مجید جاننثاری، مرداد ۹۹
تحقیق و بررسی و نوشتن درباره منطقهای که تاریخ مکتوب و مدون ندارد، کاری بس دشوار میباشد.
اما جای بسی خوشحالی است که روستای برگجهان در نقطهای از منطقه جغرافیایی قرار گرفته که شهر کهنی همچون ری در یک سو و کوه مرتفع و منطقهی تاریخی دماوند در سوی دیگر آن و سرزمین حاصلخیزی همانند مازندران در سمت دیگر آن قرار گرفته است و منابع بسیار غنی در خصوص این سه مکان که سه راس یک مثلث را تشکیل میدهند و روستای برگجهان را احاطه نموده است، وجود دارد.
براساس نظریه باستانشناسان در چنین وضعیتی که اسناد و مدارک در خصوص یک منطقه وجود ندارد، بهترین روش، مطالعهی نزدیکترین مناطق به آن محل میباشد. بنابراین مطالعهی تاریخ و جغرافیای این سه منطقه (ری، دماوند و مازندران) بهترین راهنما برای دسترسی به وضعیت تاریخی برگجهان میباشد. لذا با بازخوانی این سه نقطه و با مراجعه به منابع ذیقیمت ری باستان و رودبار و قصران (اثر زندهیاد دکتر کریمان) و تاریخ طبرستان و رویان (اثر ظهیرالدین مرعشی)، موقعیت تاریخی برگجهان را واکاوی مینماییم.
قبل از دورهی مهاجرت آریاییها (سه هزارسال قبل از میلاد مسیح)
آریاییها یکی از شعب مردمان هند و اروپایی بودند که پس از جدایی آنها در آسیای میانه به سمت جنوب رفته و باز به شعبههایی تقسیم شدند:
شعبه هندی- شعبه ایرانی- شعبه سکایی
جدا شدن آریاییهای هندواروپا حدود سه هزار سال پیش از میلاد مسیح میباشد. علت آمدن آریاییها به فلات ایران به طور قطع معلوم نمیباشد، ولی اوستا مملکت اصلی آنها را مکانی نام میبرد که بسیار خوش آب و هوا و دارای زمینهای حاصلخیز بوده ولی ارواح بَد زمین را سرد کردند و چون قوت سکنه را نمیداد، مهاجرت کردند.
آریاییهای ایرانی از سُغد به طرف مَرو و از آنجا به هرات و نیسایه و کابل حرکت کرده آنها را اشغال کردند و سپس به سمت هیلمند رفته و در اطراف دریاچه زَرنگ (دریاچه سیستان) قرار گرفتند و چون در سمت جنوب این دریاچه اراضی بی آب و گرم بلوچستان بود، نظر آنها را جلب نمیکند و بعد از اشغال سیستان به طرف مغرب و ولایات جنوبی خراسان، دماوند و ری رفته و این اراضی را اشغال نمودند.
قبل از ورود آریاییها در این سرزمینها چه اقوامی زندگی میکردند؟
اقوام بومی که قبل از ورود آریاییها در فلات ایران زندگی میکردند عبارت بودند از:
- در مغرب ایران مردمانی بودند موسوم به کاسسو
- در مازندران اقوامی به نام تپوریها زندگی میکردند
- در جنوب غربی ایلامیها بودند
- در جنوب و در حاشیه خلیج فارس و دریای عمان حبشیها یا مردمان سیاه پوست مسکون بودند.
اقوام تپوری در منطقه قصران داخل و برگجهان
آریاییها برای تاخت و تاز به فلات ایران نیامده بودند، بلکه آنها برای استقرار در این سرزمین آمده بودند. بنابراین پس از آنکه بر افراد بومی غلبه پیدا کردند شروع به ساختن قلعه کردند و آن را به دو قسمت تقسیم نمودند. بخشی برای خانواده و بخشی دیگر برای نگهداری حشم. این قلعهها بعد به دهات و شهر تبدیل شد.
