علی اکبر لبافی، خرداد ۹۹
تا کنون سه بخش از تبارنامه طایفه پلویی تقدیم خوانندگان وبگاه برگجون شده است.
در این بخش به سرشاخه آققاسم و حلقههای گمشده طایفه پلویی اشاره شده و بدین سان کار تدوین تبارنامه طایفه پلویی پایان میپذیرد.
در این بخش پایانی، با بقیه خانواده پلویی و افرادی با نام فامیل جدید طاهرنیا، عظیمیگرامی، قهاریان، صالحیمعین، و همچنین نام فامیل هاشمی آشنا خواهیم شد.
شاخه قاسم
گروهی از افرادی که امروز با نام فامیل پلویی هستند فرزندان فردی به نام آقا یا آققاسم از اهالی روستای سینک هستند. داستان از این قرار است فردی معروف به محمدگاو در سینک زندگی میکرد. این فرد چون به راحتی وحشیترین گاوها را با باز کردن قباه به سمت خود کشیده و سپس با گرفتن رگی در گردن گاو، آن را به زمین میخواباند تا بتوانند سر گاو را ببرند، به محمدگاو معروف بود.
آققاسم با عمویش که همین محمدگاو بود درگیری داشت و در نهایت عمویش او را از روستای سینک اخراج کرد. خانواده محمدگاو و آققاسم زمینهای خود در منطقه خاکپاشون و برگجهان را همراه مبالغی وجه نقد به آققاسم دادند تا در برگجهان سکونت کند.
از نام و طایفه همسر آقا قاسم اطلاعی نداریم. او دارای سه پسر به نامهای حاج اسماعیل، میرزاشفیع و محمدصادق بود. از دختران وی اطلاعی نداریم. محمدصادق بدون فرزند بود.
الف- حاج اسماعیل
اسماعیل فرزند آققاسم حدود ۱۷۵ سال پیش زندگی میکرد. او هفت همسر انتخاب کرد و صاحب ۱۲ پسر شد. یکی از همسران اسماعیل اهل رشت بود. همسر دیگر او نورجهان خواهر حاج علیمحمد لبافی بود. آخرین همسر او نیز خدیجه دختر حاج حمزه اثباتی بود. از ۱۲ پسر او تنها نام علیاکبر، کربلایی لطفاله و آقعباس و همچنین عبدالحسین عطار (که از همسر رشتی او بود) به یاد مانده است. از دختران اسماعیل نیز اطلاعی وجود ندارد. احتمال میرود برخی از فرزندان به سینک بازگشته باشند.
حاج اسماعیل اموال و املاک بسیاری داشت. بخشهایی از سلوسینک و زمینهای بزرگی داخل بافت مسکونی روستا و در باغها و مزارع اطراف از آن او بود. وضع مالی او چنان خوب بود که برای خودش یک حمام شخصی داشت. حمام شخصی او همین حمام موجود محله سرده بود. پس از تخریب حمام واقع در محله پاده (واقع در منطقه تلحموم)، اهالی از حمام او استفاده کردند و اسماعیل حمام را عمومی کرد. حاج اسماعیل خدمات دیگری هم داشت از جمله آن که زمین یونجهزار خود را برای برپایی تکیه به روستا اهدا کرد. اسماعیل پلویی فرزند حاج یعقوب در این خصوص بیان میکنند که بجز حمام و زمین تکیه سرده، حاج اسماعیل جد اعلای او زمینهای بسیار دیگری را هم وقف کرده است. از جمله زمین مدرسه از زمینهای وقفی جدش بوده است. زمین وقفی در بالانجو که وقف شب قتل است و زمینی در دشتاها که وقف سوخت (نفت) تکیه است. او معتقد است برای این زمینهای وقفی متاسفانه اهالی از این خانواده و جد اعلایشان یاد و نامی نمیکنند. اسماعیل پلویی میگوید یکی از سماورهای حاج اسماعیل که نزد عزیز کل محمد بود در سالی که مدرسه را میساختند حدود ۳ میلیون تومان بود. او میگوید یکی از کتابهای حاج اسماعیل نزد عمویم حاج یعقوب بود که به من داد. این کتاب را سال ۱۳۸۵ در حدود ۸ میلیون تومان از من میخریدند که نفروختم.
