علیاکبر لبافی، فروردین ۹۸
در این بخش ارتباط روستای برگجهان با داستان ضحاک و فریدون بررسی میشود.
داستان زندانی و زنده بودن ضحاک، در طول تاریخ بسیاری از دوستان و دشمنان او یا کاوشگران را بر آن داشته است که در پی او اطراف دماوند را جستجو کنند. لذا برای یافتن محل زندانی شدن ضحاک بد نیست بدانیم دماوند چه جایگاهی در تاریخ ایران دارد و فریدون دقیقا در کجای دماوند پرورش یافت؟ تا شاید راهی برای یافتن محل زندانی شدن ضحاک بیابیم.
دماوند خاستگاه اساطیری ایران زمین
منطقه دماوند و کوه معروف آن بجز آنکه محل تولد و پرورش فریدون بوده است، و ضحاک در آن به زنجیر کشیده شد، خاستگاه وقایع مهم دیگری نیز بوده است که مشهورترین آن تعیین مرز ایران توسط پرتاب تیر توسط آرش کمانگیر بود.
“این کوه در البرز است و البرز را به پهلوی هربورچ و هربرز گفتهاند و تا هفتاد نام برای آن ذکر رفته است. در اوستا هرا و هراییتی آمده و بُرزئتی را معنی، بلندی و پشتهی کوه است و بُرز به فارسی بلندی است و البرز از آن آمده است. در زامیادیشت آورده که نخستین کوهی است که از زمین برخاست و خواندم سری از پل جنوت که همان صراط باشد، به البرز بسته است. ابن اسیر و ابن خلدون و طبری و مسعودی آن را قارن گفتهاند و برخی را چون حمداله مستوفی عقیده آن است که البرز همان قاف است.”
موارد زیر نیز در تواریخ برای دماوند بیان شده است(۴و۶):
- منوچهر در دماوند متولد شد (تاریخ الرسل و الملوک: ص ۳۹و۴۰)
- زردشت اهل دماوند بود (تاریخ الرسل و الملوک :ص ۳۹ و ۴۰ حبیبالسیر: ص ۲۰۰)
- فریدون در دنباوند متولد شده است. (طبری: ج۱،ص ۱۵۲)
- کیومرث به کوه دماوند فرود آمده بود (روضهالصفا : ج۱،ص۴۹۵). کیومرث مردی سالخورده و بزرگوار بود و در کوه دنباوند از جبال طبرستان مسکن گرفت. (آثارالباقیه: ص ۳۹ تاریخ الرسل الملوک : ص ۴۹)
- کیومرث دوشهر بنیاد کردی یکی اصطخر که بیشتر آنجا مقام داشتی دوم شهر دماوند که گاهی در آن سرزمین به سربردی. (تاریخ الرسل و الملوک: ص ۲۹)
- کوه دماوند را جایگاه دیوان و ددان و پناهگاه غولان میشمارند از آن روی آن را دیوبند نامیدند، یعنی در آن دیوانند، پس دماوند شد. (ملکونف: ص ۱۲)
- گفتهاند که ساحران سراسر دنیا در کوه دماوند ساکن هستند (ابن حوقل : ص ۱۱۵)
فریدون در برگجهان؟
به نام دقیق محل تولد و رشد فریدون در تواریخ کمتر اشاره شده است. نگارنده تنها به نام روستای وَر در منطقه لاریجان بر خورده است. ابن اسفندیار (ص ۵۸ – ۵۷) در این باره چنین نوشته است: «فریدون به دیه وَر که از قصبه ناحیت لارجان و جامع و مشرق و مصلی آنجاست از مادر در وجود آمد». وَر به معنای بَر، پشت یا پهلوست. در لاریجان در کنار برخی کوهها سوراخها و غارهای کوچکی در دل صخرهها وجود دارد که پناهگاه مردمانی در طول تاریخ بوده است. این وَرها به نام همان کوه خوانده میشدند و اکنون روستایی با نام وَر به صورت مطلق و بدون پسوند وجود ندارد.
از سوی دیگر ابن اسفندیار محل تولد فریدون را به صراحت در وَر ذکر کرده است و وقایع بعدی که رشد و فعالیت فریدون هست را نیز به گونهای روایت کرده است که میتوان استنباط کرد در همان روستای ور بوده است، اما اگر این را هم بپذیریم که فرانک (مادر فریدون) وقتی متوجه شد جاسوسان ضحاک در پی یافتن فریدون هستند او را به مرغزاری دورافتاده برد، میتوان انتظار داشت که فریدون ممکن است از محل تولد خود خارج شده باشد.
بجز این، در سند مستقل دیگری نام محل پناه گرفتن فریدون یافت نشد اما توصیفاتی برای این مکان وجود دارد. توصیف روستای دورافتادهای که فریدون در آن پرورش یافت و مکانهای آن- چنان که خواهیم دید- با برگجهان مطابقت دارد.
در تاریخ آمده است فرانک مادر فریدون که همسرش را ضحاکیان با بیرحمی کشتند کودک خویش را در آغوش گرفته تَرک شهر گفته و به مرغزاری در روستایی دورافتاده میرود.(۲)
دوان داغدل خستهی روزگار/ همیرفت پویان بدان مرغزار…
در برگجهان دو مرغزار هست که هر دو میتواند مرغزار اشاره شده در شاهنامه باشد. یکی «مَرغ» در شمال و دیگری «اَشهمَرغ» در جنوبشرق روستا.
فرانک کودک را به دهقانی در مرغزار میسپرد تا از شیر گاو برمایه بنوشد و رشد یابد. وقتی ضحاکیان از محل اختفای وی آگاه میشوند فرانک نزد دهقان آمد و گفت بیم دارد که آنان فریدون را بیابند. بنابراین کودک را از دهقان گرفته به سوی کوه میرود(۲).
شوم ناپدید از میان گروه/ برم خوبرخ را به البرزکوه
بیاورد فرزند را چون نوند/چو غُرم ژیان سوی کوه بلند
(نَوَند: اسب تیزپا و تندرو)
در نزدیکی هر دو مرغزارِ نام برده شده در برگجهان، کوه نسبتا بلند با توصیفی که در خصوص غار محل مخفی شدن فریدون آمده است وجود دارد، اگرچه نه با آن بلندی که با خواندن شعر در ذهن انسان نقش میبندد. یکی کوه سیاهبند و دیگری کوه پشتبالابا یا لوخمیره است:
فرانک در کوه بلند چوپان یا مردی را میبیند که از ستم ضحاک به غار پناه برده است. فرزند را به او میسپرد.(۲)
اینها به تنهایی نمیتواند بر حضور فریدون در برگجهان حکایت کند. اما آنچه این گمان را تایید میکند داستان در بند کشیدن ضحاک است که با تفصیل بیشتری در پی خواهد آمد.
