مجید جاننثاری، آبان ۹۷
در بخش نخست مقاله، کلیاتی درمورد مدیریت روستا در تاریخ معاصر ایران بیان شد.
در این بخش به موضوع کدخدایان سرشناس برگجهان و نمونه اقدامات آنان اشاره میشود.
۸- عملکرد سه کدخدای شاخص برگجهان
۸-۱٫حبیباله خان
مشهدی آحبیب طوسی کدخدایی بود که خدمات زیادی برای برگجهان انجام داد:
الف- تعیین حدود روستای برگجهان
بزرگترین خدمت که توسط مشهدی آحبیب انجام شد، تعیین حدود برگجهان بود. بدین شکل که کوههایی که آبریزشان به طرف برگجهان بود را مشخص و به عنوان حدود روستا تعیین نمود و سپس از روستاهای اطراف امضا گرفت و بدین وسیله حدود برگجهان مشخص و مسجل شد.
یکی از مواردی که همیشه مورد اختلاف روستای برگجهان و لواسانبزرگ بوده، مربوط به چشمه گووینی است. اهالی لواسانبزرگ برای اینکه آب این چشمه را به سمت روستای خود هدایت نمایند، نمدهایی را آورده و سعی و کوشش نمودند تا جهت آب را تغییر بدهند. این امر باعث درگیری شد اما با طرح پیشنهادی مشهدی آحبیب دال بر اینکه هر نوع آب اعم از آب چشمه یا آب باران از نقطهای که به سمت برگجهان جاری میباشد آنجا مرز مالکیت برگجهان است و اینگونه حدود برگجهان را تثبیت نمودند.
ب- گرفتن خونبهای رمضان
قبل از احداث جاده تهران- شمال، مسیر چاربداران به مازندران دارای چند بَند (صخره صعبالعبور) تا آمل بود. چاربداران قاطرها را رها میکردند و هر قاطر که سریعتر حرکت میکرد و به سرِ بند میرسید، راه به آن قاطر و مالهای همراه او تعلق میگرفت. چرا که به علت باریکی مسیر بند، میبایست ابتدا آن قاطر و همراهانش عبور کرده سپس نوبت به دیگران میرسید و به همین ترتیب تا به شهر آمل میرسیدند.
“ناندل” روستایی مرتفع با ارتفاع ۲۳۰۰ متر از سطح دریا از توابع بخش لاریجان است که در ضلع شمالی قله دماوند قرار دارد. شایان ذکر است نزدیکترین راه صعود به قله دماوند ضلع شمالی است و بهترین مسیر کوهنوردان برای صعود به قله از همین ضلع است.
یک روز اهالی این روستا که به “نوننلیها” مشهور بودند در مسیر مازندران با تعدادی از چاربداران برگجهان برخورد میکنند و بر سرِ گرفتنِ بند با یکدیگر درگیر میشوند. در این زدوخورد برادر مشهدی غلامعلی به نام رمضان علیمردانی از سرِ بند به طرف درهی هراز سقوط کرده و فوت میکند.
مشهدی اسماعیل، کربلایی ناصر و غلامحسین (پسر آقبابا، یکی از پهلوانان برگجهان) جنازه را از درهی هراز به بالا منتقل کرده و همراه فردی که رمضان را به دره پرتاب کرده بود- در حالی که وی را دستگیر کرده، افسار بر گردن او بسته، و او را کشان کشان میبردند- به آبادی بیجون (بایجان) میآورند. نوندلیها سریع به طرف روستای خود رفته و اهالی را خبر میکنند (روستای ناندل به بیجان نزدیک است).
سی نفر چوببهدست برای آزاد کردن همولایتی خود از دست برگجونیها به بیجون گسیل میشوند و چون تعداد برگجونیها نسبت به آنها کم بود، آنها موفق شدند قاتل را از دست برگجونیها گرفته و با خود ببرند. مشهدی خیراله و کربلایی ناصر و غلامحسین به خانهی شخصی به نام مشهدی حسین پناه میبرند. وی به برگجونیها میگوید صلاح شما در این است که جنازه را برداشته و با خود ببرید و اینجا نمانید چون ممکن است آنها بار دیگر برگشته و برای آنکه آثار جرم را از بین ببرند جنازه را درون هراز بیندازند.
برگجونیها به توصیهی مشهدی حسین گوش دادند و جنازه را روی قاطر بسته و به طرف برگجون میآیند و این مساله توسط آحبیب کدخدای وقت برگجهان پیگیری شده و خون توون (خونبها)ی رمضان از نوننلیها گرفته و صرف خرید زمینی در بالانجو برای خانوادهی رمضان شد.
پ- گرفتن خونبهای علیاصغرک
پایینتر از “یالرود” منطقه “مرچ” واقع است. در یکی از روزها که چاربداران برگجونی از این منطقه در حال عبور بودند، دو نفر دزد، پول و بار حدود ۵۰ تا ۶۰ نفر از چاربداران را گرفتند. یکی از دزدان بالای جاده با اسلحهای ایستاده بود و نفر دیگر در پایین جاده اموال و پولهای چاربداران را تصاحب میکرد. بین این افراد شخصی به نام علیاصغر (پلویی- معروف به علیاصغرک) از برگجهان بود که با این دزد برخورد میکند و از دادن پول و اموال خود به دزدان خودداری میکند.