الف-۱- علیاکبر
وقتی حاج اسماعیل عروس جوان خود خدیجه دختر حاج حمزه را به خانه میبرد، زنان دیگرِ او حسادت میکنند و در پی انتقام بودند. شب عروسی خدیجه تازه عروس را در اتاقی محبوس کرده و دروازه محلهسر حاج اسماعیل را از درون چفت و قفل کرده و کلید را برمیدارند و حاج اسماعیل پشت در بیرون محلهسر در کوچه میماند.
پیرمرد که از صداکردن زنان خود برای باز کردن در ناامید شده بود تصمیم میگیرد از روی دیوار وارد حیاط شود که سقوط کرده و کمرش می شکند. این اتفاق شوم و حیله زنان دیگر او کارگر افتاده تا اسماعیل گمان برد که حضور خدیجه شوم بوده و نه تنها سبب شکستن کمر او شدهاست، بلکه به این موضوع بدگمان شد که ازدواج این دختر جوان با او به خاطر چشمداشت به اموال او بوده است.
به این ترتیب اسماعیل وصیت میکند که پس از مرگش، به این زن و فرزندی اگر از او به دنیا آمد تعلق نگیرد. این فرزند متولد شد و نامش را علیاکبر گذاشتند.
پس از مرگ حاج اسماعیل، خدیجه و علیاکبر که میراثی از وی نداشتند راهی تهران میشوند و پس از مدتی میرزاشفیع عموی علیاکبر را مییابند. میرزاشفیع با حاج اسماعیل برادر خود رابطه خوبی نداشت. از این طریق از مرگ برادرش مطلع میشود و داستان محرومیت از ارث را میشنود. به این ترتیب میرزاشفیع با آنان به برگجهان آمد و زمینهای بالابا و آبک پایین را از دیگر وراث گرفت و به عنوان ارث پدری به علیاکبر واگذار کرد.
از همسر علیاکبر اطلاعی نداریم. وی دارای سه فرزند به نامهای حاجآقا، علیآقا و نورجهان بود. نورجهان با عبدالحمید اثباتی ازدواج کرد. علیآقا صاحب فرزندی نشد. احتمالا همسر او املیلا دختر محمدعلی جاننثاری بود که پس از فوت یا جدایی شوهر به همسری علیاصغر کوشکستانی درآمد.
حاج آقا
حاجآقا با زینب طوسی دختر ربیع حسین ازدواج کرد و صاحب چهار فرزند به نامهای محمد، ایوب، یعقوب و طوبی شد. طوبی در سال ۱۳۳۴ قمری با محمدعلی طوسی فرزند حاج تقی ازدواج کرد. یکی از میراث ارزشمند برگجهان عقدنامه طوبی با محمدعلی است که از گزند حوادث به دور مانده و نزد ورثه ایشان محفوظ است.
الف-۱-۱- محمد
محمد فرزند حاجآقا معروف به کلمحمد بود. وی که فردی قابل و مردمدار بود مدتی نیز به کدخدایی روستا انتخاب شد. او ابتدا با دختر دایی خود رقیه طوسی فرزند عبداله ربیع ازدواج کرد ولی چون صاحب فرزندی نشدند از هم جدا شدند. رقیه بعدا همسر آموسی و از وی بچهدار شد. کربلایی محمد سپس با فاطمهبیبی رشیدی ازدواج کرد و صاحب فرزندی نشد. خانم رشیدی همسر کربلایی محمد هنگام ازدواج با او دارای پسری به نام عزیزاله بود و چون این فرد از کودکی همراه مادر به خانه کل محمد آمده بود به عزیز کل محمد معروف شد و از وی ارث برد. اما وی درواقع فرزند کربلایی محمد و از طایفه پلویی نبوده و نام فامیل وی و فرزندانش هاشمی است.