ورود آریاییها به فلات ایران به صورت خشم و غضب بر بومیها بود. چون آنها را مردمی زشت و پست میدانستند و آنها را دیو یا تور میخواندند. بنابراین در بدو ورود و مواجه شدن با مردم بومی، آنها را میکشتند. پس از آن که خطر بومیها برای آنها رفع شد و آریاییها کارهای پر زحمت از قبیل زراعت و تربیت حشم و خدمت در خانواده را از دوش خود برداشتند و به آنها دادند، بومیها مورد نیاز آریاییها قرار گرفتند و دارای حقی مانند غلام و کنیز شدند.
ساکنان بومی مازندران مردم غیرآریایی بودند و با نیاکان ایرانیها تفاوت داشتند. در قسمت کوهستانی این ناحیه که حد شمالی قصران داخل را در بر دارد، تبوری یا تپوریها ساکن بودند.
قبل از ورود قوم آریایی به نقاط کوهستانی قصران داخل (۱۵۰۰ سال پیش از میلاد مسیح) مانند رودبار قصران، لار، لواسان و دماوند که دارای کوههای صعبالعبور است، اقوام غیرآریایی به نام تبوریها زندگی میکردند و راه پیشروی آریاییها را بدان حدود بستند.
کلمه تبوری یا تابور به زبان کلدانی و عبری به معنی کوه است. مرعشی در تاریخ طبرستان میگوید: “به زبان طبری، طبر کوه را گویند و قوم تبور تا چند قرن پس از رواج آیین زرتشت در میان قوم آریا همچنان به کیش باستانی خویش یعنی پرستش پروردگار باطل و دیوها باقی بودند.”
تبوریها فرقهی کوهستانی غیرآریایی هستند و اماکن بسیاری وجود دارند که نام آنها از این کلمه سرچشمه گرفته و همه کوهستانی هستند. مانند قلعه طبرک که در ری واقع است و یا قلعه تبرک در اصفهان و آبادی طبره در تفرش و همچنین کلمه طور به زبان کلدانی به معنی کوه است و اعراب کوه طور سینا را به این اسم نامیده و جبل طور میگویند.
کیش تبوریها
استاد پورداود در این مورد مینویسد: “از خود اوستا برمیآید که در عهد تدوین کتب مقدس هنوز اهالی مازندران و گیلان یا قسمتی از آنان به همان کیش قدیم آریایی باقی بوده به گروهی از پروردگان یا دیوها اعتقاد داشتند. در اوستا غالبا از دیوهای مازندران (مازن) و دروغپرستان دیلم و گیلان (ورنه) سخن رفته است. مزدیسنا نقطه مقابل دیویسنا است که به معنی پرستندگان پروردگار باطل و یا دین غیر ایرانیهاست”.
تپوریها راه پیشروی آریاییها را به سمت شمال سد کردند و تا چند قرن پس از رواج آیین زرتشت به دین خود پایبند بودند. براساس کتاب اوستا آیین تپوری بر پایه خدایان باطل همچو خورشید و ماه و ستاره بوده که از آنها به پیروان باطل و یا دیوها یاد میکند.
تا قبل از آن که آریاییها به قصران نفوذ نمایند، اسب برای قوم تپوری شناخته شده نبود. چون سوارکاری با اسب از مشخصه آریاییها بود و دانشمندان باستانشناس اعتقاد دارند یکی از دلایل برتری آریاییها بر مردمی که پیش از آنها در این سرزمین زندگی میکردند، آشنایی به فنون اسبسواری بوده است. شاید به همین دلیل است که بیشتر پادشاهان یا پهلوانان داستانی ما، مانند لهراسب و گشتاسب و بیوراسب و غیره نامشان با کلمه اسب ترکیب شده است. به علاوه در یشتهای اوستا، خصوصا در یشت ۱۷ که مربوط به میترا است بارها از اسبهای خوب و سرکش نام برده میشود.