همین امر باعث درگیری بین علیاصغرک و آن دزد میشود. علیاصغرک دزد را گرفته و او را محکم به زمین میکوبد و سپس روی سینهاش مینشیند. دزد دیگر که این وضعیت را مشاهده میکند به دوستش میگوید چاقو را بکش. دزدی که روی زمین افتاده بود بلافاصله چاقویی از جیبش درآورده و به شکم علیاصغرک فرو میکند. علی اصغرک در اثر این ضربه جان به جانآفرین تسلیم نموده و دزدان نیز پا به فرار میگذارند.
کدخدای وقت آحبیب بود و پس از اطلاع از حادثه با پیگیری مستمر قاتل را پیدا کرد و خونبهای علیاصغرک را از آنها میگیرد.
ت- فلک کردن محمدگدا
مشهدی شعبان فرزند حیدر هنگام بارگیری قاطر برای زغال در کورهی “مونا” با محمدگدا که کارگر رضاخان و از اهالی روستای لواسان بزرگ بود، درگیر شده و محمدگدا چند ضربه با چوب به شعبان میزند. وی به آحبیب کدخدای وقت برگجهان شکایت کرد و با پیگیری کدخدا، محمدگدا و همچنین رضاخان کارفرمای او به پاسگاه ژاندارمری که در آن زمان در افجه مستقر بود، احضار میشوند و با اثبات جرم و محکومیت محمدگدا، ماموران پاسگاه او را فلک کرده و قُلُّق (جریمه) از آنها دریافت کرده سپس مشهدی آحبیب آنها را به برگجون آورده و به آنها ناهار داده و راهی لواسان بزرگ میکند.
بعد از این واقعه یکبار دیگر حاج محمدهاشم در همان کوره مونا در حال بارگیری زغال قاطران خود بود و پنج قاطر را بارگیری کرده و در حال بارگیری آخرین قاطر بود که محمدگدا از راه رسید و با قلدری به کورهچی زغال گفت زودباش قاطر مشهدی هاشم را کنار بزن و قاطر من را بارگیری کن. کورهچی میگوید چرا من این کار را بکنم؟ اگر میتوانی خودت انجام بده. محمدگدا در پاسخ به او میگوید: اینجا که مهم نیست، اگر در “گلِ سردوگ” هم باشد من این بار را خالی میکنم، اما از آحبیب میترسم. اینکه میگویم شما بار را خالی کن به همین دلیل است که آحبیب بر علیه من شکایت نکند.
ث- آزادسازی قاطرهای برگجونیها
در زمان حکومت رضاشاه برای انجام مانور، امکانات کافی (از قبیل قاطر) برای حمل مهمات را نداشتند. لذا به اجبار به روستاها آمده و قاطران اهالی را گرفته و برای مانور میبردند. مردم روستا برای فرار از تحویل قاطرهای خود به ماموران دولتی، آنها را از چشمان ماموران دور نگه میداشتند. اما زمانی که در مسیرهای منتهی به روستا در حال رفت و آمد بودند توسط ماموران غافلگیر شده و قاطر آنها را میگرفتند.
یک روز ماموران دولتی نزدیک به ۳۰ قاطر که ۱۵ راس آن متعلق به برگجون بود را گرفتند، و از “بَستک” (پایینتر از سفیدآب) راهی افجه و سپس عازم تهران بودند. اهالی برگجون به سرعت خود را به آحبیب میرسانند و قضیه را برای ایشان بازگو میکنند. آحبیب بر یک قاطر سوار شده و راهی افجه میشود و نزد ماموران حکومتی رفته و میپرسد آیا میبایست قاطران من هم برای مانور گرفته شوند؟
ماموران میگویند که خیر شما از این مورد معاف میباشید. سپس آحبیب میگوید پس ۱۵ قاطر را آزاد کنید. آنها هم این تقاضا را اجابت کرده و قاطرهای برگجون را آزاد کرده و بقیه را به مانور بردند.
در اینجا یک حکایت شیرین از دو نفر برگجونی که با قاطرهایشان گرفتار مانور رضاشاه شده و دیگر کاری از دست آحبیب برنمیآمد را میآورم:
بعضی از افراد که دورهی سربازی را دیده بودند هنگام مانور تبحر خاصی در بار کردن قاطرهای خود داشتند تا مبادا قاطرشان به علت بار زیاد صدمه ببینند. محمدنبی (فرزند ربیع) و مشهدی اوسط با قاطرهایشان به یک مانور اعزام میشوند. محمدنبی به علت آنکه دورهی سربازی را گذرانده بود، بنابراین مسئولیت حمل اثاثیه فرمانده گروهان را میپذیرد و وسایل فرمانده عبارت بود از یک چادر و یک فانوس. اما مشهدی اوسط به علت عدم تجربه به اعضای گروهان متوسل شد و آنها بار زیادی را بر روی قاطر او گذاشتند و علاوه بر آن اطراف قاطر را فانوس باران کردند. به طوری که دیگر جای خالی نمانده بود و دورتادور قاطر فانوس قرار گرفته بود.
در این هنگام که مشهدی اوسط متوجه اشتباه خود شده بود و از این بابت بسیار ناراحت شده بود، به تمسخر به سربازانی که مشغول بارکردن قاطر بودند میگوید: گوش قاطر خالی است، روی آن هم آویزان کنید.
