به عنوان بنیانگذار اولین مدرسهی شبانه برای افراد بزرگسال و شاغل در تاریخ ایران به ثبت رساند.
وی اولین کسی بود که «انجمن هدایت و حمایت نابینایان ایران» و سپس «آموزشگاه نابینایان بزرگسال» را تأسیس نمود و سهم خود را در باسواد کردن روشندلان کشور تا سر حد امکان ایفا نمود. درسال ۱۳۴۸ مجلهی روشندل را برای اشاعهی اخبار مربوط به نابینایان ایران و جهان منتشر نمود. وی عضویت «کمیته اجرایی خاورمیانه» در «شورای ملی رفاه نابینایان»، «اتحادیه بینالمللی نابینایان» و «کمیته اجرایی کنفرانس بینالمللی تربیت مبتلایان به نقص بینایی» را برعهده داشتهاست.
محمد خزائلی علاوه بر تدریس در آموزشگاههای خود، در مراکز آموزشعالی کشور نیز به تدریس ادبیات فارسی اشتغال داشت و در مدت ۶۲ سال زندگی پرثمر خود ۳۹ کتاب ارزنده تألیف کرد که اغلب آنها در دانشگاهها و مدارس علمیه تدریس میشود. محمد خزائلی در سال ۱۳۵۳ دیده از جهان فروبست.
او ابتکارات نوین و ماندگاری در عرصهی جامعه شناسی، به ویژه قانونگذاری برای معلولین ایران داشت. زیرا نخستین نماینده ی نابینا در مجلس شورای ملی بود و پیش از نمایندگی، درایت و تدبیرهای راهگشایی را تجربه کرده بود و پس از رسیدن به کرسی مجلس، از این نهاد به خوبی برای ساماندهی و رفع مشکلات معلولین استفاده کرد. دکتر خزائلی در دورهی بیست و دوم مجلس شورای ملی در سال ۱۳۴۶ در حوزه اراک برگزیده شد و به مجلس ایران راه یافت. این در حالی است که متاسفانه پس از گذشت ۵۰ سال از آن زمان، اکنون در قانون ایران، نابینایان حق ورود به مجلس را ندارند!
این نکته نیز شنیدنی است که در جستجویم درخصوص لوییس بریل با عکسها و مجسمهها و تمبر یادبود و کتابهای مختلفی دربارهی ایشان مواجه شدم. این درحالی است که در سایتهای بدون فیلتر در خصوص دکتر محمد خزائلی حتی به این نکته نیز اشاره نشده است که وی نماینده ی مجلس بوده است تا چه رسد به چاپ تمبر و ساخت مجسمهی یادبود برای این مرد بزرگ.
منابع مطالب:
- سایت وزارت آموزش و پرورش
- ویکیپدیا
- وبسایت محله من
از مهندس علی اکبر لبافی – عموم – که این گزارش را تهیه کرد و در سایت قرار داد تشکر می کنم. لطفا این گزارش را که می خوانید نظرتان را بنویسید و بفرمایید که به نظر شما این گزارش چه نمره ای دارد؟
از عموی عزیزم بابت تهیه این گزارش ممنون
به برادرم افتخار می کنم،
ولی یه چیزی رو نباید فراموش کرد و اونم زحماتی است که مادرم توی این چند سال کشید و سختیهای زیادی رو که تحمل کرد.
از آقای مهندس لبافی بابت گزارش خوبشون ممنون.
من به عنوان یک خواهر به برادرم حسن آقا خیلی افتخار می کنم و از خداوند موفقیتهای روزافزون ایشون رو خواستارم.
از زحمات و فداکاریهای بی دریغ مادرم و همچنین پدر بزرگوارم هم کمال تشکر را دارم.
گزارش بسیار جامع و راهگشایی بود و امیدوارم که آقای حسن لبافی در تمامی امور موفق باشند.
هم چنین از آقای مهندس هم کمال تشکر را دارم که حق مطلب را بدرستی ادا کردند.
امیدوارم که مسئولین امر توجه بیشتری به امور نابینایان داشته باشند.
هم چنین امیدوارم که مهندسین راه و ساختمان در طراحی و اجرای پیاده رو ها و تقاطع ها با اندکی صرف وقت و حوصله مشکل نابینایان را لحاظ کنند.
مهندس لبافی عزیز بسیار سپاسگزاریم از ارائه این گزارش و قدردانی می کنیم ازحسن آقای لبافی که با همت بالایشان باعث افتخار ما هستند و آرزوی سلامتی داریم برای خانواده محترمشان. ارادتمند شما حمید جان نثاری.
با سلام و تشکر از آقای لبافی به خاطر گزارش بسیار خوبشان.
به عنوان یک همولایتی و هموطن به آقای حسن لبافی به خاطر تمام تلاش هایشان و فراگیری هنر زیبای قالیبافی افتخار می کنم و از خداوند برای ایشان و خانواده محترمشان به خصوص مادر و پدرشان سلامتی و شادی آرزومندم.