در اینجا باید متذکر شد که بر خلاف آنچه در کتاب دانشنامه تهران بزرگ درباره چاه سیابند در روستای برگجهان آمده است، چاه مذکور هم اکنون هم وجود دارد و نگارنده به درون آن رفته و عکس و فیلم تهیه کرده است. این چاه در واقع غاری است که ابتدا ارتفاع بسیار کمی دارد ولی به تدریج که در آن جلوتر می رویم ارتفاع آن به سرعت افزایش مییابد:
“برخی پیرمردان روستا از چاهی به نام سیاهبند نام میبرند و حکایتهایی در مورد آن نقل میکنند. این چاه در بالای کوه سیاهبند قرار داشته است. در شرایط فعلی اثری از چاه برجای نیست، شاید اگر پژوهشی در مورد آن انجام گیرد، اطلاعاتی از آن به دست آید.” (دانشنامه تهران بزرگ- جلد یکم، شمیرانات، مرکز دایرهالمعارف بزرگ اسلامی، ۱۳۹۲٫)
اما آنچه در دایرهالمعارف یادشده آمده است، برای غار معروف به سیاغار صدق میکند. سیاغار در کوهی به نام سرسیاغار در شمال غرب اِندار قرار داشته است و دهانه آن اکنون بسته و مفقود شده است. تلاشی که چند سال پیش برای کشف غار انجام شد علی رغم هزینهای که برای جویندگان (غیرقانونی) در بر داشت با آتش گرفتن چادر آنان و ترس از طلسم غار و مرگ، بدون نتیجه پایان یافت.
زندان ضحاک کجاست؟
برای پرداختن به نشانههای وجود زندان ضحاک در برگجهان اسناد تاریخی را ورق میزنیم:
الف- انطباق دماوند و برگجهان
از قاسم بن سلیمان نقل کنند که گوید: ابجد، هوز، حطی، کلمن، سعفض و قرشت پادشاهان ستمگری بودند. روزی قرشت در اندیشه فرو رفت و گفت: «تقدیس خدای را که بهترین آفریدگاران است» خداوند او را به صورت اژدهاق ( اژدها ) کرد. او هفت سر داشت که به دنباوند زندانی کرد و به پندار اهل خبر از عرب و عجم وی پادشاهی همه اقالیم داشت و مردی جادوگر و بدکار بود. (طبری : ج ۱، ص ۱۳۷) و (۴). مراد طبری همان ضحاک است.
لذا او محل زندان شدن ضحاک را دماوند برشمرده است ولی او را اژدهای هفتسر معرفی کرده است. در حالی که به نظر فردوسی، ضحاک در واقع سه سر داشته که دو سرش، متعلق به مارها و یک سر، سر خودش بوده است.(۳)
در تواریخ بارها اشاره شده است که زندان ضحاک در دماوند است. در مقیاس جغرافیای آن روزگاران برگجهان نیز جزو دماوند کنونی بوده و لذا وجود زندان ضحاک در برگجهان با این اسناد مطابقت دارد. با این وجود قبلا هم بیان شد که برگجهان برای ناظران به کوه دماوند (که اغلب مردمان دشتهای آباد و سرزمین جنوبی آن به ویژه ری و ورامین و شهریار بودند) در دامنهی کوه دماوند قرار دارد و تمایزی بین کوههای برگجهان و دماوند برای این ناظران وجود ندارد.
ب- سوراخها و برخاستن دود
ابن اسفندیار در تاریخ طبرستان به نقل از علی بن ربّنالکتاب در کتاب فردویالحکمه آورده است سی سوراخ در سر این کوه (دماوند) باشد که دود کبریت از آن بیرون آید و آوازهای عظیم یا سهم از این سوراخها شنوند. فریدون ضحاک را بگرفت و بیاورد به پایان کوه دنباوند آنجا که مسقطالراس او بود یک شب داشت و با شاهق کوه فرستاد و به چاهی که معروف است، مقید و محبوس فرمود.(۵)
در عجایبالمخلوقات زکریای قزوینی آمده است که افریدون بیوراسب را که ضحاک باشد، آنجا محبوس کرده است و بر بالای او هفتاد سوراخ بود که دخان کبریت از آن بیرون میآید. در صورالاقلیم هم آمده که ضحاک در آن کوه محبوس است.(۵)
در الرسالهالثانیه ابودلف هم آمده که افریدون بیوراسب را در این کوه زندانی کرده است. در نزههالقلوب و صورالاقالیم و اخبارالرسل و الملوک و تاریخ بلعمی و مروجالذهب و معادن الجواهر و معجمالبلدان و هم چنین در مجملالتواریخ والقصص آمده که ضحاک بر آنجا (دماوند) بسته است.