پس از ورود آریاییها به منطقه قصران داخل، اقوام تبوری با اسب آشنا شده و به آن خرکوهستانی میگفتند و پس از آشنا شدن با اسب از این به بعد است که مردگان خود را با مجسمههای اسبی به خاک میسپردند و حتی دیرتر از آن این اقوام اسبها را با فوت صاحبانشان کشته و با مردگان به خاک میسپردند.
تبوریها هرگز بر این عقیده نبودند که آدمی پس از حیات چند روزه این عالم یک باره نابود گشته و از مزایای هستی محروم میماند. آنها چنان به حیات انسان در زیر خاک معتقد بودند که همیشه اشیایی مانند لباس و ظروف و آلات جنگ و غیره را چون مورد احتیاج مردگان میپنداشتند با آنان به خاک میسپردند و برای رفع تشنگی آنها بر مزارشان شراب میریختند.
از اکتشافاتی که در قبرستانهای قدیمی در قیطریه و قصران داخل و برگجهان به دست آمده نشان میدهد که مردمان آن عصر مردگان خود را رو به آفتاب و در نقاط مطمئن دفن میکردند و در پایین و بالای سر آنان ظروف غذا و کوزه آب که غذاهای خشک در آنها قرار داشتند میگذاشتند. وجود قبرستانی در اسبَ کمرگ که بسیار قدیمی بوده و همچنین قبرستان چهارگور در مسیر قدیمی به سمت سلوسینک ظروف سفالی از جمله کوزه در چهارگور نشان از وجود اقوام تبوری در برگجهان میباشد. چون این آثار فقط مربوط به اقوام تبوریها بوده که پیرو کیش دین باطل بودند و نه آریاییهای معتقد به دین زرتشت. شایان ذکر است که در آیین زرتشت دفن مردگان در زمین جایز نبوده و در این کیش عناصر چهارگانه (آب، خاک، آتش و هوا) مقدس است و نباید به لاشهی مردگان آلوده شود. بنابراین در دین زرتشت دفن مردگان، سوزاندن و یا در آب انداختن آنها گناهی بزرگ محسوب میشد.
تبوریها قبل از آن که مورد هجوم آریاییها قرار گیرند و به علت عدم آشنایی به اسب، مردگان خود را به همراه ظروف سفالی به خاک میسپردند ولی بعد از آن که آریاییها بر تبوریها غلبه کردند، از آن تاریخ به بعد است که تبوریها مردگان خود را به همراه اسب در خاک میکردند و حتی دیرتر از آن غلامان را به همراه فرد فوت شده میکشتند تا در کنار او به خاک بسپرند به این دلیل که در دنیای بعد از مرگ در خدمت فرد فوت شده قرار گیرند.
از کشفیات در لایههای زیرین میتوان مشاهده نمود که همراه جسدهای بالاتر اسب بوده است و لایههای پایینتر مربوط به تبوریهایی بوده که هنوز با اسب آشنا نشده بودند. وجود قبرستان بسیار قدیمی در اسبَ کمرگ در برگجهان نشان از وجود تبوریها بوده چون از درون قبرها در کنار اجساد ظروف سفالین به دست آوردند. در چهارگور نیز یک کوزه سفالین همراه جسد در خاک سپرده بودند. از طرف دیگر این قبرها نشان میدهند که این اقوام هنوز به دین زرتشت درنیامده بودند.
تبوریها پس از آن که در مقام غلام و کنیز در خدمت آریاییها درآمدند و یک زندگی مسالمتآمیزی را در کنار آریاییها آغاز کردند از این زمان به بعد است که اختلاط آریاییها با تبوریها آغاز گردید و به این ترتیب تبوریها به تدریج در قوم آریایی حل شده و به این صورت نژاد آنها منقرض و در نژاد آریایی متجلی گردید.