الف-۱-۲- ایوب
حاج ایوب با افسر طوسی ازدواج کرد و صاحب ۵ پسر به نامهای اسماعیل، علیاکبر، علی، محمدحسن، محمدحسین و یک دختر به نام نورجهان شد. نورجهان با آقای احمد کوشکستانی فرزند مش محمود ازدواج کرد. برای اطلاعات بیشتر در این خصوص به طایفه کوشکستانی مراجعه شود.
اسماعیل با خانم زهرا کوشکستانی فرزند علیمحمد ازدواج کرد و نسرین، مرتضی، مریم، و مصطفی فرزندانشان هستند. نام فامیل فرزندان پسر این خانواده طاهرنیا است.
علیاکبر با خانم عزت علی (خانمی غیربرگجونی) ازدواج کرد و حامد، امید و آرزو فرزندانشان هستند.
علی با خانم بتول محمدی ازدواج کرد و رسول، محمد، اعظم، ژیلا و ساجده فرزندانشان هستند.
محمدحسن با خانم راضیه اژدری ازدواج کرد و لیلا و ندا فرزندانشان هستند.
محمدحسین با خانم زری فراهانی ازدواج کرد و صاحب دو فرزند به نامهای مهدی و مهنوش شدند. مهدی در اثر یک درگیری شخصی و خونباری در روستا توسط حیدر نامی از اهالی سبزوار که در روستا مدتی اقامت داشت و به کار قصابی مشغول بود به طور مخفیانه، کشته شد ولی به سرعت راز این قتل توسط پلیس آگاهی کشف شد.
الف-۱-۳- یعقوب
حاج یعقوب با کبرا طوسی ازدواج کرد. وی باجناق برادرش شد. فرندان حاج یعقوب عبارتند از ایران، خانم، خاتون، علیاصغر، علیاوسط، و علیرضا.
ایران با صدراله کوشکستانی فرزند علیقلی ازدواج کرد. صدراله نگهبان بانک بود و در یک درگیری با احتمالا سارقان بانک، کشته شد. خانم با سیفاله کوشکستانی فرزند مش میرزا ازدواج کرد. خاتون با محمدمجاوری معروف به محمد دکتر فرزند محمدحسن ازدواج کرد.
علیاصغر با زینب پلویی فرزند حاج حسین ازدواج کرد. علیرضا با عصمت کوشکستانی فرزند آیتاله ازدواج کرد.
الف-۲- لطفاله
کربلایی لطفاله فرزند دیگر حاج اسماعیل است که در حدود ۱۶۰ سال پیش میزیست و اطلاعات مختصری از وی وجود دارد که در حد همین داستان است:
میرزا پدر مدابراهیم از طایفه جاننثاری کارگر یومیهی حاج اسماعیل بود. یک بار شبِ قبل از روزی که قرار بود به زیادآباد بروند، کل لطفاله به زن میرزا میگوید فردا مادهگاو رو هم به زیادآباد ببریم. فردا به سمت زیادآباد به راه میافتند و در دره شیرون کل لطفاله متوجه میشود مادهگاو را نیاوردهاند. میرزا که قپانی همراهش داشت به کللطفاله میگوید این قپان را شما ببر تا من برگردم و ماده گاو را بیاورم. کللطفاله که روحیهای اربابمنشانه داشت ناراحت شده قپان را پرت کرد و به میرزا گفت: عجب! مگر من نوکر تو هستم؟ و میرزا با قپان برگشت تا گاو را با خود ببرد.
سالها سپری میشود و کل لطفاله مال و منال خویش را از دست داده تا جایی که برای همین میرزا هم کارگری کرد. گفته میشود او که تحمل این زندگی را نداشت از برگجهان رفت و افرادی او را بعدا در فقر و تندستی و در حالی یافتند که در بدنش پر از شپش بود.