ج- برانداختن رسم بیتوته در منزل مردگان
بیتوته نکردن در خانهی متوفی از دیرباز در برگجهان مرسوم بود. اما در زمان کدخدایی آحبیب این رسم به فراموشی سپرده شده بود و رفت و آمد به منزل متوفی با صرف چای و قلیان و غذا که همه توسط خانوادهی متوفی تهیه میشد رواج پیدا کرده بود. آحبیب زمانیکه در یکی از این مجالس شرکت داشت، آمد در دهانهی در اتاق ایستاد و گفت: “امروز من میخواهم کاری را انجام بدهم که اگر خیر بود پشت سرم دعا و اگر شر بود با نفرین همراه خواهد شد. توصیهی من این است که شما پس از خواندن قرآن و خوردن چای منزل متوفی را ترک کنید و در انتظار صرف غذا نباشید.” اهالی حرف او را با جان و دل پذیرفتند و پس از خواندن قرآن منزل را ترک کردند. از آن تاریخ به بعد رسم فراموش شدهی قدیم که تا شب هفت همهی اهالی به تناسب وسع خود غذا تهیه و به منزل متوفی میآوردند و همه از آن میل میکردند با پیشنهاد آحبیب دوباره رواج پیدا کرد.
با این وجود چون کنارگذاشتن یکبارهی این عادت ساده نبود، در مراسم مردگان آحبیب مراقبت میکرد که این موضوع اجرا و نهادینه شود. به یک مورد در زیر اشاره میشود:
آحبیب زبیده زن میرزا را که قابلهی ده بود را به احترام “کلانترخانم” صدا میزد. یک روز که ننجون زبیده (همان کلانترخانم) از پاده به سمت سرده میرفت تا در مراسمی که در منزل فردی به مناسبت درگذشت یکی از اعضای خانوادهاش برپا بود شرکت کند. سر راه او ، دم تکیه درخت توتی بود که قسمت بزرگی از تنه درخت بهصورت افقی روی زمین بود و مردان در اوقات بیکاری روی آن نشسته و با یکدیگر گپ وگفت میکردند. در آن موقع که ننه زبیده به سمت سرده روان بود، آحبیب با چند نفر آنجا نشسته بود و تا زبیده خانم را دید به او گفت: کلانترخانم کجا میری؟ و ننه زبیده «ننجون زبیده» میگه: ماخام برا داعا فاتح خونی منزل مرده بشم. آحبیب گفت: کلانتر خانم برگرد برو خونه. تو الان دلت برای چای و قلیون تنگ شده و مردهرو بهانه کردی. آنها به اندازه کافی غم دارند.
شایان ذکر است زبیده زن قابلهی ماهری در ده بود و همزمان با او چند نفر دیگر ادعای قابلهگری در روستا میکردند. درصورتیکه تجربه زبیده را نداشتند. آحبیب برای جلوگیری از تعدد قابلههای کمتجربه در ده و با توجه به اینکه قبلا کارمند اداره ثبت بود، به ثبت رفته و اعلام مینمایند هر کس که در برگ تولد فرزندش مهر قمر«که عروس زبیده بود و در کنار دستیاری مادر شوهر و همزمان با کدخدایی آحبیب قابله شده بود » باشد به فرزندش شناسنامه بدهید در غیر اینصورت از دادن شناسنامه خودداری کنید. یکی از برگجونیها که در زمان زایمان بهجای خاله قمر از فرد دیگری استفاده کرده بود و مهر قمر را نداشت، ثبت قلهک از دادن شناسنامه خودداری میکند و کار بجایی میرسد که فرد مذکور نزد آحبیب آمده و از او میخواهد تا سفارش کند به فرزند او شناسنامه بدهند و آحبیب میگوید باید بروی و خاله قمر را راضی کنید و او نزد خاله قمر آمده و تحفهای به او میدهد و خاله قمر زیر کاغذ او مهر قمر را میزند.
سخنانی ماندگار از آحبیب
از آحبیب سخنان نغز و جالبی نقل شده است که دو نقل قول را بیان میکنم:
۱- زمانی که مش میرزا فوت کردند آحبیب گفت :گُرد پادهیها رفت.
۲- از وقتی که پادهیها پلههای دادگستری را یاد گرفتند دیگر جنگ با آنها مشکل است. تا وقتی که آنها اهمیت دادسرا را نمیدانستند و طایفهی ما به آن اشراف داشت، جنگ با آنها آسان بود.
۸-۲٫حاج آعیسی
حاج آقا عیسی فرزند آحسین و نوهی باشی و برادرزادهی آحبیب نیز براساس ویژگیهای سنتی و از طبقه خردهمالکان به کدخدایی برگجهان برگزیده میشود. ویژگیهایی همچون داشتن سواد، معتمد روستا و مدیر و سیاستمداری ایشان مشهود بود و در طول مدیریت روستا آن را به اثبات رساند. مطالبی که در زیر آمده است برگرفته از مطالبی است که مرحوم تیمور طوسی نوشتهاند و قبلا در مقالهای به نام حاج عیسی طوسی در بخش برگجونیهای سایت منتشر شده است. برای آگاهی بیشتر از شرح حال و سرگذشت حاج عیسی به مقاله یادشده مراجعه فرمایید.
الف- مسئولیت و تدبیر حاج عیسی در اولین تجربه(نحوه تحویل مشمولین نظام وظیفه به مامورین)
حاج عیسی به محض کدخدا شدن یک کتاب قانون برای خود خرید و شبها زیر کرسی آن را مطالعه کرد. وی به عنوان کدخدایی با سیاست و درایت برنامههای تحت اختیارش را انجام میداد. چرا که او کدخدای باسواد در منطقه بود و شاید در آن روزها کدخدای باسواد به تعداد انگشتان یک دست بیشتر نبود.