کیش آریاییهای برگجهان
آریاییها قبل از آن که دین زرتشت پدید آید و به یکتاپرستی برسند، اعتقاد به یک عده از وجودهای خیر و خوب داشتند که گنجها و ذخایر طبیعت را به انسان میرسانیدند(مانند روشنایی و باران)، و وجودهای بد و تیره (مانند شب و زمستان و خشکسالی و قحطی، امراض و بلیات و مرگ). همیشه بین وجود بد و شر(دیو) با وجود خیر و خوبی(اسوره) جنگ بوده و وجود بد یا دیو نمیخواسته انسان سعادتمند باشد و واضح است که وجود خیر (اسوره) را میپرستیدند در صورتی که ارواح بد (دیوها) را دشمن میدانستند و برای محفوظ ماندن از آنها به اوراد متوسل میشدند.
جنگ بین اسوره و دیو را میتوان به صورت نمادین در مجسمههای سنگی که بر دیوارهای تختجمشید نقش بسته است مشاهده نمود. حملهی یک شیر (اسد) به عنوان نماد گرما و خوبی که فصل برداشت محصول و آفریده شدن رزق و روزی است و نام دومین ماه فصل تابستان است، از یک طرف به عنوان وجود خیر و خوبی (اسوره) با گاو که نماد سرما فصل قطع روزی و بیکاری و تلاش بسیار با سرمای طاقتفرسا است به عنوان وجود بد (دیو) از طرف دیگر را نشان میدهد که شیر نماد قدرت و خوبی، پهلوی گاو نماد سردی و بدی را به دندان گرفته است.
مادها آفتاب را چشم آسمان میدانستند و رعد را پسر آن و به عبارت دیگر عنصر را میپرستیدند ولی با پدید آمدن دین زرتشت آریاییها یکتاپرست شدند و قابل توجه این که آریاییهای ایرانی زودتر از آریاییهای هندی به یکتاپرستی گرویدند و نکته جالب دیگر این که آریاییهای ایرانی زمانی که به ایران آمدند از حیث تمدن، پستتر از همسایههای خود یعنی بابل و آشور بودند و چیزهای زیادی از آنها اقتباس کردند ولی آریاییها در اخلاق برتر از آنها بودند زیرا مذهب و اعتقادات آنها سعی و کوشش و کارکردن را با راستی و درستی تشویق میکردند و دروغ را یکی از بزرگترین ارواح بد (دیو) میدانستند.
براساس همین دکترین اخلاقی است که در سدههای بعد، کورش بزرگ دعا میکند “خداوندا، سرزمین مرا از حملهی بیگانگان و خشکسالی و دروغ در امان بدار”. اما سوالی که در اینجا مطرح میگردد، این است که راز ماندگاری اقوام آریایی در برگجهان چه بوده است؟ اقوامی که با تبوریها جنگیده و پس از تصاحب مزارع آنها تداوم یافته و اکنون به دورهی امپراتوری بزرگ هخامنشیان رسیدهاند.
برای پاسخ به این سوال به استراتژی دفاعی این قوم با بیگانگان در برگجهان میپردازیم.
استراتژی مبارزهی اقوام برگجهان با بیگانگان
قدر مسلم درهی پلنگان نام قدیم برگجهان به علت قرار گرفتن در مسیر ارتباطی بین ری و ورامین به لار و مازندران همیشه مورد هجوم راهزنان و بیگانگان قرار میگرفت. بنابراین میبایست یک استراتژی دفاعی در مقابل این هجوم اتخاذ میکردند. آثاری که در اقصی نقاط این روستا مشاهده میشود، نشان از آن دارد که اقوام اولیه این روستا با حفر دهلیزها و احداث ایستگاههای نگهبانی (قراولخانه) در نقاط مشرف به منطقه، به حفاظت و امنیت خود میپرداختند. فلسفهی وجودی این پناهگاهها به علت ضعف امکانات دفاعی، نبود برج و باروی محکم و تعداد کم جمعیت و زندگی گلهداری و کشاورزی بوده است.
الف- پناهگاه زیرزمینی
این پناهگاهها در دو سطح افقی و عمودی گسترش یافتهاند. طبقات مختلف این پناهگاهها به وسیله کانالهای عمودی و افقی به هم مرتبط میشدند. سیستم تهویه پناهگاه از طریق کانالهایی بوده که در طبقه اول و رو به سطح زمین ایجاد شدهاند. چاههای مرتبط با طبقات علاوه بر عملکرد عبور و مرور باعث جریان یافتن هوا در طبقات پایینتر میشده است.