تا چه حد این داستانها واقعیت باشد مشخص نیست. اما یادمان نمیرود که آن سالها که مصادف با جنگ جهانی و قحطی و بیماری بود، این قبیل امور چندان هم نادرست نمیتواند باشد. چرا که متمولان روستا نیز به نان جو و نان پخته شده از گندمهای کپک زدهی مانده در ته انبارها محتاج بودند.
الف-۳- عبدالحسین
سومین فرزند حاج اسماعیل که از وی اطلاعات مختصری وجود دارد، عبدالحسین عطار است که به کار عطاری مشغول بود. او از همسر رشتی حاج اسماعیل و ساکن رشت بود (منظور از رشت لزوما شهر رشت نیست). گفته میشود حاج اسماعیل از ترس همسران برگجونی خود جرات نکرد همسر رشتیاش را به برگجهان بیاورد. اما عبدالحسین فرزند او پس از مدتی به دنبال پدر به برگجهان آمد. پس از درگذشت برادرزادهاش حاج آقا با همسر او زینب طوسی ازدواج کرد اما به دلیل کهولت سن زینب، صاحب فرزندی نشد.
ب-شاخه میرزاشفیع
میرزا شفیع فرزند دیگر آققاسم سینکی برخلاف برادرش حاج اسماعیل در برگجهان سکونت نکرد و راهی تهران شد. او از کاتبان و کارکنان یکی از دیوانهای دولت قاجار(ناصرالدین شاه) بود. گفتیم علیاکبر فرزند حاج اسماعیل با خانواده پدری خود بر سر میراث پدر اختلاف پیدا میکند و برای حل این اختلاف به فکرش میرسد که از عموی بزرگوار خویش یعنی میرزا شفیع کمک بخواهد.
به این ترتیب علیاکبر به تهران و محل کار عمو رفته و سراغ میزرا شفیع را میگیرد. وقتی عمو را پیدا میکند شرح حال خود را بیان کرده و عمو که به نظر میرسد تا آن زمان به برگجهان نرفته بود، دو اسب تدارک دیده همراه برادرزاده به برگجهان میروند و مشکل ارثیه علیاکبر را برطرف کرد. میرزاشفیع در حدود ۱۷۰ سال پیش میزیست.
عبدالعظیم
عبدالعظیم فرزند میرزاشفیع بود. از نام دیگر فرزندان میرزاشفیع اطلاعی نداریم. اما میدانیم مدبر سلطان رییس بیمارستانهای ارتش و فردی که اراضی بسیاری در یوسفآباد داشت و خیابانی نیز به نامش در آنجا بود، از نوادگان میرزاشفیع بود. نوادگان میرزاشفیع تا زمانی که کل محمد پلویی زنده بود با ایشان آمدوشد داشتند اما پس از وی این ارتباطها قطع شد.
باری، میرزاشفیع در سفر به برگجهان به همراه علیاکبر، ضمن آشنایی دوباره با برگجون، با دختر کربلایی محمدزکی (کل منزکی) طوسی آشنا شده و وی را برای پسرش عبدالعظیم خواستگاری میکند. او که به بیبی مشهور بود به تهران نقل مکان میکند. بیبی و عبدالعظیم صاحب دو فرزند به نامهای محمد و فرخنده میشوند. فرخنده با فردی غیربرگجونی ازدواج کرد.
عبدالعظیم ساکن محلهی چراغبرق (امیرکبیر) تهران بود و در بهارستان دکان بزّازی داشت و با کربلایی اسداله طوسی که لحافدوزی چیرهدست و مشهور و از متمولان برگجهان بود مراوده داشت.
محمد عظیمیگرامی
ارتباط کاری و نیز فامیلی دور بین عبدالعظیم و اسداله طوسی سبب شد که بیبی (همسر عبدالعظیم) فاطمه طوسی (دختر اسداله) را برای پسرش محمد خواستگاری کند.