روش سربازگیری در زمان رضاشاه به این صورت بود که گروهی از نیروهای نظام وظیفه به فرماندهی یک سرگرد یا سرهنگ برای مدت یک یا دو ماه بیشتر یا کمتر در مرکز لواسانات اردو میزدند و در این مدت به وضع مشمولان رسیدگی میشد و شکل کار این چنین بود که به جز رییس حوزه و یک نفر پزشک و بخشدار، تعدادی هم از معتمدین به صورت یک کمیسیون، پرونده هر مشمولی را رسیدگی میکردند تا مشخص شود کدام یک طبق مقررات معاف و کدام یک میباید به خدمت اعزام شود.
روزی یک سرباز نامهای را که در آن صورت دوازده نفر مشمول روستای برگجهان بود به کدخدا داد و او نیز در زمان لازم افراد مشمول و مدارک لازم را به حوزه اعزام کرد و در آن سال حوزه نظام وظیفه در روستای لواسانبزرگ تشکیل شد. آقای سیدمحمد میری از افراد سرشناس روستای مذکور و دوست آعیسی یکی از معتمدین حوزه بود. بنابراین حوزه رسیدگی تشکیل شد.
آعیسی برای کسب تجربه و آشنایی با مقررات پشت در ایستاد و به سوال و جواب آنها گوش میداد که دو مسئله نظرش را جلب کرد: اول اینکه طبق مقررات از دوازده نفر مشمول او شش نفر ردیف اول معاف میشوند و شش نفر ردیف دوم میبایست به حوزه اعزام شوند.
مسئله دوم این که هر کدخدائی که وارد جلسه میشد، جایی برای نشستن نداشت و میایستاد و به توضیحات لازم پاسخ میداد و این با خصوصیات اخلاقی وی مغایرت داشت. مخصوصا که دوستش آقای سید محمد میری نیز در جلسه نشسته بود. نوبت که به او رسید وارد اتاق شد، سلام کرد و صورت مشمولین خود را روی میز سرگرد رئیس حوزه گذاشت و گفت: خداحافظ.
سرگرد: کجا میری، میباید باشی تا به سوالات لازم پاسخ دهی.
حاج عیسی: من دوازده مشمول دارم رسیدگی به وضع آنها دوازده ساعت وقت لازم است. هیچ قانونی اجازه نمیدهد من دوازده ساعت روی پا بایستم.
سرگرد: سرباز صندلی بیاور و بهخاطر کدخدای برگیجان همهی کدخدایان میتوانند بنشینند.
وی پس از نشستن روی صندلی گفت: جناب سرگرد دوازده سرباز من رفته بودند قهوهخانه غذا بخورند. شش نفر اول هنوز نیامدهاند. شما از نفر هفتم صدا بزنید تا این شش نفر به وضع کارشان رسیدگی شود آن شش نفر اول حاضر میشوند.
سرگرد گفت: مانعی ندارد. و مشغول رسیدگی شدند.
به ترتیب آمدند و از نفر هفتم تا دوازدهم به خدمت اعزام شدند و شش نفر اول معاف شدند. وقتی رسیدگی تمام شد سرگرد گفت: آفرین کدخدا به هوش و تدبیر شما چرا که من فهمیدم تمام سربازانت حاضر بودند. ولی میخواستی اول آنها که به خدمت اعزام میشوند را معرفی کنی، واقعا یک تدبیر بود.
درایت و تدبیر او به قدری زبانزد خاص و عام شده بود که کدخداهای بلوکات لواسان بزرگ و کوچک او را محور و تکیهگاه خود قرارداده و در جلسات بدون حضور او نه حرفی میزدند و نه تصمیمی میگرفتند.
ب- پیشنهاد جالب کدخدا آعیسی به بخشدار به منظور برگزاری جشن کشف حجاب
وزارت کشور در دورهی حکومت رضاشاه بخشنامهای را صادر کرد که بخشداران میباید بهاتفاق کدخدایان با همسران خود جشنی برپا کنند و ضمن سپاس و قدردانی از رضاشاه بهخاطر این آزادی که به زنان داده عکسهایی تهیه و به مرکز ارسال دارند. با آنکه گلندوک مرکز بخشداری لواسانات و رودبار قصران بود، اما بخشدار همهی کدخدایان منطقه را به روستای لواسان بزرگ فراخواند تا با تشکیل جلسهای مقدمات جشن را فراهم کنند. آعیسی نیز به محل رفت ولی در جلسات شرکت نمیکرد و در منزل دوستش آقای سیدمحمد میری بود و بخشدار هر چه کوشید که مقدمات جشن را فراهم کند موفق نمیشد. چون همهی کدخدایان میگفتند تا کدخدای برگیجان نباشد، ما نمیتوانیم تصمیم بگیریم.
خلاصه بخشدار کلافه شد و دستور جلب آعیسی را صادر کرد و به دست یک امنیه (ژاندارم آن زمان) داد و البته این مسئله از اختیارات بخشدار آن زمان بود. به هر حال با وساطت آقای سید محمد میری مسئله جلب منتفی شد و جلسه با شرکت آعیسی تشکیل شد و بخشدار خواستند تا با هماهنگی جشن را در مرکز بخش (گلندوک) برپا کنند و هر کدخدا بهاتفاق همسرش بدون چادر در جشن شرکت کند. پس از اتمام سخنان بخشدار، نوبت به اظهار نظر کدخدایان رسید.