یاقوت حَمَوی در معجمالبلدان پس از گزارشی کوتاه پیرامون شکوه و بزرگی و بلندی دماوند مینویسد که ضحاک ماردوش را فریدون یا به گفتهی خودش، افریدون ابن اثفیان الاصبهانی، در دماوند به بند کشیدهاست. از آن جا که پذیرفتن باور مردم کوچه و بازار برای یاقوت دشوار مینماید، خود از کوه بالا میرود تا به چشم خویش آن را ببیند. او مینویسد که:
من با زحمت و خطر جانی فراوان تا نیمهی آن کوه رسیدم و گمان نمیکنم تا آن روز کسی از من بالاتر رفته باشد. نگاه کردم، چشمهای از سرب مذاب بود که پیرامون آن چشمه سربها خشکیده بودند و هنگامی که خورشید به آنها میتابید چون آتش میدرخشیدند. میان کوه غارها و گودالهایی بود که وزش بادها از سویهای گوناگون در آنها تولید پژواکها و آهنگهای گوناگون در فواصل معین میکرد. یک بار چون شیههی اسب به گوش میرسید، یک بار چون عرعر خر و گاهی چون بانگ بلند و رسای مردمان که به کلی نامفهوم مینمود و اهالی محل آن را زبان مردم بدوی میدانستند. دودهایی را که به نفس ضحاک تعبیر میکنند، بخاری است که از آن چشمهی مذاب برمیخیزد.(۵)
مسعودی در مروجالذهب از به بند کشیده شدن ضحاک در کوه دماوند به دست فریدون و دود و دمه و برفچهی همیشگی بر چکاد (قلّه) دماوند و از رودی به رنگ زرد مانند زر که از پایینش جریان دارد سخن میگوید.(۵)
به گزارش علی بن زید از این کوه (دماوند) گوگرد خارج میشود که پارسیان معتقدند که آن زهر بیوراسب (ضحاک) است. آنان هفتاد سوراخ بر میشمرند که از آن بخار گوگرد متصاعد میشود. مردی اظهار میداشت که این دمه، نفس بیوراسب است.(۵)
توصیف محل زندان ضحاک در دماوند را در بالا خواندید. جالب است بدانیم رنگ صخرههای هر دو کوه سیابند و لوخمیره در روستای برگجهان مانند سرب است اما در هیچکدام از آنها چشمههای سرب وجود ندارد. به نظر میرسد این چشمهها تخیلی یا اشتباه باشد یا پدیدهای بوده است که اکنون نشانی از آنها نیست. اما اگر بخواهیم وضعیت دو کوه لوخمیره و سیابند فعلی را با توصیفات سوراخها و دود تطبیق دهیم، فقط لوخمیره با آن مطابقت دارد. سوراخهای متعدد در لوخمیره وجود دارد و خروج دود از سوراخهای بالای کوه لوخمیره را سالمندان روستا شاهد بوده و متذکر شدهاند. اما چنین چیزی در سیابند نبوده و اگر هم بوده سالهاست که مشاهده نشده است. در عوض در پای کوه سیابند چشمهای هست به رنگ زر که توصیفش در بالا آمده است.
نقل آنچه از صدای حیوانات و آدمیان در کوه آمده است چیزی جز صدای بادی نیست که در میان صخرههای این دو کوه میپیچد.
ج-روستای آهنگران یا مندان
ابن فقیه همدانی نوشته است که چون فریدون، بیوراسب را از غرب به مشرق آورد تا بندش کند، سرانجام به ری رسید که کوه دنباوند نزدیک آنجاست و او را در دهکدهی آهنگران دماوند بندی کرد. ابن حوقل گفته است که ساحران سراسر دنیا در کوه دماوند ساکنند و برخی را عقیده است که چون دماوند جایگاه دیوان و غولان است، از آن روی آن را دیوبند نامیدند، یعنی که در آن دیوانند پس دماوند شد.
“ارمائیل هرروز دو کس میکشت تا ضحاک برای مارها از مغز آنان خوراک کند. لیکن از کشتن مردمان بسی نگران بود. تا آنکه برای رهایی مردم چارهای اندیشید. به دهکدهی مندان نام برفت و بر کوه شرقی آن کوشکی بساخت با بوستانها و سراهای خوب و چشمهسارانی در میان آن بوستانهای روان. در آن سراها خانهای بساخت از چوب و ساج و آبنوس، پر از نقش و نگار که هیچ کس را در مشرق خانهای بدان بلندی و شکوه و زیبایی نبود.
دهکدهی مندان بر دو کوه جای داشت که از میان آنها رودخانهای بسی پرآب و گوارا میگذشت که زمستان و تابستان بریده نمیشد و بر دو ساحل رود درختان میوهدار بود و چشمهسارانی که به رود میریخت. ارماییل گرفتارانی را که آزاد میکرد، زمینی میبخشید و در کوه باختری جایش میداد و میفرمود تا هر کدام برای خود بنایی بر پا دارند”. (مختصرالبلدان: ص۱۱۴و۱۱۵) و (۴)
اوصاف روستای مندان نزدیک ری و دماوند را در بالا خواندید. در خصوص نسبت نام روستای آهنگران با برگجهان سابقهای در تاریخ روستا نیافتم. اما وجود تنورهای متعدد در جاهای مختلف برگجهان گزارش شده است که میتوان آنها را به کوره آهنگری مرتبط دانست. در این میان نگارنده از تنورهای متعدد و در کنار هم در قلعهی ونجرستُنک و در باغناصر دشتاها و محله شاهان اطلاع دارد.
اما وصف روستای مندان یک به یک با صفات روستای برگجهان مطابقت دارد. از وجود رودخانه در میان دو رشته کوه، رودخانه پرآب و گوارا، درختان میوه و چشمهساران گرفته تا ساخت کوشک در کوه شرقی (که امروزه به کوشکستان مشهور است) و استقرار مردم در کوه غربی همه با روستای برگجهان مطابقت دارد.
د- مشخصات غار و محل استقرار آن
بیاورد ضحاک را چون نَوَند/ به کوه دماوند کردش به بند
به کوه اندرون جای تنگش گزید/نگه کرد غاری بُنَش ناپدید
جای تنگش در بیت بالا اگر اشاره به محل کوه داشته باشد برای هر دو کوه لوخمیره و سیابند مصداق دارد. چرا که کوه سیابند بعد از تنگه کوشکستان و لوخمیره بعد از تنگهاندار قرار دارند. و اگر جای تنگ در بیت فوق به غار تنگ اشاره دارد، هر دو غار سیابند و لوخمیره تنگ بوده و جالب توجه است که هر دو غار بُن ناپیدا دارند. غار سیابند هنوز این وضعیت را دارد ولی غار لوخمیره در اثر ریختن خاک حاصل از حفاری جویندگان گنج درون چاه، بن آن در حال حاضر مسدود شده است.
در اسناد تاریخی اشاره دارد که بر سردر غار میخها و مسمارهای طلا وجود داشت. جالب است بدانید در سردر غار لوخمیره میخطویلهای زرین وجود داشت که تا حدود ۷۰ سال قبل وجود داشت و کسی قادر به کندن آن از درون سنگ نبود. من از شخصی شنیدم که گفت آقای ا- لبافی این میخ را با انفجار سنگ خارج کرد و برد. متاسفانه زمانی از این موضوع با خبر شدم که فرد نامبرده از دنیا رفته بود و نتوانستم از خود ایشان درستی این موضوع را بپرسم.