ب- سیستم ارتباطی قراولخانه یا فانوس دهکده
یکی از مهمترین راههای استراتژی دفاعی روستا به منظور پیامرسانی به اهالی، ارتباطات است. زیرا ارتباطات نقشی حیاتی در تداوم زندگی و بقای انسانها در تاریخ گذشته و همچنین در زمان حال ایفا مینماید. اطلاعات، ثروت و سرمایه است با اطلاعات میتوانیم برای بقای خود تلاش کنیم. این پدیدهی مهم از دید انسانهایی که در دورهی هخامنشیان در برگجهان میزیستهاند پوشیده نبوده است. تجربیات ارزنده و اعجابآور آنها، انسان را به فکر فرو میبرد که چقدر آنها نسبت به خانواده و جامعه و محیط پیرامون خود مسئول و متعهد بودند.
اقوام برگجونی در کهکشان دارمانی
برای تفسیر و بیان ارتباطات اقوام برگجونی در دورهی هخامنشیان به وسیله فانوس دهکده یا تلگراف نوری از نوشتهها و گفتارهای دانشمند بزرگ در علم ارتباطات جناب آقای دکتر مهدی محسنیانراد که تحقیقات ارزندهای در این زمینه انجام دادهاند و در کتابی به نام چهار کهکشان ایرانی منتشر کردهاند، به طور خلاصه و اجمال استفاده مینماییم.
مارشال مکلوهان ارتباطشناس کانادایی براساس دو انقلاب ارتباطی -یکی چاپ توسط گوتنبرگ و دیگری الکترونیک توسط مارکنی- تاریخ بشر را از دیدگاه ارتباطات به سه دوره تقسیم مینماید و هر دوره را در یک کهکشانِ ارتباطی قرار داده و در هر یک از دورهها یا کهکشانها، انسان نظم خاصی به یکی از حواس پنجگانه میدهد.
۱-کهکشان شفاهی (فریاد)
انسانها در این کهکشان درون غارها زندگی میکنند و زندگی آنها به صورت قبیلهای و طایفهای است. انسانها در این دوره بیسوادند و الفبایی وجود ندارد. دنیای هر فرد را حد و حدود شنوایی او میسازد. انسان تا جایی پیش میرود که صدای او برد دارد و افق جهان حداکثر تا آنجا گسترش مییابد که یک صدای بلند میتواند برسد. بنابراین در این دوره ارتباطات با فریاد یا صدا صورت میگیرد و حس شنوایی حاکمیت دارد و اندیشه انسان متکی به گوش است. اندیشه آنها بدون هیچ نظمی رشد پیدا کرده و اطلاعات به صورت سینه به سینه منتقل میشود.
نکته مهم آن است که مکلوهان در تفسیر کهکشان شفاهی از تمدنهای یونان، روم و مصر حرف میزند ولی اشارهای به تمدن ایرانی نمیکند.
۲- کهکشان گوتنبرگ
با اختراع خط و کتاب ارتباطات گسترش پیدا میکند و ارتباط صدایی (فریاد) رسالت کمتری پیدا کرده و حاکمیت حس شنوایی به پایان میرسد و حس بینایی است که حاکمیتش آغاز میگردد. چاپ انسان را از محیط صمیمی زندگی قبیلهای و طایفهای بیرون رانده و گرفتار قید و بند نظام مکانیکی و صنعتی میکند. دامنه ارتباطات گسترش مییابد و انتقال پیام به دور دست امکانپذیر میشود. در ضمن فرهنگ و فضیلت از انحصار نجبا و اشراف و دین و ایمان از انحصار اصحاب کلیسا خارج میگردد، چون چاپ امکان میدهد تا همه کتاب و انجیل داشته باشند و بینیاز از کلیسا آن را تفسیر کنند.