محمد متولد ۱۲۹۲ش با نام فامیل عظیمیتوده (احتمالا برگرفته از نام پدرش) بود. مشکلات و بدنامی حزب توده در آن سالها سبب شد محمد نام فامیل خود را عظیمیگرامی تغییر دهد.
محمد پس از تحصیل دبستان و پایان خدمت وظیفه در خیابان چراغبرق (امیرکبیر) به کار سلمانی(آرایشگری) پرداخت. چند دهانه مغازه در چراغبرق متعلق به او و شریکش بود. او در حدود سال ۱۳۱۵ (در سن ۲۳ سالگی) به برگجهان رفته و فاطمه طوسی دختر کربلایی اسداله را به همسری خود برگزید. مراسم ازدواج در برگجهان با شکوهی بسیار برپا شد. سپس جهیزیه عروس بر پشت ۲۰ راس از چارپایان به تهران حمل شد. آخرین منزل محمد عظیمی در خیابان اکباتان پشت بهارستان بود که به دلیل قدمت و همجواری با مجموعه میراثی اداره آموزش و پرورش، سازمان میراثفرهنگی با توسل به قوهقضاییه و با قیمت ارزان آن را تصرف کرد.
کربلایی محمد عظیمی به رسم گویش برگجونی در برگجهان به کلمَدآقا مشهور میشود. کلمدآقا خانهای دو طبقه در محله بَسداغون بنا میکند. خانهای که ییلاق او و خانوادهاش محسوب میگردید.
کربلایی محمد علاقه زیادی به برگجون داشت و به محض تعطیلی مدارس، فرزندان خود و خواهر و خواهرزادهها را به برگجهان برده تا تابستان را آنجا سپری کنند. او جزو نخستین افرادی بود که چراغ زنبوری داشت و با رفتن خانوادهاش شادی و شلوغی و نور را به محله بسداغون ارمغان میبرد و افراد محل به ویژه اهالی پاییندست خانه و زیر کیلهی جووَگ تا کیلهی شیرون که ساکنان آن اغلب افراد طایفه طوسی بودند، از حضور آنان اظهار رضایت و شادی میکردند.
شادروان کربلایی محمد عظیمی و فاطمه طوسی صاحب ۶ فرزند و به ترتیب به نامهای حسین، رضا، علی، حسن، جواد و زهرا میشوند. متاسفانه اکنون تنها رضا و علی در قید حیات هستند و دیگران دارفانی را وداع گفتهاند.
علیآقا کماکان ارتباط و علاقه زیادی به برگجون دارد و در محله پاده منزلی دارند که دوران بازنشستگی خود را در آن سپری میکنند. وی بازنشسته وزارت بهداشت، درمان و آموزش پزشکی است و بجز شغل تکنسینی فوریتهای پزشکی، از دوران دبیرستان به نقاشی کردن علاقمند شد و تابلوهای زیادی تاکنون کشیدهاند.
اما اعضای خانوادهی کربلایی محمد یا همان کلمدآقا در برگجون منحصر به افراد نامبرده در بالا نیست. چرا که او خانهای را در محله بسداغون سرده بنا نهاد که فرزندان بسیاری در آن رشد یافته و تربیت شدند. خانهای دوطبقه درست چسبیده به ضلع شرقی حمام. این خانه در حدود سالهای ۱۳۲۰ تا ۱۳۲۳ه.ش ساخته شد. زمانی که کلمدآقا تقریبا ۳۰ ساله بود.
آقای عظیمیگرامی به محض تکمیل ساختمانش دست به کار شد تا پای مدارس نوین را به این روستا باز کند.
کلمَدآقا به کودکان روستا همچون فرزندان خویش مینگریست و سوادآموزی آنان را امری مهم میدانست منزل خودش را دربست در اختیار آموزش و پرورش قرار داد. او به دکان نجاری نزدیک محل کار خود در چراغبرق مراجعه کرده و میز و نیمکت و تختهسیاه مدرسه را سفارش میدهد. به زودی این تجهیزات آماده میشود. وی از روستاییان کمک گرفته و کاروانی از چاروایان و چارواداران برگجون در چراغبرق حاضر میشوند. میز و نیمکتها و تختهها را بار چاروایان کرده و در مقابل چشمان مغازهداران خیابان چراغبرق به سوی روستای برگجهان به راه میافتند.