آعیسی گفت: آقای بخشدار مطلع هستید که فصل زمستان است و تعداد قلیلی از روستاها نزدیک گلندوک قرار دارند و پس از اتمام جلسه گروهی از کدخدایان نمیتوانند به منزل خود برگردند. دستور بدهید تا به تعداد کدخدایان باقیمانده که امکان برگشتن در آن روز را ندارند، اتاق با کرسی گرم آماده کنند تا پس از پایان جلسه شب را در این اتاقها بیتوته کرده فردایش عازم روستای خود شوند.
بخشدار: به تعداد کدخدایان اتاق در روستا وجود ندارد که من بتوانم آنها را در اختیار شما قرار دهم. اما نظر شما هم درست است راهی پیدا کن.
آعیسی رو به بخشدار کرده و گفتند: آقای بخشدار این جشن را در چهار گروه تشکیل دهید. دهات رودبار قصران را در فشم مرکز آن تشکیل دهید. دهات لواسان کوچک را در گلندوک. دهات لواسان بزرگ را در روستای لواسان بزرگ و دهات منطقه سیاهرود را در بوهمن.
بخشدار و کدخدایان این نظریه را تایید کردند و کدخدایی گفت آقای بخشدار بیجهت نمیگفتیم تا کدخدای برگیجان نباشد ما نمیتوانیم تصمیم بگیریم.
پ- اعتراض به حاج رستم در حضور میرزا حبیب منتصر لشکر
در گذشته محصول عمدهی ده گندم و جو بود. در کنارش مقدار کمی یونجه، و لوبیا نیز کاشته میشد. برای آرد کردن گندمها سه آسیاب در روستا قرار داشت. همه ساله در پاییز آب رودخانه کم میشد و مردم برای کاشتن گندم در مضیقه بودند. از طرفی آسیابها بهعلت کمبود آب تعطیل میشدند. میرزا حبیب در ظاهر برای حل مشکل مردم روستا و راهاندازی آسیابها و در باطن برای تامین آب بیشتر جهت زمینهای خود در زیادآباد در صدد بر میآید که چگونه میتواند مقداری از آب دو نهر چالیمبیری و دشتاها را به زیادآباد ببرد. به این منظور با همفکری افرادی از محلهی شاهان جلسهای در منزل خود تشکیل میدهد. در آن زمان حاجی رستم از طرف طایفه طوسی در این جلسه شرکت کرد. آعیسی هم که جوان بود با تعدادی از جوانان هم سن و سال خود به عنوان تماشاچی پشت پنجرهی اتاق ایستاده بودند و نظاره میکردند.
میرزا حبیب شروع به سخن کرد و گفت میدانید سه آسیاب در پاییز بهعلت کمبود آب تعطیل میشوند و برای حل این مشکل اگر موافقت کنید آب دو نهر دشتاها و چالیمبری را از ساعت چهار بعداز ظهر تا فردا صبح بهطرف آسیابها روانه کنیم تا آنها بتوانند گندمها را آسیاب کنند. لازم به توضیح است سه آسیاب بالاتر از نهر زیادآباد و پایینتر از سه نهر دشتاها و چالیمبری و شاهان قرار داشت. اگر این کار عملی میشد آب نهرهای فوقالذکر در شب هنگام پس از گردش سنگهای آسیاب روانهی زیادآباد میشد که مطلوب میرزا حبیب بود.
در جلسه مذکور مطالب فوق مورد تایید حاج رستم قرار میگیرد و میرزا حبیب پس از گرفتن تائید زبانی گفت کاغذ بیاورید تا صورتجلسه کنیم. در این موقع آعیسی به میان اتاق جلسه پرید و با صدای بلند گفت:
حاج رستم تو که نمیفهمی، بیخود در جلسه شرکت میکنی و جلسه به هم ریخت.
حاج رستم با عصبانیت جلسه را ترک گفت و به منزل آحسین پدر آعیسی رفت برای شکایت و گلهمندی که عیسی آبروی مرا برد و به من توهین کرد. آحسین با قیافهی آرام همیشگی و با حوصله گفت فکر نمیکنم عیسی بدون دلیل موجه به شما توهین کند. ناراحت نباش. هم اکنون مسئله را روشن میکنم. بعد با صدای بلند گفت بفرستید عیسی بیاید. وقتی که حاضر شد پدرش گفت: عیسی چرا به عمو بیاحترامی کردی؟
عیسی گفت پدر من در اینجا یک سوال از عمو دارم: حاج رستم اگر شما مشغول آبیاری زمین “سرکمرک” هستی و ساعت چهار بعدازظهر هنوز آبیاری تمام نشده چه میکنی؟
حاج رستم جواب داد که خوب آنقدر ادامه میدهم تا آبیاری تمام شود.
عیسی گفت مساله همین جاست. وقتی تو امضا میکنی ساعت چهار بعدازظهر آب نهرها را برای آسیاب پایین بیندازند تو دیگر حقی نداری؟
آحسین گفت: حاجی رستم پس متوجه شدی عیسی بیجهت حرف نمیزند. چرا آنقدر ساده هستی؟ حاجی رستم سر به گریبان برد و سکوت کرد. بعد گفت: از این به بعد من در جلسات شرکت نمیکنم، عیسی برود.