۳-کهکشان الکترونیک (مارکُنی)
در قرن بیستم با کشف امواج الکترومغناطیسی و رادیویی توسط مارکنی انسان وارد کهکشان سوم میشود. سوالی که در اینجا به وجود میآید این است که آیا سه کهکشانی که مکلوهان الگوی آن را براساس فرهنگ اروپایی و با در نظر گرفتن تمدن یونان، روم و مصر ترسیم نمودند، بر ایران هم حاکم است؟ و ما هم از کهکشان شفاهی مستقیم به کهکشان گوتنبرگ بدون هیچ واسطهای وارد شدیم؟ یا اینکه بین دو کهکشان شفاهی و گوتنبرگ یک اتفاقی در تمدن ایرانی رخ داده است که آقای مکلوهان از آن غافل شده است؟
در جواب این سوالها آقای محسنیانراد میفرمایند که ارتباط کهکشان ایرانی دارای چهار مرحله است:
کهکشان شفاهی- کهکشان دارمانی- کهکشان گوتنبرگ- کهکشان مارکنی.
۴-کهکشان دارمانی
ایران به طور مستقیم از کهکشان شفاهی به کهکشان گوتنبرگ نرفت و در یک کهکشانی به نام دارمانی وارد شد. در سال ۱۳۵۲، این مطلب را آقای دکتر معتمدنژاد پدر ارتباطات ایران در کنفرانسی که در هاوایی برگزار شد و آقای مکلوهان هم در آن شرکت داشتند عنوان نمودند و آقای مکلوهان اذعان میدارند که از تمدن مشرقزمین در الگوی خود غافل شدهاند.
در مورد سه کهکشان قبلا توضیح داده شد. اینجا به کهکشان دارمانی که مخصوص ارتباط ایرانی است میپردازیم. دارمانی مخفف داریوش پادشاه بزرگ هخامنشی و مانی پیامبر دین مانوی است. ایران در دورهای از تاریخ که دومین کهکشان است قرار دارد. دورهای که مکلوهان سخنی از آن به میان نیاورده است و فاصله بین دوره شفاهی تا گوتنبرگ است. دورهای که ابزار ارتباطی نه فریاد یا صداست و نه چاپ (گوتنبرگ)، بلکه یک ابزار ارتباطی به نام نور-زبانی (فانوس) – مشابه زبان مورس – اختراع کرده بودند و میتوانستند پیام را در مدت کمتر از ۲۴ ساعت در تمام پهنه امپراتوری هخامنشی جابجا کنند.
ارتباط هخامنشی
در زمان داریوش بزرگ، دولت هخامنشی به اعلا درجهی وسعت رسیده بود. کتیبهای که در مقبره این شاه در نقش رستم کنده شده است، نشان میدهد که امپراتوری هخامنشی دارای سی ایالت بوده و وسعت آن:
- از شرق به غرب از سواحل غربی اقیانوس هند تا ساحل دریای آدریاتیک، و
- از شمال به جنوب از ماورا سیحون تا حبشه
بود.
بنابراین ایران هخامنشی را میتوان بزرگترین دولت دانست، با ۴۶ نوع مردم از نژادهای مختلف و مذاهب و زبانها و عادات و اخلاق گوناگون. برای حکومت بر این امپراتوری عظیم نیاز به یک ارتباط قوی میباشد تا بتوان در کمترین زمان پیام از منتهاالیه شمال شرقی تا منتهاالیه جنوب غربی برسد.
فاصله بین این دو نقطه در زمان امپراتوری داریوش ۶۷۲۰ کیلومتر یعنی معادل فاصله تهران تا پاریس بود و اگر با کاروان میخواستند این مسافت را طی کنند به مدت ۵ ماه وقت لازم بود. پیک تندپا این مسافت را ۱۳ روز طی میکرد ولی با پیام نوری از طریق برجهای نوری (دیدهبانی) ظرف چند ساعت این عمل صورت میگرفت.