ه- نگارهی سلطان محمد نقاش
مهمترین اثر تاریخی که به طور اتفاقی سبب لو رفتن محل زندانی شدن ضحاک شده است، و در ادامه داستان آن را آوردهام، نقاشی تخیلی! سلطان محمد نقاش از محل مذکور بود. در نقاشی سلطان محمد کوهی طلایی رنگ با صخرههای سفید و سروهایی در بالا و اطراف دیده میشود که در پای کوه رودی روان است. این مناظر تماما با صفات کوه لوخمیره مطابقت دارد. در این باره در ادامه سخن خواهیم گفت.
و- نام غار لوخمیره
در ویکیپدیا میخوانیم:
“در ارتفاعات شمال غربی روستای برگجهان غاری وجود دارد که به زندان خانهی لار معروف است. ابعاد دهانهی غار ۲×۲ متر و طول آن در حدود ۳۰ متر است. در درون این غار چند راه فرعی وجود دارد؛ که عمق چندانی ندارند. ظاهراً در گذشته این غار به عنوان زندان مورد استفاده قرار میگرفته است.”(۵).
ملاحظه میشود هم زندانخانه و هم لار که هر دو در نام این غار وجود دارد گواه دیگری است بر اینکه غار لوخمیره زندان ضحاک بوده است. لار و دماوند از نظر جغرافیایی قرین هم هستند و لوخمیره را جزو لار دانستهاند.
در اینجا خالی از لطف نیست بیفزاییم که در گویش بلگیجانی لار به مناطقی از طبیعت که غیر زراعی و غیرمسکونی است اطلاق میگردد. آنچه امروزه به نام منابع طبیعی اطلاق میشود، اعم از کوه و مرتع و دشت و رودخانه را شامل میشود. معنای لار در این جمله که من بارها از زبان مردمان روستا شنیدهام دقیقا به همین معناست: لار برگجون از لار همهی رروستاهای لواسون بیشتر است.
شاید به این معنا لار در ذهن مردم منطقه شامل تمام مراتع و کوهها و دشتها و رودهای بین شهرهای تهران(ری) و دماوند بوده است.
ه-پناهگاه فریدون
پیش از این گفتیم که چگونه اوصاف محل پناهگاه فریدون با صفات برگجهان منطبق میباشد. اما این صفات برای اثبات حضور فریدون در برگجهان کافی نبود. اما برعکس دلایل بسیاری بر اینکه غار لوخمیره زندان ضحاک بوده است ارایه شد. حال چه ارتباطی این دو با هم دارند؟
فریدون سالهای کودکی و نوجوانی خود را در این پناهگاه گذرانده است. بدیهی است شناخت بسیار خوبی از آن محل و امکانات آن و ویژگیهای غار محل اختفای خود و دسترسیهای آن داشته است. لذا وقتی از کشتن ضحاک منصرف شده و تصمیم به زندانی کردن او در محل مناسبی میگیرد، حتما بلافاصله به یاد آنجا افتاده است و ضحاک را برای زندانی کردن به آنجا برده است. به این ترتیب اگر ضحاک در غار لوخمیره زندانی شده، و این مکان با صفات پناهگاه فریدون مطابقت دارد، پس حتما پناهگاه فریدون هم همانجا بوده است.
جویندگان جای ضحاک
یافتن محل زندانی شدن ضحاک برای افراد زیادی در طول تاریخ مهم بوده است. نمونهای از آن را در زیر ارایه میکنیم. در این متن ضمن برشمردن صفات محل زندانی بودن او، توصیفاتی از طلسم او نیز بیان شده است.
الف- مامون در جستجوی ضحاک
ابن فقیه در مختصرالبلدان نقل میکند که شخصی به نام محمد بن ابراهیم در زمان مامون عباسی به جهت معلوم کردن جای ضحاک همراه دو تن دیگر به دهکدهی آهنگران در طبرستان میروند. محمد بن ابراهیم در آنجا گفته است که به روزگار مامون در طبرستان در خدمت موسی بن حفض طبری بوده. روزی یکی از سرهنگان مامون نزد وی میرود. او از طرف مامون مامور شده است تا با موسی بن حفض به جایگاه بیوراسب در دهکدهی آهنگران روند و از کار و سرگذشت او آگهی یابند و درستی این داستان روشن کنند و این به سال دویست و هفده قمری بوده. سپس محمد بن ابراهیم آنچه رفته است را چنین باز میگوید:
“و من نیز با آنان همراه شدم. در آنجا بر روی کوه بس دکانها بود. گرداگرد قله آهنگران بودند و چند تن دیگر از نائبان همی در کنارشان که تا از کار بخستند، کار از آنان بگیرند.
اینان پیوسته و دمادم با پتکهای خویش بر سندانها میکوبیدند و همگام فرود آوردن پتکها و هماهنگ با ضربه آنها، جملههایی محزون زمزمه میکردند و در این کار آنی سستی و درنگ نمیداشتند. پیر را از این دکانها پرسیدم. گفت این آهنگران، طلسم بیوراسبند تا او بند خود نگشاید. او همواره بند و زنجیرهای خود بلیسد و آنها را نازک کند. چون این پتکها کوفته شود، زنجیرها به حال نخستین خود بازگرداند. اگر خواهید بر این کار و سرگذشت این جانور وقوف یابید راه آن به شما بنمایم.
سرهنگ گفت: برای همین که گفتی بدین کوه آمدیم. پیر نردبانی که از چرم و پارهای آهن ساخته بودند، آورد و جوانان آن ده را گرد کرد تا یکی از آنان به آن نردبان برآمد و از پای قله تا به اندازهی صد گز باشد. آنگاه در سوی شرقی قله در طلوعگاه خورشید، حفرهی بزرگی نشان داد که بر آن آستانهی زبرین دری آهنی بود و روی آن میخهای آهنی زراندود که بر آن سردر، بر هر میخی، هزینهی ساختن آن را به فارسی نوشته بودند. بالای سردر نیز نوشتهای بود و چنین میگفت که بر فراز قله، هفت درِ آهنین دو اشکوبه است و بر هر اشکوبی چهار قفل است. بر روی هر یک از بازوان درها نوشتهاند: او را پایانی است که بدان برسد و سرانجامی است که از آن در نگذرد، پس مبادا حقی در صددِ بازکردن هیچیک از آنها برآیند. نکند که از این جانور آفتی به مردم اقلیم رسد که چاره نپذیرد و آهیتان برای بازگردانیدن آن نماند.