۸-۳٫کربلایی عبدالعظیم
کربلایی عبدلعظیم از کدخدایانی بود که سواد نداشت ولی منشا آثار مثبت بسیاری در روستا بود. درباره وی تاکنون مقالات مختلفی در سایت برگجون منتشر شده است. یکی از مقالات با عنوان “کربلایی عبدالعظیم – کدخدایی بیمزد، مدیری توانمند” است که در بخش کتاب فرهنگ درج شده است. مطالبی نیز در مقاله خلقیات طایفه اثباتی در بخش برگجونیها درج شده است. در زیر مطالب اشاره شده در مقالهی اخیر بازگو میشوند. علاقمندان برای آشنایی بیشتر با کربلایی عبدالعظیم میتوانند به این مقالات مراجعه کنند.
الف- کدخدایی روستا در مقابل عدم دریافت حق سفره
در سال ۱۳۰۰ هجری شمسی مبلغ دویست تومان در سال از طرف دولت به کدخدا پرداخت میشد. این مبلغ به عنوان حق سفره بود. زیرا هر فردی که وارد ده شده اعم از کشوری، لشکری یا معمولی، در منزل کدخدا مستقر میگردید.
کربلایی عبدالعظیم به اهالی روستا اعلام مینماید که در صورت انتخاب او به سمت کدخدایی، قول میدهد که از بابت حق سفره یاد شده دیناری دریافت نخواهد کرد و با شعار انتخاباتی «بدون اجرت»، رقیب توانمند زمان خود را از دایره سمت کدخدایی خارج نموده و به کدخدایی برگزیده شد.
ب- حضور ۶ نفره تحریککنندگان درگیری پلگدین
پس از درگیری پلگدین افرادی که از تهران با اتوبوس به محل درگیری رفته بودند با همان اتوبوس و در حالی که چوبهای خود را زیر صندلی ماشین قرار داده بودند قصد برگشت به تهران را داشتند. با توجه به نفوذی که سینکیها و به ویژه سرهنگ پرتوی در پاسگاه ژاندارمری گلندوک داشتند، ماشین مذکور از سوی پاسگاه متوقف شده و تمامی افراد که ۵۵ نفر بودند دستگیر و از آنجا به دادسرای تهران منتقل میشوند. ۶ نفر نیز به نامهای کربلایی عبدالعظیم، حاج عیسی طوسی، حاج اصغر علیمردانی، علی آقا حاج عزیز، کربلایی محمد پلوی و حاج علیاکبر طوسی به عنوان تحریککنندگان درگیری پلگدین شناخته شده و دستگیر و به مدت ۳۶ ساعت قرار بازداشت برای آنان صادر میگردد.
پ- دادخواهی از مجلس شورای ملی
کربلایی عبدالعظیم پس از آزادی از بند بیکار ننشسته و یک روز به تهران آمده و با شال خودش را به ستون محل ورودی نمایندگان به ساختمان مجلس شورای ملی بهارستان بسته، فریاد برمیآورند سرهنگ پرتوی میخواهد زمینهای ما را تصاحب کند اما کسی به داد ما نمیرسد. نمایندگان مجلس از او میخواهند نامهای به همراه استشهاد محلی تهیه و به مجلس بدهد تا به کار ایشان رسیدگی شود. متعاقب آن استشهادیهای تهیه و توسط ایشان به مجلس تحویل میشود که در اسناد مجلس موجود است.
ت- دلیل محکمهپسند در دادگاه
ابتکاری که در دادگاه اختلاف میان نیکنامده و برگجهان، کربلایی عبدالعظیم به عنوان کدخدای برگجهان از خود بروز داد، گفتگوی ایشان با قاضی دادگاه بود. هنگامی که قاضی پشت میز خود قرار گرفت، کربلایی عبدالعظیم رو به قاضی نموده و به ایشان میگویند: «جناب قاضی یک سوال از شما دارم». قاضی جواب میدهد که مطلب خودتان را بیان کنید. ایشان میگویند: «جناب قاضی آن لیوان آب که روی میز شما قرار دارد و تازمانی که شما به نوشیدن آب آن نیاز دارید، آیا جرعهای از آن را به دیگری میدهید؟» قاضی جواب دادند که: خیر. کربلایی عبدالعظیم میگوید که آب برگجهان برای اهالی آن، حکم همان لیوان آب شما را دارد. تا زمانی که مردم برگجهان به آب نیاز دارند و از آن استفاده نکردهاند، روستای سفلی که نیکنامده است نمیتواند از آن استفاده کند. قاضی دلیل محکمهپسند ایشان را میپذیرد و با استدلال این مرد بزرگ، رای را به نفع اهالی برگجهان صادر میکند.
ث- تعیین سنگ یا پلاک ثبتی زمینهای کناررود
با درایت و پیگیری مرحوم کل عبدالعظیم در سال ۱۳۱۹ برای شمارهگذاری پلاک ثبتی زمینهای کناررو برخلاف سایر آبادیهای پیرامون و متعلق به اهالی برگجهان، از سنگ اصلی جداگانه استفاده نشد. با توجه به سابقه ادعا و تلاش اهالی لواسانبزرگ برای هدایت آب چشمه گووینی به سمت لواسانبزرگ، کدخدای وقت برگجهان برای تثبیت تملک برگجهان بر زمینها و چشمه گووینی استفاده از پلاک فرعی برای این زمینها را پیشنهاد میکند و سنگ یا پلاک اصلی این زمینها را همان شماره ۱۲۲ یعنی سنگ اصلی زمینها و باغهای بافت اصلی روستا قرار دادند.
