علیاکبر لبافی، شهریور ۹۹
راه سول، پیادهراهی است که از باغات تنگهمرغ به سمت اندار میرود.
روستای برگجهان دارای سه آبادی مهم میانرود، کناررود و اندار است که زمینهای آنها از قدیمالایام به زراعت اختصاص داشت. محصولات زراعی این سه آبادی توسط راههای صعبالعبور مالرو به روستای برگجهان متصل بود. امروزه مسیر مالرو میانرود از بین رفته است و مسیر مالرو کناررود هم از اهمیتش کاسته شده است. برعکس به دلیل تبدیل زمینهای زراعی اندار به باغ، مسیر مالرو اندار پابرجاست و بر اهمیتش افزوده شده است.
مسیر مالرو اندار با شیب تندی از دره تنگه مرغ منشعب شده و با عبور بر یال یکی از کوههای پشتبالابا تا گردنه میرود. در این گردنه سروی هزاران ساله وجود داشت و به همین دلیل این راه به راه سرو معروف بود که در گویش محلی راه سول اطلاق میگردد.
جایگاه این سرو در لبهی کوه بلند مشرف به روستای برگجهان، شیب ملایم پای سرو و سایهسار آن و قدمتی افسانهای این سرو و ارتباطش با قلعه دختر و غار لوخمیره همه و همه شرایطی را برای این سرو کهنسال فراهم کرده بود که به درختی منحصر به فرد در روستا از نظر طبیعی و تاریخی و تفریحی و دامداری و مذهبی بدل شود.
مسافران اندار پای این درخت نفسی تازه میکردند. گردشگران و کوهنوردان پای آن اطراق کرده و چای و چاشتی میخوردند. چوپانان گله را در گرمای ظهر پای این درخت خوابانده تا نشخوار کنند. دردمندان و آرزومندان با بستن دخیل بر شاخههای این درخت در پی رفع حاجات و نیازهای خود بودند و نویسندگان(۱) و خیالپردازان برای آن داستانها گفتهاند و تاریخنویسان از آن در تبیین تاریخ منطقه بهره بردهاند. اما این سرو کجاست و راه سول اکنون چرا راه بیسول است؟
سرو راه سول چگونه از میان رفت؟
در زمستان سرد سال ۱۳۵۷ در زمانی که آتش انقلاب شعلهور بود و گفتگوهای مذهبی داغ بود، افرادی که در صدد پالایش دین از خرافات بودند دخیل بستن به سرو را نوعی رفتاری خرافی تلقی کردند و این سرو را نمادی از شرک و بتپرستی میدانستند. در این بحبوحه شبی از شبهای سرد زمستان روستاییان شاهد نور و دود و آتشی بودند که از این درخت هزاران ساله به آسمان میرود.
به زودی در همه جای روستا فریادها شنیده شد که سول آتِش هاگته. سولِه آتِش بزیین. (سرو آتش گرفته. سرو رو آتش زدند).
ساعاتی بیش نگذشت که درخت سرو هزاران ساله سوخت و دود شد و راهِ سول بی سول شد. اگرچه معدود افرادی از اصل ماجرا با خبر بودند اما عموم مردم سوزاندن آن را به مذهبیون معتقد به خرافی بودن دخیل بستن به سرو نسبت دادند.
۳۰ سال بعد بود که راز آتش گرفتن آن برای همگان مشخص شد. جوانان کوهنوردی که از سوز سرمای زمستان و برف و بوران به پای این درخت پناه برده و آتشی روشن کرده بودند، شب هنگام در خواب بودند که باد آتش را به بخشهای خشک تنهی درخت رساند و زمانی این جوانان بیدار میشوند که کار از کار گذشته بود.
باززنده سازی نماد راه سول
هر چه بود این نماد منحصر به فرد راه اندار و روستا از بین رفت و چهل سال طول کشید تا گروه دوستداران برگجون به فکر زنده کردن این نوستالوژی دیرین خود افتاده پیشنهاد کردند جای این درخت درختان سرو دیگری کاشته شود تا شاید روزگاری دوباره چنین درختی در این مکان استقرار یابد.
افرادی ابتدا برای این کار چه برای راهبری موضوع و چه برای هزینهها اعلام آمادگی کردند اما اقدام درخوری نشد و موضوع بلاتکلیف ماند. تا اینکه آقای ابراهیم لبافی به من اطلاع دادند اگر شرایط دیگر فراهم شود ایشان برای راهبری کاشت درختان همراهی خواهند کرد. همزمان آقای محمود (مایک) کاشانی هزینه خرید اقلام و خانم مقدس هزینه دو کارگر برای کاشت درختان سرو را پذیرفتند.