در اینجا موسی بن حفض گفت: وایتان باد! جانداری از هزاران سال، همین گونه بیخوراک بزید؟ آن پیر گفت: خوراکی که از همان دیرین خورده است در درونش طلسم شده است. آن خوراک در شکمش به حرکت درآید و به دهانش رسد تا آن را پر کند. لیکن او بیرون دادنِ آن نتواند. این خوراک اوست.
پس آنگاه همه از آنجای بازگشتند و کاری نکردند. تنها این سرگذشت را به مامون نامه کردند. مامون نوشت تا معترض آن نشوند” (۶).
در روایت فوق اشاره شده است که برای رسیدن به محل ورودی غار ۱۰۰ گز با نردبان خاص بالا رفتند. به یاد شیوهای افتادم که برای تعیین ارتفاع صخرهی مجاور گمَهاوشُر به کار بستم. من برای این کار روی دیوارهی کوه گزواره را مدرج کردم. کوه گزواره درست در مقابل کوهی قرار دارد که غار لوخمیره در آن قرار دارد. برای آنکه بتوان محل ورودی غار را که مخفی کرده بودند دوباره به راحتی پیدا کرد، میتوانستند نشانههایی را در کوه مقابل، یعنی گزواره قرار دهند. چه نشانهای بهتر از مدرج کردن کوه با ضریبی از گز. یعنی اگر دهانهی غار ۱۰۰ گز بالاتر بوده است میتوانستند هر ۱۰ گز ارتفاع را نشان گذاری کرده و نشانه دهم محل ورودی غار را مشخص کند.
آیا در قدیم چنین نشانههایی در کوه گزواره وجود داشت؟ آیا وجه تسمیهی کوه گزواره از این نشانههای مدرج با واحد گز بوده است؟
ب- روایتی دیگر از جستجوی مامون
روایت است که “به عهد مأمون، قائدی را بفرستاد و با صدوپنجاه سوار و فرمود به دماوند رود و آن احوال باز داند و به درستی خبر دهد از ضحاک و این قائد را نام نافع بود. گوید برفتیم نزدیک کوه به دیهی بایستادیم و چارهی برشدن همیطلبیدیم. بعد از آن پیری صد ساله را بیاوردند و ما او را از فرمان امیرالمؤمنین آگاه کردیم و تدبیر خواستیم. پیر گفت به بیوراسب رسیدن ممکن نیست، یعنی ضحاک و لیکن درستی آنکه هست شما را بنمایم و با وی بر کوه شدیم. نزدیک خارا جایی بفرمود کندن. جایگاهی پیدا گشت برسان دکانی از سنگ خارا تراشیده و اندرآن صورت مردی آهنگر ساخته نشسته و آلتی بزرگ اندر دست به بالا داشته و ساعت تا ساعت به جایگاه برهمی زد و بر روز و شب. پس از آن پیر گفتا این طلسم است که افریدون(فریدون) ساخته است بر بیواراسب تا چون خواهد که بندها بگشاید زخم این آلت آن را باطل کند و البته هیچ دست بدان فراز نباید کردن و باز همچنان هامون (صاف) کردیم که بود تا نردبانهای دراز بیاوردند و برهم ببستند و بر آنجا رفتیم با چند جوان دلاور، مقدار صد گز و دیگر جای که بنمود بکندیم، درها پیدا گشت آهنین و مسمارهای عظیم بر زبر آن و هفت در و قفلهای گران بر آن زده و بر چفت در نوشته که جانوری هست بحری بیغایت و نهایت، نگر تا آن را نگشایند که اقلیمها را آفت رسد و من دست نیارستم بدان فرازکردن تا امیرالمؤمنین را آگاه کردیم فرمود که هیچ کس معترض نباشد”.(مجمع التواریخ و القصص: ص ۴۶۶و۴۶۷) و (۵).
شبیه این خبر در مجملالتواریخ و القصص آمده و نام مامور مامون نافع ذکر شده است. همچنین در آن روایت اثری از دکانها بر سر کوه نیست، بلکه دکانی تنها از سنگ خاراست که در زیر کوه بوده و تنها آهنگری طلسم شده در آن به کار مشغول بود.
ج- مازیار در جستجوی ضحاک
در مختصرالبلدان نیز از فرستادن گروهی از مردم دیلم و طبرستان توسط مازیار برای معلوم کردن سرگذشت ضحاک ذکر رفته است.
د- جستجوی ضحاک در دوران ناصرالدینشاه
روایتی که در زیر از کتاب “بیکتابی” آوردهام، بجز آنکه گواه بر جستجوی مداوم جستجوگران ضحاک در منطقه است، بلکه نشان میدهد تا چه حد آنان کوشیدهاند و وجب به وجب منطقه را جستهاند. آنان چنانچه خواهد آمد گلهندوک و افجه و اندار و میانرود و ولدره و مازهون و خشکهرود و مَرغ را نیز کاویدند و حتی با پدر بزرگ من! – کرمعلی لبافی- دربارهی زندان ضحاک گفتگو کردند، تا اینکه توانستند زندان ضحاک (غار لوخمیره) را بیابند.
اینک بخوانید شرح داستان را از کتاب یاد شده:
“هفت نفر بودیم که رفتیم؛ هدایتاله و دو نفر نوکر دیگر لسانالدوله، خودش، آقازاده، رشید و من. نوکرها چادر و آفتابگردان و نمد آبداری و سماور و مفرش را برداشتند، حتی بیل و کلنگ و توبره و گونی و جوال اضافه، به خیال خودشان برای برداشتن و آوردن گنج.
موضعی که نویسنده مشخص کرده بود در لار بود. سه راه داشتیم، از گدوک قوچک به گلهندوک و افجه و از آنجا لار، دیگری از رودبار به امامه و از آنجا به افجه و بعد لار و راه سیم از گرمابدر به لار.
نویسنده تمام راه و بیراه و دژها و رودها و کوههای کوچک و بزرگ جوانب دماوند را رفته بود. این مرد آن چنان که نوشته بود دماوند را مثل کعبه طواف کرده بود. به نزدیکترین روستاهای دماوند سرکشیده بود. به رینه رفته بود. به گزنک، به ناندل و پلور و پیران کهنسال را ملاقات کرده بود و اخبار ضحاک را از آنها پرسیده بود.
دیهها و قصبات و روستاهای دور و نزدیک را هم رفته بود. حتی حمامهای قدیمی و چاههای قریههای مسکون و متروک را کاویده بود.