ج- تقابل او در مقابل منفعتطلبان در جریان قند و شکر
در سال ۱۳۲۲ هجری شمسی قند و شکر گران و کوپنی (سهمیه بندی) شد و سهمیه روستا، از طریق اداره قند و شکر در اختیار کدخدایان قرار میگرفت تا بین مردم توزیع نمایند. در آن دوره، کربلایی عبدالعظیم کدخدای برگجهان و حاج عباس کدخدای نیکنامده بود. حاج عباس کمتر از آنچه که اداره قند و شکر از سهمیه برگجون به او داده بودند تحویل کل عبدالعظیم داده بود.
این موضوع باعث ناراحتی کربلایی عبدالعظیم شده و نزد مرتضیخان (داماد منتصر لشکر) که در اداره قند و شکر شاغل بود رفته، از ایشان کمک خواسته، شکایتی را به آن اداره تسلیم مینماید. بار دیگر، هنگامی که حاج عباس برای دریافت سهمیه قند و شکر به اداره مذکور میرود، از سوی این اداره به وی اعلام میشود تا رضایتنامه از کدخدای برگجهان نیاورد، از سهمیه جدید خبری نیست.
حاج عباس به سرچشمه میرود و اتفاقا کربلایی عبدالعظیم را میبیند و از او میخواهد رضایتنامه بدهد. کربلایی عبدالعظیم میگوید در کاغذی بنویسید که دفعه قبل کمتر از سهمیه تحویل دادهاید و بار دیگر جبران خواهید کرد. ایشان همین مطلب را نوشتند و امضا کرده تحویل کربلایی عبدالعظیم میدهند.
۹- اسامی کدخدایان دیگر برگجهان
بجز سه کدخدای نامبرده در بالا، افراد دیگری هم در روستای برگجهان به این منصب دست یافتند:
- حاج محمدعلی کربلایی غلامحسین
- ربیع حاج علی
- مشهدی میرزا
- علیاصغر استاد غفور
- کربلایی محمد
- علیمحمد مشهدی اصغر
- جهانگیر فرزند آحبیب
- مشهدی آیت
- رمضان استاد غلامحسین(رمضان آجان)
۱۰- سئوالات طرح شده در رابطه با مقاله
از کلیه افرادی که این مقاله را مطالعه فرمودند، تقاضا دارم در خصوص هرکدام از سئوالات مشروحه زیر اطلاعی دارند به صورت یادداشت ارسال نمایند. قبلا از مساعدت و همکاری شما تشکر مینمایم.
- چرا در لواسانات(بزرگ و کوچک) بزرگمالکان و یا مالکان ده (ارباب) به وجود نیامده است.
- علت اینکه کدخدایان (سنتی و قانونی) علیرغم آنکه دولت هیچگونه بودجهای برای آنها پیشبینی نکرده و همچنین درآمد مردمی از قبیل حق مهر بر مبایعهنامهها، آب، برق و گاز به صورت امروزی نداشتند، چگونه منشا تحولات عظیم میشدند؟
- تصدی منصب کدخدایی در سه دورهی عمدهمالکان، مشروطه و پهلوی تابع شرایط ویژه و یا مهارت خاصی نبوده است اما علت اینکه افرادی شاخص در امر مدیریت و متعهد به مقام کدخدایی برگزیده میشدند چیست؟
- با توجه به اینکه کربلایی عبدالعظیم فردی متمکن بوده و از طرفی منصب کدخدایی به جز مسئولیت چیز دیگری عاید او نمیکرد، چرا او پیشنهاد کدخدایی و قبول سه بحران بزرگ در زمان تصدی خود را مینماید؟ چه هدفی را پی میگرفت؟
- همانطور که مرحوم آقای تیمور طوسی بیان نمودند، از دیدگاه آعیسی پیشنهاد میرزا حبیب جنبهی منفعت شخصی داشته و برای بهرهبرداری از آب دو نهر چالیمبیری و دشتاها برای زمینهای زیادآباد بوده است. آیا به نظر شما این تحلیل درست است؟
منابع و مآخذ:
-
جامعه شناسی روستایی ایران، خسرو خسروی.
-
کلانتران و کدخدایان در مدیریت شهر و روستا از صفویه تاکنون، لطفالله احتشامی
-
مدیریت روستایی در ایران از کدخدایی تا دهیاری، یونس شاهحسینی
-
حاج عیسی طوسی(بخشی از شجره نامه طایفه طوسی)، تیمور طوسی
-
کربلایی عبدالعظیم کدخدایی بیمزد، مدیری توانمند، مجید جاننثاری
-
خلقیات ما برگجونیها- طایفه اثباتی، مجید جاننثاری
با سلام و تشکر از آقای مجید جان نثاری به خاطر جمع آوری مطالب فوق. جای کدخداهایی که شرح حال آنها ذکر شد در زمانه ما بسیار خالی است. هرچند با اوضاع و احوال فعلی دوران ما شاید آنها کاربرد زمان خودشان را نداشتند، در زمان خودشان مردم بسیار چشم وگوش بسته بودند و از حکومت مرکزی ترس زیادی داشتند و خیلی می ترسیدن کارشان به امنیه و دادگاه بیافتد و لذا از کدخدا که با حکومت ارتباط داشت حساب می بردن.
باسلام. در مورد سوال اول فکر می کنم چون مالکان بزرگ زیاد بودند کسی توانایی نداشت زمینهای همه را بخرد و ارباب ده شود و خرده مالکان هم زمین به اندازه کشت و کار خودشان داشتند و تعداد کمی بودند که روی زمین دیگران کار میکردن.