تلگراف نوری، برجهای دیدهبانی (پیامرس)
در زمان هخامنشیان خاکریزهایی را در فواصل معینی به وجود میآوردند و بر روی این خاکریزها برجهایی استوانهای شکل از سنگ میساختند که به وسیله پلههای سنگی درونی به قسمت بالای برج رفت و آمد صورت میگرفت. در بالای برج یک جانپناه قرار داشت که یک نگهبان در آن میتوانست مستقر شود و در جلوی آن دو پنجره تعبیه شده بود که به وسیله پردهای پوشانده شده بود. در یکی از پنجرهها حوضچهای استوانهای شکل و در دیگری یک حوضچه مکعب مستطیل قرار گرفته بود که محل روشن کردن آتش بود. یکی از این خاکریزها یا تپهها به نام تبرک مابین ری و ورامین قرار گرفته و در بالای آن برجی قرار دارد.
اولین منبع ایرانی که به تلگراف نوری عهد باستان ایران اشاره دارد کتابی است که کمیسیون ملی یونسکو در ایران به مناسبت شانزدهمین سال تاسیس خود به نام ایرانشهر در سال ۱۳۴۳ منتشر کرد. در این کتاب آمده است: “در بیابانهای ایران تپههای مصنوعی با فاصلههای مساوی دیده میشود. نزدیکترین این تپهها به تهران، تپهای است در راه ری به شمال ورامین”.
همچنین مرحوم محمد محمدی مظلومزاده در مقالهای با عنوان بقایای برجهای آتش در خصوص چگونگی ارسال پیام مینویسد: “چگونه پیامهای کوتاه اما بسیار متنوع مورد نیاز اداره امور سرزمین عظیم هخامنشیان منتقل میشده است؟” و پاسخ دادند “تنها راه حل آن است که آن دو رنگ آتش را به صورت دو علامت مشابه خط و نقطه تلگراف مورس یا صفر و یک مشابه کامپیوتر فرض کنیم.” با قرار دادن پیه روی آتش آن را به رنگ سفید در میآوردند. آتش سفید از یک پنجره و آتش قرمز از پنجره دیگر افروخته میشد. رنگ سفید نشانهی خبر خوب و شاد و رنگ قرمز نشانه خبر بد و غمانگیز بود.
این سیستم یک نوع تلگراف نوری بوده است، چون در زمان داریوش هخامنشی تعدد زبان و نژاد و مذهب زیاد بود لذا پیامرسانی به طریقه نور آسانترین راه بود و مشکلی را به وجود نمیآورد. بنابراین یکی از ویژگیهای دارمانی، تلگراف نوری بوده است. این برجها هم تیررس و هم پیامرس بودند.
مانی، پیامبر نگارگر
مانی در دهی به نام مردینو در شمال بابِل (تیسفون) به دنیا آمده و نام مادر او مریم و پدرش فوتق (فوتگ) بابک بود. او از طبقه نجبای اشکانی و در اواخر سلسله اشکانی و اوایل سلسله ساسانی میزیست. مانی دین خود را از ترکیب ادیان مسیحیت و زرتشتی و بودایی به وجود آورد. او تورات را به کلی رد کرده و فقط انجیل را قبول داشته و میگفت که خود آخرین حواری عیسی بوده است.
مانی منجی را از مسیحیت و اعتقاد دوگانهی بدی و نیکی را از زرتشت و تناسخ را از بودا گرفته است. وی در موقع جلوس شاپور اول ساسانی بر تخت، دین خود را با تصنیف کتاب شاپورگان بر پادشاه ارایه نمود.
شاپور با صدور دستوری تبلیغ دین مانی را در سراسر امپراتوری آن زمان آزاد کرد و به مدت ۳۰ سال حکومت خود، پشتیبان مانی در اشاعه عقاید دین مانی بود. بعد از او پسرش هرمز به تخت نشست که فقط یک سال حکومت کرد و او هم موافق دین مانی بود. اما بهرام که بعد از فوت هرمز به حکومت رسید به تحریک موبدان زرتشتی مخصوصا وزیر زرتشتی به نام کرتیل، مانی را گرفته و به مدت ۲۶ روز زندانی و سپس دستور کشتن و به دار آویختن او را در جندی شاپور صادر کرد.