سرچشمههای هراز را زیر پا گذاشته بود، به دامنههای شمالی پالونگردن رفته بود، به قلههای خلنو صعود کرده بود و مسیر رودهایی را که به هراز میریختند طی کرده بود، گفته بود که در شمال، رود تینه را دنبال کرده است و در جنوبشرقی، تلخهرود را گشته است و در غرب، رود دلیچای را از نظر گذرانده و به اطراف این رودها سرکشی کرده است.
دو سال تمام آدم اجیر کرده و دههزارتومان مخارج این کار کرده و خون دل خورده تا توانسته بر تمام قلهها پا بگذارد. در قله دماوند در اثر نزدیک شدن به حفرهها و استشمام سمومات، قریب به جان دادن بوده است. به قلههای منار و مازیار و تخت فریدون رفته، به کوه نسوم و کوه نانسون و سنگنو رفته و بر شاخک و کرنا و چالچال و زردسر پا گذاشته و شکافها و سوراخها را با اسباب ممکن دیدار کرده.
غارهای کوچک و بزرگ ناشناختهای کشف کرده و بر هر کدام از آنها نامی گذاشته، غارهایی که قبل از او کسی آنها را نمیشناخته و نامی نداشتهاند. در شماری از این غارها آثار انسانهای کهن را یافته. به غارهایی رفته که سالها قبل دهانهی آنها ریزش کرده، به غارهایی که زلزله مسدودشان کرده، غارهایی که دهانهی وسیع و مدخلی تنگ و تاریک داشتند، غارهایی که ورودی آنها یخ زده و پر از سنگها و قندیلهای رنگی بودهاند. از غارهای ارژنگ و خرپران نام برده و حتی به غارهای فیروزکوه هم سرزده، به ابنهون و پلنگ و رستمدزد و رودافشان رفته …
حتی غارهای مازندران را دیدار کرده و از مناطق پلور و سوادکوه و لاریجان و نور نام برده بود و غارهای کاردیچال و اسپهبدخورشید و گچال و اسک و سیاهبور و کبری و غراب را تجسس کرده.
همهی ییلاقات را وجب به وجب گشته، قوشخانه، قرقرهسنگ، چهلبره، کمردشت، جانستان، اندار، میانرود، هملون، گینهچال، گلدر، هریاس، قرقرهچشمه، دوآبی، خرسنگکوه، ولدرّه، دهنهسنگ، بستک، چالچال، پهنکوه، هماسان، نیک، ماهدشت، گرمابدر، سفیدکوه، ایلیکا، بودر، غرقاب، آرو، میانتنگه، سراترزا، هما، خونزی، اندرو، سرخمبه، سیاهرود، ورند، فیر، تارنیزا، واشی، خوکچال، سرکس، ترشکچال، ورآور، عسلعسل، سیاهپلاس، گلزرد، قلهسرخ، زردپشته، سربهار، عسلآباد، ملکچشمه، خشکهرود، شیخعلیخان، مَرغ، سیاهچال، آبعلی، تار، ورین.
از گلبِرار نام برده، از کتابعلی و باران و جمعه و عربعلی و قباد و سبزعلی و نجاتعلی و کرمعلی که حکایتهای مربوط به ضحاک را از زبان پدرانشان برایش نقل کردهاند.
و سرانجام جای ضحاک را در یکی از کوههای منتهی به دشت لار پیدا کرده. به قول خودش آب در کوزه بوده و گرد جهان گردیده. ضحاک را جایی نزدیک به تهران، درست در قرق و شکارگاه همایونی ملاقات کرده، کوهی بینام و نشان و نه زیاد بلند و نزدیک به دو هزاروپانصد ذرع، بین لار و دماوند”.(۱)
نویسنده در باب آخر نوشته بود جای ضحاک را از روی یک مجلس نقاشی پیدا کرده است. او این اتفاق را چنین شرح داده است:
“پس از دو سال و چند ماه که این چاکر به کلی از پیدا کردن ضحاک مایوس شده بود و با آه و افسوس مشغول تورق نسخهای از شاهنامه بود، برای بار هزارم به فصل در بندکردن ضحاک رسید و محو تماشای نگارهای شد که سلطانمحمد قلم زده بود. در این نگاره، راه ورود به غار ضحاک در مقابل نبود، بلکه ورود و خروج بدان عمودی بود. در پایین غار آب جاری بود و کوه، رنگی طلایی داشت.
درست است که سلطان محمد نقاش این نگاره را براساس خیال خود کشیده بود اما من آن را خیالی نگرفتم و همّ خود را بر این گذاشتم که در جوانب دماوند به دنبال کوهی طلایی رنگ باشم که چاهی داشته باشد و از پایین آن آب روان جاری باشد و اطراف آن سروهای کوهی کهنسال ریشه در سنگها داشته باشد.”(۱)
به نظر میرسد قهرمان داستان فوق که از او با نام ضحاکالدوله یاد میگردد، یا از سوی ناصرالدینشاه مامور به کشف محل زندانی بودن ضحاک بوده یا خود این محل را کشف کرده و قصد اطلاعرسانی به ناصرالدینشاه را داشته یا از سوی ضحاک مامور بوده پیامی را به ناصرالدینشاه برساند. او قصد داشت کتابی را که با رمز نوشته بود به ناصرالدین شاه بدهد. هر چه بود این ماموریتها نافرجام ماندند چرا که دقیقا همان روزی که ضحاکالدوله قصد ملاقات با ناصرالدینشاه را در شاهعبدلعظیم داشته است، شاه ترور میشود و کتاب وی به دست ماموران افتاده و به کتابخانهی شاه منتقل میشود.
راویِ داستانِ کتاب بیکتابی با حیلت فراوان و با کمک لسانالدوله به کتاب ضحاکالدوله دست یافته و به رموز آن پیبرده و به کمک آن در نهایت زندان ضحاک را (که به ظاهر برای یافتن گنج در پی آن بودند) پیدا میکنند که در بالا توضیح داده شد، اما در نهایت گنجی نیافته! و تنها موفق به دیدن ضحاک میشوند.
شگفتا که داستان یا رمان کتاب بیکتابی چقدر به واقعیت نزدیک است و جز در مواردی اندک، با کشفیات ما درباره لوخمیره منطبق است. جای تعجب هم دارد که چقدر جای جای منطقه لار و لواسان در این کتاب به صورت دقیق نام برده شده است.