به این ترتیب من اقلام لازم شامل توری مرغی (حدود ۱۰۰ هزارتومان) و ۵ درخت سرو از نوع سرو خمرهای و سرو نقرهای (حدود ۲۰۰ هزارتومان) را خریداری کرده و برای سازگاری درختان با هوای سرد زمستانی برگجهان، این درختان را به برگجهان منتقل کردم تا به موقع در ابتدای بهار در محل مربوطه کاشته شود. یک عدد بشکه فلزی هم لازم بود که آقای ابراهیم لبافی به این کار اهدا کردند. حدود ۲۵ پایه چوبی هم لازم بود که بخشی از آنها را ابراهیم آقا از قبل آماده کرده بودند و بخش دیگر را من صبح روز کاشت و قبل از حضور کارگران از درختان تبریزی قطع شده در بالابای وقفی تهیه کردم.
شایسته بود مراسم درخت کاری همزمان با گردهمایی جمع زیادی از اعضای گروه دوستداران برگجون انجام پذیرد که متاسفانه با شیوع بیماری کرونا همراه شد و برگزاری مراسم منتفی شد. اما با توجه به سپری شدن زمان بهینه برای کاشت درختان قرار شد این درختان در روز جمعه ۸ فروردین با حضور افراد معدود و رعایت مسایل بهداشتی مانند استفاده از ماسک و دستکش به محل کاشت منتقل و کاشته شوند. اما ترس از شیوع کرونا تا حدی جدی شد که دوستان معدودی هم که قول همراهی داده بودند ترجیح دادند در این کار مشارکت نکنند یا کاشت درختان به زمان دیگری موکول گردد.
چون فصل کاشت میگذشت و شرایط رو به وخامت بیشتر بود مشخص نبود زمان مناسبی در آینده فرا برسد یا خیر، من و برادرم تصمیم گرفتیم اکنون که تمام اقلام خریداری شده و هماهنگی برای به کارگیری ۴ کارگر و ۲ الاغ هم انجام شده کار را به تعویق نیندازیم.
۸٫۵ صبح بار الاغها را بستیم و راه افتادیم: من و ابراهیم آقا و دو کارگر خانم مقدس و دو کارگر دیگر با ۲ الاغ کرایهای همراه ۵ درخت سرو با گلدان، یک توپ توری مرغی، ۲۵ عدد چوب مناسب برای پایه توری مرغی، چند کیلو سیم مفتول، انبردست و اره و چاقو، نخ، بیل و کلنگ و یک بشکه فلزی ۲۰۰ لیتری و وسایل شخصی مانند دستکش و ماسک و آب و غذا.
با توجه به دوری راه و آشنا نبودن با نوع زمین محل کاشت درختان نمیتوانستیم پیش بینی کنیم که چه مدت زمان برای کاشت درختان و بستن توری مرغی اطراف آنها وقت لازم هست. لذا ریسک نکرده و ۴ کارگر را همراه بردیم هر چند به نظر می رسید به همهی ۴ نفر نیاز نباشد.
هوا نیمه ابری بود و هر چه از دامنه کوه بالا میرفتیم بر تراکم ابرها و مه واقع در بلندای کوه افزوده میشد و بیم آن میرفت که بارندگی هر لحظه شروع شود. کارگران خانم مقدس که نسبت به محل و شرایط کار توجیه نشده بودند نه تنها غذایی همراه نداشتند بلکه لباس مناسبی هم به تن نکرده بودند. تا زمانی که در راه بودیم آنها متوجه سرمای هوا نشده بودند ولی به محض رسیدن به محل که در گردنه کوه بود سرمای هوا را احساس کردند.
بار بشکه بسیار بد بود و بارها ما را برای تنظیم بار معطل خود کرد. معطلی همه افراد منطقی نبود لذا ابراهیم آقا با دو کارگر و بیل و کلنگ جلوتر رفتند و من و دو کارگر همراه الاغها کندتر حرکت کردیم. اما با سخت شدن مسیر بار بشکه دیگر توسط الاغ قابل حمل نبود و مجبور شدیم بشکه را از روی الاغ برداریم و زحمت حملش را به یک کارگر بدهیم. بنابراین من و یک کارگر و دو الاغ از کارگر حمل بشکه جلو افتادیم. کارگر حمل بشکه را سفارش کردم با فرصت کافی و بدون عجله بشکه را حمل کند و به گردنه برساند.