کاروانِ میز و نیمکت در محلهی سرقبرستانی متوقف میشود. بارها از دوش چاروایان برداشته شده و اسباب و اثاثیهی منزل کلمدآقا جمع شده از اتاقها و ایوان طبقه بالا به انباریهای طبقه پایین منتقل شده و طبقه بالا با میز و نیمکت و تختههای نو تجهیز گردید و نخستین مدرسهی نوین برگجون مهیا شد.
کارهای اداری و دولتی انجام میشود، و تابلوی شیروخورشیدنشان وزارت فرهنگ با عنوان دبستان دولتی برگیجان بر دیوار منزل کلمَدآقا نصب میگردد و ثبت نام از نوآموزان و افرادی نیز که فقط چندسالی از سن سوادآموزیشان گذشته بود برای سال تحصیلی ۲۵- ۱۳۲۴ آغاز میشود. بدین ترتیب کلمدآقای عظیمی حدود ۵۰ سال پس از میرزاحسن رشدیه راه او را در روستای برگجهان پیمود و نخستین مدرسهی نوین را در این روستا بنانهاد.
به این ترتیب در آن سال دبستان دولتی برگجهان با سه کلاس اول تا سوم کارش را شروع کرد. سالهای چهارم و پنجم نیز با رشد بچهها در سالهای بعد دایر شد. اما کلاس ششم دایر نشد. این مدرسه ۱۱ سال دایر بود تا محمدخان همایون وارد عمل شد و ساختمان مدرسه را در محله پاده بنانهاد.
کربلایی محمدآقا در سال ۱۳۶۲ و در سن ۷۰ سالگی درگذشت و در وادیالسلام قم در مقبرهای از پیش مهیا شده به خاک سپرده شد. وی که از بانیان هیات زینبیه تهران بود، همراه ۷ تا ۸ نفر از اعضای این هیات باهم در وادیالسلام قم مبادرت به خرید قبر میکنند. جایی که بارها خودش به آنجا رفته بود و بر سر مزار خویش فاتحه خوانده بود!
شاخه محمدقاسم
مشهدی محمدقاسم با نام مخفف مشمدقاسم فعلا به عنوان حلقه گمشده طایفه پلویی است. ما تاکنون موفق به کشف نام پدر و مادر او و شناسایی برادران و خواهرانش نشدیم. حتی موفق نشدیم بدانیم وی با کدام شاخه از شاخههای طایفه پلویی فامیل نسبی است.
در اسناد قدیمی از فردی به نام محمدقاسم نام برده شده است که فردی احتمالا متمول و صاحب منصب بوده است زیرا نام او همراه با لقب بیک درج شده است. این محمدقاسم بیک فرزند صفرعلی و وی نیز فرزند ابوالقاسم بود. به لحاظ عادات روستا که نام نوه به نام پدربزرگ ثبت میشد، احتمال میرود این محمدقاسمبیک که در حدود ۲۰۰ سال قبل زندگی میکرد، پدر بزرگ مشمدقاسم پلویی بوده است. میتوان با همین فرض تشابه اسمی نوه و پدربزرگ احتمال داد سلیمان سرشاخه دیگر طایفه پلویی فرزند دیگر ابوالقاسم پدر صفرعلی بوده است. البته بجز این شنیده شده است خانواده مش مدقاسم با خانواده فیضاله فامیل بودهاند که با این فرض تطابق دارد.