درمورد سوال دوم این افراد شاخص بی تفاوت نبودند و توانایی انجام کار را در خود می دیدن و مردم هم از تصمیمات آنها تبعیت مینمودن.
با سلام و سپاس از شما که با نوشتن مطالب شنیدنی و قدیمی یاد و خاطره تاریخ روستا و مردمان آن را زنده نگاهداشته و تاریخ روستا را به صورت مکتوب برای آیندگان به یادگار میگذارید. یک تا دو دهه قبل به نظر میرسید برگجهان در حد ۱۰ صفحه هم تاریخ مکتوب ندارد، اما امروز به همت افراد معدودی چون شما هزاران صفحه تاریخ و سند مربوط به روستای عزیزمان گردآوری شده است.
اما پرسشهای شما هم تعداد زیادی دارد و هم پاسخ طولانی. من در حد بسیار خلاصه آنچه به نظرم میرسد بیان میکنم:
۱٫نظام ارباب و رعیتی یا بزرگمالکی اصولا برمبنای تولید محصول (به ویژه غلات و خشکبار) مازاد بر مصرف مردم استوار بود. برگجهان قدیم تقریبا محصولی مازاد برای صادرات از روستا نداشت. زمینهای بسیار نامرغوب و محدود روستا نمیتوانست هم شکم مردم را سیر کند و هم برای ارباب مازادی برای فروش داشته باشد. لذا برگجهان و روستاهای مشابه اطراف جذابیتی نداشت. اگر درآمد خدمات دیگر مانند چاروداری، دامداری و نجاری در کنار محصولات زراعی نبود اصولا مردم برگجهان قادر به زندگی نبودند تا چه رسد که از کنار آنان بزرگمالکان هم بخواهند به نان و نوایی برسند.
۲٫ کدخدایان اصولا منویات دولت مرکزی را پیاده میکردند یا در راستای حرکتشان حمایت دولت مرکزی را با خود همراه داشتند. هرگاه اهداف دولت مرکزی در راستای پیشرفت و حمایت از مردم بود این موفقیت نمود پیدا میکرد. مثلا اگر ارادهی رضاشاه برای ثبت املاک نبود حتما کربلایی عبدالعظیم هم کاری از دستش ساخته نبود و …
اما دلیل دیگر برای موفقیت آنان، ارادهی کدخدایان برای خدمت به مردم و روستا و به یادگارگذاشتن نام نیکی از خود بود و منافع مادی اگر مدنظرشان بود در آخرین مرحله از اهدافشان بود نه اینکه استفاده از فرصتی باشد برای چپاول و بستن بار خود.
۳٫ اگر انتخابات تحت فشارهای سیاسی و نفوذ قدرت نباشد معمولا افراد مدیر و توانمند انتخاب میشوند و در صورت بروز خطا، به سرعت در دور بعدی ترمیم میشدند. اگر انتخاب کدخدایان در عصر حاضر خروجی مطلوبی ندارد دلیلش این است که مردم مجبورند از درون سبدی دست به انتخاب بزنند که افراد درون سبد قبلا توسط بزرگ مالکان یا دولتمردان انتخاب شدهاند یا فضای سبد آن چنان قطبی است که هر داوطلبی حاضر نیست به درونش برود.
۴٫ برخی از مردم دوست دارند نام نیکی از آنان در تاریخ نوشته شود و منشا اثر باشند. معلمی داشتیم به ما میگفت سعی کنید بجز تولید کود و co2 از خودتان چیزهای دیگری هم به دنیا ارایه کنید! پاسخ شما در این پرسش است که چرا وقتی میتوانید وقت خودتان را صرف کتابخوانی و تفریح و استراحت کنید، این همه زحمت کشیده و درباره برگجهان مقاله مینویسید و تحقیق میکنید. چه نفع مادی برای شما دارد؟
۵٫ مردم ۰ و ۱ یا سیاه و سفید مطلق نیستند. نه مرحوم آعیسی کاملا سفید و نه مرحوم میرزاحبیب سیاه بود. همواره در طول تاریخ تضاد منافع وجود داشته و افراد سودجو به زور و افراد خیرخواه با استدلال اهداف خویش را پیش میبردند. بدیهی است افراد خیرخواه هم ممکن بوده است گوشه چشمی به منافع شخصی داشتهاند. مرحوم آعیسی و میرزاحبیب هر دو خیرخواه بودند. از زاویه دید آعیسی میرزا حبیب منافعی را دنبال میکرد که دیگران نتوانستند آن را در لابلای استدلالهای منطقیاش تشخیص دهند. ولی سخن میرزاحبیب هم در راستای حل معضل آسیاب بوده است. راه حلی که برای گروهی از مردم و البته خودش منافعی در پی داشت. اگر بجای ایجاد جو متشنج استدلال و منطق ادامه مییافت راه حل بهتری پیش روی هر دو این عزیزان وجود داشت که هم زمین سرکمرگ حاج رستم آب بخورد هم چرخ آسیاب بگردد و هم میرزاحبیب از پساب آن زیادآباد را مشروب کند.
سلام
مطالب جالب شما را دنبال می کنم و از خواندن آنها لذت می برم ممنون و سپاسگزارم .
کدخدا= مدیر روستا
ممنون آقای جانثاری
خاطرات دور چه نزدیک شده اند.