تا به محل برسم ابراهیم آقا با دو کارگر کندن سه چاله را شروع کرده بود. دو نقطه مناسب دیگر برای کاشت درختان انتخاب شد. چهار درخت در اطراف سرو کهنسال و دیگری ۲۰ متر پایینتر از آنها پای درخت نسترنی که آنجا به صورت خوودرو روییده بود. یک نقطه هم برای استقرار بشکه در بالادست همهی آنها. محل کاشت درختان به دلیل برفابه جاری در منطقه بسیار گلآلود بود و کار کندن چالهها را دشوار میکرد. بشکه هم باید برای جلوگیری از افتادن و غلتیدن و دزدیده شدن در خاک دفن میشد اما برای جلوگیری از پوسیدگی سریع لازم دیدیم عمق و ابعاد چاله برای بشکه زیادتر باشد تا فضای مازاد با قلوه سنگ پر شود تا زهکش مناسبی برای آب باشد و پوسیدگی بشکه را به تاخیر بیندازد.
باد همراه دانههای ریز برف شروع به وزیدن و باریدن کردند. سرما انجام کار را به ویژه برای دو کارگری که با یک پیراهن آمده بودند سخت کرده بود. ترس از بارش سبب شد کارها را سریعتر انجام دهیم و ابعاد چاله درختان را هم تا حدود ۶۰ تا ۷۰ سانت کافی بدانیم. پس از حفر چالهها درختان را از درون گلدان همراه خاک خارج کرده و در چالهها قرار داده و چالهها را با خاک مناسب همراه گیاهان پوسیده و کود گوسفندان پر کرده اطراف درختان را ۵ عدد پایه چوبی کاشته و دور آنها را با توری مرغی محصور کرده و با سیم مفتول و نخ به خوبی بستیم تا مانع خورده شدن درختان توسط گوسفندان شویم.
کف چاله بشگه را با قلوه سنگ بالا آورده و پس از قرار دادن بشکه در چاله اطراف آن را هم با قلوه سنگ پر کردیم. وجود خرهبرف در گردنه ما را بر آن داشت که بشکه را از برف پر کنیم تا در شروع فصل آبیاری در بشکه آب وجود داشته باشد. خوشبختانه بارشهای بعدی همراه برف سبب شد بشکه پر از آب شود.
در کوران کار بودیم و نگران بارش و سرما که آقای مصطفی کوشکستانی که در راه اندار بود به ما گفت یک درخت سرو در نزدیک باغشان هست و اگر کارگر همراهشان بفرستیم آن را به کارگر نشان داده تا بکند و برای کاشت به اینجا بیاورد. آقای مجید جاننثاری از چند سال قبل در فکر بودند که جای سرو کهنسال درخت سرو جدیدی بکارند و با آقا مصطفی در این مورد صحبت کرده بودند. آقای جان نثاری معتقدند بهتر است درخت سرو بومی در محل کاشته شود چون با آب و هوای منطقه انطباق بیشتری دارد. ما متاسفانه به دلیل مشکلاتی که بیان شد نتوانستیم کارگری همراه آقا مصطفی کنیم.
حدود ساعت ۱۲٫۵ کار پایان یافت و کارگران همراه الاغ ها و بیل و کلنگ به طرف روستا به راه افتادند. سپس من ابراهیم آقا پس از وارسی نهایی کارها و جمعآوری ابزارها و وسایل به سمت روستا حرکت کردیم. اگرجه گرسنه بودیم و غذا همراه داشتیم اما به دلیل ترس از ویروس کرونا و آلوده بودن بیل و کلنگها از خوردن غذا منصرف شدیم. به روستا که رسیدیم هزینه دو کارگرا و دو الاغ (حدود ۳۰۰ هزارتومان) را به آقای محمد طوسی پرداختم و سپس دستههای بیل و کلنگ را با آب و مواد شوینده شستم. این اولین باری بود که در عمرم بیل و کلنگ را اینگونه با آب و ریکا میشستم. ساعت حدود ۲٫۵ عصر کار تمام شد و برای صرف ناهار به منزل خود رفتیم.