توصیفی که از نگارهی سلطان محمد نقاش در کتاب شده است، با مناظر لوخمیره انطباق دارد. دریغا که اکنون سرو تنومند این کوه از بین رفته است. از این کوه به عنوان کوه بینام و نشان یاد شده است. میدانیم که لوخمیره بر کوه «پشت بالابا» قرار دارد. اما دقیقتر که بشویم متوجه میشویم این کوه نامی از خود نداشته و به واسطه اینکه پشت باغهای موسوم به «بالابا» قرار دارد، به پشت بالابا مشهور شده است. در لوخمیره مانند آنچه در نگاره هست، صخرههای طلایی و نقرهای و سرو وجود دارد.
در کتاب فوق ارتفاع کوه حدود ۲۵۰۰ زرع نوشته شده است که با احتساب هر زرع در آن زمان برابر با ۱۰۴ سانتیمتر حدود ۲۶۰۰ متر میشود (توضیح: گفته میشود در دوران باستان هر زرع برابر ۵۵ سانتیمتر بوده است. اما تاریخ نوشتن کتاب باید ملاک عمل در این محاسبه باشد). کوه پشت بالابا در جایی که دود از غار بیرون میزد دقیقا ۲۶۰۰ متر از سطح دریا ارتفاع دارد. لذا بر این مبنا هیچ شکی باقی نمیماند که لوخمیره یا غار معروف به زندان لار، همان زندان ضحاک است.
ه- تهران و لواسان
گفتیم که مامون از خراسان و مازیار از مازندران افرادی را به منطقه دماوند و محل زندانی شدن ضحاک فرستاد. جالب است بدانیم مردم روستای برگجهان نیز اغلب مهاجر هستند، مهاجرانی از طوس و مازندران. آیا نیاکان ما هم از این اخبار آگاه بوده و در پی یافتن گنجی یا مقامی به این دیار کوچ کردهاند؟
شهر ری در زمان جمشید وجود داشت و گویا وی در همین شهر نیز مستقر بوده است. ری محل پیوستن ارتش کاوهی آهنگر (که از اصفهان آمده بود) و یاران فریدون بود. اما در دورههای بعدی پایتخت ایران در شهرهای دیگری دور از ری بود. چطور شد که آغامحمدخان قاجار به یکباره سر از تهران درآورد؟
آیا نمیتوان این اقدام موسس سلسله قاجار را در راستای نزدیک شدن به ضحاک تعبیر کرد؟ ضحاکِ در بند مراد بسیاری از افرادی است که راه او را پیموده و قصد کمک به او را دارند تا او را آزاد کرده و در سایه توجهات او بتوانند به قدرتی ماورایی دست یابند. از زمانی که محل زندانی شدن ضحاک مشخصتر شده است، صاحبان قدرت و عاشقان منصب خود را به محل استقرار او نزدیکتر کردهاند. آنان از ری به تهران و از تهران به تجریش و از تجریش به لواسان نزدیکتر شدهاند. اکنون کاخهای برافراشتهی ضحاکیان در گوشه و کنار لواسان به چشم میخورد.
اما باید بدانیم و آگاه باشیم که ضحاک از زندان خویش گریخته است و زندانگاه او اکنون غاری است تخریب شده که راه چاه آن مسدود گردیده و هر آنچه از میخ و مسمار و سندان و چکش و زنجیر زرگون آهنگران در آن بوده به یغما رفته است.
در چاه لوخمیره که اکنون مسدود است، هیچ چیزی جز خاک و سنگ و استخوان باقی نمانده است و بن چاه لوخمیره در کف رودخانه، محل تنگهغارک و درست در کنار گمَه اوشُر نیز چیزی وجود ندارد.
میتوان زمان گریختن ضحاک از زندان را در آخرین گریز تکراری او از زندان و ورود به میان مردمان ایران را بین سالهای آخر حکومت ناصرالدین شاه تا حوالی سال به توپ بستن مجلس در نظر گرفت. یعنی چیزی بین سالهای ۱۲۷۰ تا ۱۲۹۰ ه.ش. اما راوی کتاب بیکتابی – میرزا یعقوب خاصه فروش- نقل کرده است ۲ هفته بعد از به توپ بستن مجلس، ضحاک را در غاری در شرق سفیدآبِ لار به چشم خود دیده است! (بیکتابی، ص ۲۵۹ و ۲۶۰).
به نظر نمیرسد راوی با سابقهای که از خود در این کتاب تعریف کرده است، درباره محل دقیق غار و زمان گریختن ضحاک راست گفته باشد. کافی است او برای رد گم کردن غربِ سفیدآب لار را شرقِ سفیدآب گفته باشد و برای اینکه در شکستن طلسم ضحاک و فرار او و یا به یغما بردن گنجها و عتیقهها که هر کدامشان جرمی بزرگ و نابخشودنی است متهم نگردد، گفته باشد ضحاک بر جای خود بود.
ضحاک در میان ماست
چرا فریدون ضحاک را نکشت تا اکنون با بیم ظهور مجدد او در ایران مواجه نباشیم؟ این معمای پیچیده پاسخ در تکرار تاریخ دارد. همان طور که جهان از افراد پاک خالی نخواهد ماند، نباید ناپاکان نیز از میان بروند. جادوی جهان این است که این افراد به لطایفالحیل عمر دراز داشته باشند و گاه و بیگاه وارد جامعه شوند و به قدرت رسند تا آرزو کنیم گرشاسب نامی دوباره برخیزد و آنان را به زیر کشد و در بند کند.
اگر بخواهیم بدانیم با به قدرت رسیدن ضحاک چه بر سر ایران خواهد آمد کافی است کارنامه پادشاهی او را در گذشته مرور کنیم.