به امید روزی که شهرها و روستاهای ما جای امن تری برای زندگی نابینایان باشد.
سلام و تشکر از آقای مهندس لبافی. گزارش خیلی خوب و کاملی بود.
تا به حال به مشکلات نابینایان عزیز با این جزئیات دقت نکرده بودم. ممنون که این گزارش رو تهیه کردین.
متاسفانه امکانات شهری و آگاهی مردم نسبت به افراد کم بینا و نابینا بسیار پایین می باشد. و نکته ی مهم این قضیه برای من این بود که با تمام این مشکلات آقای حسن لبافی هیچوقت نا امید نشد و دست از تلاش نکشید. قالیبافی کاری سخت و طاقت فرساست. بخصوص برای نابینایان.
آرزومند موفقیت روزافزون آقای حسن لبافی در این زمینه و همچنین زندگی شخصیشون هستم.
ارادتمند
تینا لبافی
نور هستی در وجودت زنده است
لیک ایمان در دلت تابنده است
او که آگه بر همه کردار توست
درتمام زندگی او یار توست
شوق و شور زندگی در سینه است
قلب تو روشن تر از آیینه است
هیچ وقت از مشکلات زندگی ناراحت نشو زیرا کارگردان همیشه سخت ترین نقش ها رابه بهترین بازیگر می دهد.
تقدیم به دوست و یار قدیمی آقای حسن لبافی عزیز و دوست داشتنی.
و با تشکر از آقای مهندس لبافی ارادتمند شما علیرضا جانمحمد.
سلام و تشکر از آقای مهندس لبافی عزیز. گزارش خیلی خوبی بود و تقریبا حق مطلب ادا شده بود. من به دایی خودم آقای حسن لبافی افتخار می کنم، به خاطر تحمل تمام سختی های زندگی و ناامید نشدن… به امید پیشرفت روزافزون ایشون و موفقیتهای آینده…
از آشنایان، بستگان و همشهریانی که متن های زیبایی نوشته اند و همکلاسی صمیمی که شعر سرودند و نوشتند و از این قالیباف نابینا تقدیر نموده و مرا برای تلاش بیشتر دلگرم کردند تشکر می کنم.
من نیز از تمامی شما عزیزان که ابراز محبت فرمودید سپاسگزارم. جا دارد از تمامی افراد و سازمانهایی که به افراد معلول جامعه کمک می کنند تا باری از مشکلات آنها بردارند و افراد از خودگذشته ای که بی چشمداشتی به معلولان و به ویژه نابینایان آموزش می دهند و به خصوص بر خود لازم می دانم از خانم سمیرا نوروزی که نور امید و تلاش را در دل حسن آقا زنده نگاه داشتند صمیمانه تشکر و قدردانی کنم. خانم سمیرا نوروزی سپاسگزارم.
هزار آفرین به حسن آقا با این همه صبر و شکیبایی و تلاش و پشتکار و همت والا جهت دستیابی به اهداف زندگی و درود بر آقای مهندس لبافی بابت تهیه این گزارش جامع و کامل و تبریک فراوان بر پدر و مادر حسن آقا با داشتن چنین فرزند پرتلاشی که با دستان خالی مانند کوه در مقابل مشکلات ایستاد و اهداف خود را دنبال نمود و سپاس از خداوند منان که در مقابل همت والای حسن آقا به او برکت عطا نموده است. در نهایت آرزومند موفقیت روزافزون حسن آقا و برآورده شدن حاجات او به خیر و خوشی می باشم.
از آقای مهندس لبافی بابت تهیه این گزارش جامع و معرفی کامل آقای حسن لبافی بین آشنایان و بستگان نهایت تشکر را نموده و برای ایشان آرزوی سلامتی و توفیق روزافزون از درگاه متعال می نمایم. ضمنا سلامتی و موفقیت روزافزون آقای حسن لبافی را از خداوند منان خواستارم و امیدوارم که ایشان به همه آرزو های خود نایل شوند.
فکر میکنم زندگی پر مشغله ی این روزگار باعث شده همه ی ما خیلی کمتر از قبل به اطرافیانمون توجه کنیم…
چه خوب که خوندن چنین گفت و گوهایی باعث آشنایی بیشتر ما با نزدیکانمون میشه
حسن آقا تلاش و پشتکار شما برای من بسیار ستودنی است، از اینکه با شما نسبت فامیلی دارم افتخار میکنم … امیدوارم به زودی همه ی فامیل رو در نمایشگاه فرش شما ببینم
با آرزوی راه های هموارتر برای شما
لیلا لبافی
نمایشگاه فرش دستبافت از امروز تا جمعه ۲۱ مهر از ساعت ۱۰ صبح تا ۹ شب در طبقه اول برج میلاد دایر است. به آقای حسن لبافی نیز یک غرفه در این نمایشگاه اختصاص یافته است.