قاسم طوسی، بهار ۱۳۹۸
در این جا سه شعر از آقای طوسی تقدیمتان میشود.
شعر یلدا در شروع زمستان ۹۷ توسط آقای طوسی در گروه تلگرامی دوستداران برگجون منتشر شده بود. دو شعر بعدی درباره نوروز و سفرهی دل نیز در اسفند ماه منتشر شده است که اکنون هر سه شعر در وبگاه برگجون منتشر میگردد.
یلدا
فصل پاییزم تموم شد
اما انگاری بهاره
کینچنین در هر پگاهی
نو گلی سر در میاره
کوچههامون چشم به راه آدمای برفی شونن
کینچنین دلهای مارو سوی ابرا میکشونن
از زمستونهای کمجون
جون میگیره رنج و غصه
برف تا زیر پرِ شال
داره کمکم میشه قصه
دست شب بر کوبهی در
چشم پاییزی به مهتاب
تا ازین یلدای بیحال
کِی دلش رو وا کنه خواب
یاد ازون شبهای چله
کوچههای تنگ و تاریک
رقص شمع و شعلههای
فانوسای دور و نزدیک
خونههای گرم خنده
خندههای نقل و آجیل
یک طرف گردو و سنجد
یک طرف بادام و ازگیل
یاد از آونگای میوه
ریسهی آویز از سقف
یاد از انبنهای قورمه
توی صندق زیر سر رف
یاد ازون لامپای کمسو
پای گردسوز چراغ
قصههای عاشقونه
دور کرسیهای داغ
انگار از روزی که بیبی
کرسیِ حرفاشو جم کرد
از رو کوهها ننهسرما
سفرهی برفاشو جم کرد
لیزلیزک بازی تموم شد
گوله برفامون حروم شد
توی بازیِ مجازی
عشق و دلدادگی گم شد
فصل سرما فصل برفه
فصل کرسی فصل حرفه
بی وجودِ این دو واژه
این زمستون نمیصرفه
گم شدم پیدا نمیشم
با خودم تنها نمیشم
مثل جنگلهای تشنه
زشت شدم زیبا نمیشم
***
حاجی فیروز
سال نود و هفت با همهی خوب و بدش به آخر راه رسیده و سال نود و هشت پشت دروازه های شهر. بیراه ندیدم و همراه شدم با حاجی فیروز برای استقبال از عمو نوروز:
دلقک ملی و باستانی من
حاجی فیروز اومده
عشق روزهای دبستانی من
عمو نوروز اومده
حاجی فیروز اومده
عمو نوروز اومده
با همون پیرهن سرخِ تو تنش
با همون رقص بلندِ گردنش
با همون لیلی جفت ابروهاش
با همون زنگولههای دامنش
حاجی فیروز اومده
عمو نو روز اومده
کوچه سرتاسر شب منتظره
ببینه صبح که میشه پشت دره
که میگه یالا بلند شین آدما
ببینین عید اومده، چه خَبَره
حاجی فیروز اومده
عمو نوروز اومده
حاجی با دایره زنگیش اومده
عمو با بزبز قندیش اومده
حاجی از نو شدنِ سال میگه
عمو با رنگ بیرنگیش اومده
حاجی فیروز اومده
عمو نوروز اومده
میخونه: خوشگلا مهربون بشین
آدما همدل و همزبون بشین
بهاره پیرهن گلدار بپوشین
کهنه رو دور بریزین نو بپوشین
حاجی فیروز اومده
عمو نوروز اومده
کو تا اقبالِ دیگه، حالِ دیگه
کو تا نوروز دیگه، فالِ دیگه
کو تا بازم حاجی فیروزی بیاد
بیاره سوغاتیِ سال دیگه
حاجی فیروز اومده
عمو نو روز اومده
****
سفرهی من
بهار دارد میآید، همراه با نفسهای گرم زمان و سفرهی سبز زمین. برای استقبال بییاییم نیت کنیم سال نود و هشت را بیشتر راست بگوییم و سفرهی دلهایمان را بیشتر سبز کنیم. و اما سفرهی دل من:
سفرهی من، دفتر شعرای من
شعر زیبا، زینت رویای من
گر کمی، بیحالم و دلخستهام
چی بگم، از غصهی زیبای من؟
دوستان سلام
دوستداران برگیجان درود و ممنون از شما که برای ارتباط داشتن با دلنوشتههای من زمان میگذارید. سال پیش رو را به همگی شما تبریک میگویم و در آخر با شعری که بیشتر به جراتش میبالم شما را به خدا میسپارم.
ی روز آخر میرم اون بالای کوه
کوهی که گردنشو کرده دراز
وا میستم روی اون اوج غرور
با دلی بی خبر از عجز و نیاز
دستامو باز شبیه پرِ قو
میکنم، در دل اون خلوتِ راز
میزنم داد چنان بر درِ عرش
تا سراسیمه کند پنجره باز!
تا بگم خالق بیچون و چرا
کو پس اون چشم و دل بندهنواز؟
گر همین است از این سفرهی باز
قسمت من، تو به این سفره بناز!
سلام شعر خیلی خوب و دل نشین و پر از سفارشات خوب بودن بود سال نو شما هم مبارک. التماس دعا