درشاهنامه پیرامون دوران دراز زمان هزارسالهی پادشاهی ضحّاک به تناسب کوتاه سخن رفته است، امّا میتوان گفت در همین کوتاهسخن، فشرده و چکیدهی آنچه بر سر جامعهی ایران آورده است، به زیبایی هرچه تمامتر بیان شده است:
چو ضحّاک بر تخت شد شهریار / بر او سالیان انجمن شد هزار
سراسر زمانه بدو گشت باز / برآمد براین روزگاری دراز
نهان گشت آیین فرزانگان / پراکنده شد کام دیوانگان
هنر خوار شد جادویی ارجمند / نهان راستی آشکارا گزند
شده بر بَدی دست دیوان دراز / ز نیکی نبودی سخن جز به راز
ندانست خود جز بد آموختن / جز از کشتن و غارت و سوختن
چنان بُد که هر شب دو مرد جوان / چه کهتر چه از تخمهی پهلوان
خورشگر ببردی به ایوان شاه / وز او ساختی راه درمان شاه
بکشتی و مغزش برون آختی / مر آن اژدها را خورش ساختی
“هشام بن محمد گفته است ضحاک عادت داشت که هنرمندان را از خود دور کند و به تبعید فرستد و دیوان و بیخردان را به گرد خویش جمع کند. او هنر را خوار کرد و جادو و دروغ را ارج گذاشت. آیین فرزانگان را نهان کرد و دیوانگان را منزلت و مقام داد. آشکارا به همه گزند رساند و بر راستی و درستی پرده پوشید.”(۶)
در مجمعالتواریخ و القصص، ص ۴۳۶ آمده است: در آخرالزمان ضحاک از دماوند میگریزد و دست به خرابی و کشتن میزند.
در زند وهومنیسن آمده است: (ضحاک) بند را از بُن بگسلد،… و گناه کردن را در جهان رواج دهد و بیشمار گناهِ گران کند. یک سوم از مردم و گاو و گوسپند و آفریدگان دیگر اهورامزدا را ببلعد و آب و آتش و گیاه را تباه کند. پس آب و آتش و گیاه پیش اورمزد خدای به گِله ایستند و بنالند… آتش گوید روشنی ندهم، و آب گوید که روان نشوم(۵).
در آن هزاره، ضحاک از بند برهد؛ و فرمانروایی بر دیوان و مردمان را فراز گیرد. چنین گوید که: «هر که آب و آتش و گیاه را نیازارد، پس بیاورید؛ تا او را بجویم.» و آتش و آب و گیاه از بدی که مردمان بر آنان کنند، پیش هرمزد شِکوِه کنند؛ و گویند که: «فریدون را برخیزان تا ضحاک را بکشد؛ چه اگر جز این باشد، به زمین نباشیم.» (روایت پهلوی، ترجمه مهشید میرفخرایی، مؤسسه مطالعات و تحقیقات فرهنگی تهران، ۱۳۶۷، ص ۶۰) و (۵).
منابع و مآخذ:
- بیکتابی، محمدرضا شرفی خبوشان، انتشارات شهرستان ادب، ۱۳۹۶٫
- ضحاک ماردوش، سعیدی سیرجانی، نشر نو، ۱۳۶۸٫
- ضحاک که بود؟، فهیمه شجاعی، حمیده احمدیانراد، وبسایت ۰۲۰
- وبسایت دماوند خاستگاه اساطیری ایران زمین
- وبسایت فارسی ویکیپدیا
- وبسایت دماوندنامه
من با دقت تمام مطالعه کردم و از لحظه لحظه اون لذت بردم. ولی بشدت هم متعجب شدم! این مطالب به این معنا هستن که ضحاک زنده هست! آیا به این ها مطمین هستید؟! در دوره ناصرالدین شاه ملاقاتی صورت گرفته با این هیولا؟! هر چی باشه داریم در مورد یک موجود افسانه ای باستانی حرف میزنیم! امیدوارم جواب رو به ایمیلم ارسال کنید چون حس کنجکاوی من ممکنه منو به جنون برسونه،
با تشکر
علی کارگر
تاریخ بشریت هر چه در زمان به عقب بر میگردد از شفافیت و دقت آن کاسته میشود. در مقابل با موضوعات نادرست و تخیلی و بعضا خرافی ترکیب میشود. این وضعیت به گونهای است که نمیتوان تاریخ واقعی را از داستانسرایی جدا کرد. داستانهایی که به کمک ادیبان و مردمان خوشذوق با هدف درس آموزی و سرگرمی و گاه حماسی و غرور قومی و ملی و یا اهداف مذهبی به تاریخ افزوده شده و تاریخ به حماسه یا اسطوره و یا داستانهای مذهبی تغییر ماهیت داده است. بدیهی است در این شرایط داستانهای تخیلی با جغرافیا و اسامی حقیقی درآمیخته و بازتشخیص داستان از تاریخ را مشکل میکند.
جذابیت چنین تاریخ و اسطورهای سبب شده است هم افراد زیادی جذب خواند این متون شوند و هم افراد زیادی دست به نگارش این متون بزنند. بدیهی است با توجه به زاویه دید خوانندگان، تفاسیر مختلفی از این متون به عمل آید. افرادی این داستانهای تخیلی را عین واقعیت تصور کرده و عدهای آنها را تماما دروغ میپندارند و عدهای هم بخشی را درست و بخشی را غلو شده واقعیت میدانند. به طور نمونه داستان رستم در شاهنامه است که به نقل از فردوسی وی شخصیتی واقعی بوده ولی بال و پر زیادی در شاهنامه یافته است. از زبان فردوسی مشهور است: که رستم یلی بود در سیستان- منش کردهام رستم داستان.
نمونه این داستانهای تخیلی که افرادی آن را واقعی میدانند داستان کشتی حضرت نوح است. تا جایی افراد این داستان تخیلی را باور دارند که حتی مدعی شدهاند بقایای کشتی ایشان را در کوههای آرارات ترکیه یافتهاند.
باری، داستان ضحاک نیز از این نمونه داستانهاست که ممکن است کمی هم با واقعیت همراه باشد و شواهد بسیاری در واقعی بودن آن در کتابهای تاریخ یافت. اما جزییات آن واقعیت تاریخی ندارند و به گمان من صرفا داستانی زیبا و جذاب و پر معنا برای عبرت گرفتن هستند. اینکه او زنده است استعاره به این دارد که هر لحظه ممکن است افراد و حاکمانی همچون ضحاک بر میهن و کشور حکومت را به دست بگیرند و جوانان کشور و آینده آنان را نابود و تباه سازند و جان و مال مردمان را فدای خواستههای شخصی خود کنند. اما هر بار باید کاوههایی بیایند و فریدونهایی را مردم یاری رسانند تا این ضحاک خونآشام را بار دیگر به دام افکنند. اگر خوب به جامعه بشری بنگرید کاوهها و فریدونها و ضحاکان و ماردوشان را خواهید یافت.