مدتی بعد با آقای علیمیرزا کوشکستانی صحبت کردم و ایشان که یکی از مردان نیک پاده هستند قول قطعی دادند که کار آبیاری منظم این درختان را به عهده بگیرند. اگرچه ایشان تاکید داشتند که این کار را از روی علاقه و به عنوان یادگاری برای ایندگاه به صورت رایگان انجام میدهند ولی هم تاکید دارم باید دست کم بخشی از خدمات ایشان را امسال و یکی دو سال بعد با پرداخت حقالزحمه جبران کنیم. لذا در گروه دوستداران برگجون اعلام نیاز شد و آقای اسماعیل لاری پرداخت هزینه آبیاری یک ساله را قبول کردهاند. تا سال بعد هم خدا بزرگ است.
یکی از درختان سرو به دلایلی که مشخص نیست در همان ابتدای سال خشک شد. آقای کوشکستانی گفتند اگر درخت جدیدی تحویلشان بدهیم خودشان میبرند و جای درخت خشک شده میکارند اما من معتقد بودم کاشت درخت در هوای گرم موفقیتآمیز نیست و درخت جدید خریداری نکردم.
اکنون در پایان ماه مرداد خبر دارم که ۴ درخت سرو به خوبی زنده و شاداب هستند و کار آبیاری آنها منظم و هفتگی انجام میشود تا جایی که پایههای چوبی تبریزی به صورت قلمه رشد کردهاند. اگرچه به نظر من این درختان تبریزی در زمستان خشک خواهند شد ولی امیدی در دل آقای کوشکستانی ایجاد کرده است که بتوان درختان دیگری در این نقطه کاشت و به عمل آورد.
ایشان گفتند یک نفر قول داده یک نهال درخت توت سیاه به من بدهد که آنجا بکارم. او همچنین بیان کرد اگر یک کارگر به من بدهید در فصا مناسب میروم و درخت سرو کنار زمین آقا مصطفی را هم میکنم و در گردنه سول میکارم. ضمن تشکر از زحمات ایشان گفتم اگر هر کدام از این کارها را بکنند ما هزینهاش را به ایشان میپردازیم.
(۱)خوانندگان محترم را به خواندن داستان زیبای سرو پیر اثر استاد غلامحسین آذریمهر در نشانی لینک زیر توصیه میکنم: https://www.bargejoon.com/sarv/
خدا قوت
دست شما درد نکنه
اواخر خرداد به گردنه سول رفتم و از دیدن درختها حقیقتا خوشحال شدم.
البته داستانش را نمیدانستم که با خواندن این گزارش، فهمیدم.
پینوشت: بالابای وقفی دقیقاً کجا میشه و داستانش چیه؟
بسیار عالی، خدا قوت.
پیشنهاد می کنم فایل GPS مسیرهایی که می روید را در بخشی از سایت قرار دهید. نرم افزارهای بسیاری هستند که روی موبایل نصب می شوند و فایل مسیر ذخیره شده را برای استفاده های بعدی در اختیار قرار می دهند.
بالابای وقفی زمینی نسبتا بزرگ و هموار در محدوده بالاباست. حدود ۱۰۰ متر با دره تنگه مرغ از راه پایین به سمت تنگه فاصله داره.
پدر بزرگم و پدرشون هر کدام از در آمد محصولات این باغ وقف کردند که یک شام در ماه رمضان(شب بیست سوم) و یک شام در محرم (شب ششم) به مستمندان در حد ۳۰ تا ۴۰ نفر بدهند که البته در حال حاضر به صورت عمومی این شام ها در حسینیه یا مسجد توزیع میشه
بسیار مطلب مفید و زیبایی بود و ما رو برد به خاطرات قدیم، یادمه تو سایت قبلی برگجهان مطلبی در مورد یه روز خاطره انگیز سه نوجوان که با سه تا گوسفند به باغی رفته بودند گذاشته بودید اگر امکانش هست اون مطلب رو تو این سایت هم بذارید. ممنون
ممنون
بله خاطره ای که اشاره کردید با عنوان سه نفر ما- سه نفر گوسفند بود. ماجرای شیرین همسفرشدن من و برادرم و شهید مجید فریدافشین با سه گوسفند بود که به باغ شوراب مرحوم حاج حسن فریدافشین رفته بودیم. مطالب زیادی قبلا در سایت برگجهان منتشر شده بود که فرصت بازنویسی اونها رو در سایت برگجون هنوز پیدا نکردم. امیدوارم روزی بتوانم خواسته شما را انجام بدهم
همروهای بالابا، قبل از بالابای وقفیه یا بعدش؟
بعد از بالابای وقفی به طرف شوراب دقیقا در جایی که دو راه بالا و پایین به هم می رسند.