مشمدقاسم یا محمدقاسم پلویی با خانم خیرالنسا لبافی فرزند محمدرضا ازدواج کرد. اطلاع داریم همسر محمدقاسم خواهر زبیده همسر کربلایی حسینعلی (پدر حاج علیاکبر) بود. حال دو احتمال وجود دارد. اول اینکه زبیده همسر دوم کربلایی حسینعلی هم دختر محمدرضا لبافی بوده و احتمال دوم اینکه محمدقاسم دو همسر اختیار کرده است. محمدقاسم صاحب چهار فرزند به نامهای هاجرخاتون، بتول، غلامحسین و غلامحسن شد. محمدقاسم پس از درگذشت در گورستان چهلتن در محله اصفهانک تهران دفن شد. این گورستان سالهاست به پارک تبدیل شده است.
هاجرخاتون با پسرخالهاش حبیباله پلویی فرزند علیاصغر ازدواج کرد. برخی از فرزندان او اکنون زاهدی سرشت هستند. همسر بتول برگجونی نبود.
غلامحسین
غلامحسین فرزند محمدقاسم در سال ۱۲۹۹ متولد شد. وی با رقیه کوشکستانی(متولد ۱۳۰۵) دختر محمدنصیر ازدواج کرد. رقیه بعد از درگذشت غلام حسین با عیدی لبافی فرزند کربلایی رحیم ازدواج کرد.
غلامحسین دارای چهار دختر به نامهای عذرا، کبرا، خدیجه و زینت شد. همسران آنان که هیچکدام برگجونی نبودند به ترتیب مسیب فتانتی، رضا رضایی، حسین ناطقی و علی اسماعیلی بودند.
فرزندان پسر غلامحسین یکی به نام علیاصغر پلویی متولد ۱۳۲۴ است که با شهین اثباتی دختر حسن اثباتی/پلویی ازدواج کرده است و دیگری محمد صالحیمعین است که با اکرم کوشکستانی متولد ۱۳۳۵ فرزند غلامحسین ازدواج کرده است.
غلامحسن
غلامحسن فرزند محمدقاسم که نام فامیل خود را به قهاریان تغییر داد با خانم منور پلویی فرزند فیضاله ازدواج کرد. وی صاحب پنج فرزند به نامهای افسر، شمسی، فاطمه، رضا و قاسم شد. دامادها و عروسهای این خانواده هیچکدام برگجونی نیستند. قاسم قهاریان خلبان است و ایشان سومین خلبان برگجونی هستند.
خانوادهی سببی از طایفه پلویی
کربلایی محمد پس از جدایی از همسر خود، با فاطمهبیبی رشیدی ازدواج کرد و صاحب فرزندی نشد. خانم رشیدی همسر کربلایی محمد هنگام ازدواج با او دارای پسری به نام عزیزاله هاشمی بود و چون این فرد از کودکی همراه مادر به خانه کلمحمد آمده بود به عزیزِ کلمحمد معروف شد و از وی نیز ارث برد. اما وی درواقع فرزند کربلایی محمد نبود و لذا به طور نسبی (ارتباط خونی از مادر یا پدر) از طایفه پلویی نبوده بلکه ارتباط او با این طایفه، ارتباط سببی یا صرفا فرزندخواندگی است.
نام فامیل عزیزاله و فرزندانش هاشمی است. عزیزاله هاشمی با خانم رقیه اثباتی فرزند صفرعلی ازدواج کرد و مریم، عباس، بشیر (شعبان)، محمود، داود، مسعود، زهرا و زهره فرزندان آنان هستند.
با تشکر از عزیزانی که در این نوشتار مرا یاری کردند:
اسماعیل، علی و ژیلا پلویی، علی عظیمیگرامی، غلامحسین صالحیمعین و مسعود هاشمی.
با پایان یافتن تبارنامه طایفه پلویی لطفا چنانچه نام خانوادهای در این چهار مقاله از قلم افتاده است به اطلاع برسانید.
فکر میکردم خاص ترین فامیلی ایرانو دارم(پلویی)
اما انگار اینطور نیست
عجیبه ما اصالتا اصفهانی هستیم فکر نمیکردم جای دیگه این فامیلیو ببینم