هدف در اینجا بیان تاریخ نیست بلکه بررسی و کنکاش در خصوص این موضوع مهم است که چه عاملی باعث گردید تا در مدت زمان کوتاهی (۲۷۳-۲۱۶ شایان ذکر است که مانی از سن ۴۵ سالگی شروع به تبلیغ دین خود کرد. یعنی در مدت ۱۲ سال) دین مانی جهانی گردید و در قرن سوم میلادی توانست بر پهنه وسیعی از جهان آن روز مانند خاورمیانه، اروپا، مصر، هند، چین، آسیای مرکزی و میانه گسترده شود. طبق تحقیقات به عمل آمده و جمعآوری مدارک توسط آقای دکتر محسنیانراد، وی به راز گسترش دین مانی پی برده، و عامل مهم را چاپ و نشر کتابهای مانی و توزیع آن به اقصا نقاط جهان توسط خود مانی و دیگران میدانند.
مانی خود نقاش، موسیقیدان، طبیب، فیلسوف، شاعر، خوشنویس و نویسنده بود. دینی که مانی به وجود آورده بود برخلاف ادیان زرتشتی، یهودی و هندو که ادیان تباری بودند یک دین اعتقادی و جهانگرا بود. بنابراین نیاز مبرم به نشر دین خود از طریق کتاب بود. اما هنوز تا کهکشان گوتنبرگ در قرن چهاردهم فاصله است و مانی در قرن سوم زندگی میکرد. او برای انتشار کتابهای خود از اختراع یک نوع چاپ و نوشتن آثار خود بر روی چرم و پاپیروس همراه با خلاقیت هنری استفاده میکرد.
این خلاقیت هنری موجب گسترش فنون کتابآرایی گردید. مانی عقاید پیچیدهی خود را با نقاشی در کتاب ارژنگ به سادگی ارایه مینماید. او نیاز داشت تا افکار خود را اشاعه دهد. بنابراین برای تحقق این هدف مجبور به استفاده از کاغذ بود و بر اساس اسناد تاریخی، مصرف کاغذ در زمان مانی زیاد بوده است.
پیروان مانی هر روز در مراسم عبادی و در گروههای ۳۰۰ تا ۴۰۰ نفری جمع شده و کتاب او را با صدای بلند میخواندند. مانی چندین کتاب به نامهای شاپورگان، رازان، ارژنگ، کوان، گنجینه زندگی، انجیل زنده را چاپ و نشر کرد. بنابراین یکی از ارتباطات نوشتاری قبل از کهکشان گوتنبرگ توسط مانی صورت میگیرد.
خلاصه
کهکشان دارمانی برابر است با تلکراف نوری در زمان داریوش هخامنشی و چاپ کتاب در زمان مانی. به همین علت ما آن را کهکشان دارمانی (داریوش- مانی) میگوییم. به واقع شکل ابتدایی از آنچه کهکشان مارکنی در الکترونیک و کهکشان گوتنبرگ در چاپ ایجاد کردند، در کهکشان دارمانی به صورت تلگراف نوری داریوش و چاپ مانی وجود یافته بود.
این مقدمه طولانی برای اثبات وجود یک نوع استراتژی دفاعی اقوام در دوره هخامنشی در برگجهان بیان شد که ما آن را به عنوان تلگراف نوری یاد کردیم و در ادامه آثار آن را در برگجهان توضیح خواهیم داد.
درود بیکران برجناب جانثاری عزیز، تلاش شما برای روشن کردن گوشه هایی از تاریخ کهن این سرزمین (بخصوص دیار خودمان)در هزاره های تاریک تاریخ قابل تقدیر و ستودنی است،امید است که شناخت و درک صحیح از تاریخ ومقاومت نیاکان خود در برابر مشکلات طبیعی و تلاش برای پیشرفت، مشعلی فروزان باشد برای عبور کشور ایران از مسیر تاریک و خطرناک کنونی جامعه جهانی.